تعداد نتایج یافت شده : 1 (صفحه 1 از 1)
دستمو محکم گرفت و برد سمت تخت یکی از دخترها، نشاندتم روی زمین، جلوی کشوهای کمد قهوهای که نمیتوانست درش را باز کند. چشمم به ناخنهای لاک زده قرمزش افتاد. نمیتوانست حرف بزند اما بغلم کرده بود و اصرار داشت لاک دوستش " گلی" را بردارم و به ناخنهایم بزنم.
|