به مناسبت سالروز تولد ایران سپیدمروری بر آلبوم خاطرات ایران سپید (قسمت دوم) |
همکاری من با ایران سپید به سال 1382 و اولین حضور فیزیکیم در جشنواره مطبوعات بر میگردد؛ البته یکی دو بار پیش از آن در دفتر روزنامه حضور پیدا کرده بودم. روزی خانم آرزو سوری با من تماس گرفت و گفت که غرفه ایران سپید در نمایشگاه مطبوعات نیاز به یک نابینای تحصیلکرده دارد، در آن دوران نمایشگاه مطبوعات با نمایشگاه کتاب همزمان برگزار میشد. حضور در غرفه ایران سپید باعث شد تا با کسانی مثل خانم افشینفر آشنا شوم و دوستی ما تا امروز تداوم یابد. فکر نمیکردم که روزی بخواهم برای ایران سپید مطلب بنویسم، اما طی صحبتهایی که با آقای معینی کردم، ایشان پیشنهاد کردند که یک گزارش از حضورم در نمایشگاه مطبوعات بنویسم. یادم هست وقتی گزارش را نوشتم، با استرس برای آقای معینی خواندم و ایشان راهنماییهای خوبی کردند تا بتوانم بهتر بنویسم. آن گزارش فضایی احساسی داشت و به همین علت آقای حسن فرامرزی عنوان مطلب را «صمیمیت ساده یک صدا» گذاشت. کم کم فعالیتهای من در ایران سپید بیشتر شد، وارد حوزه تئاتر شدم و اولین مطلبم را درباره نمایش «تیغ کهنه» به کارگردانی نادر برهانی مرند با عنوان «نرد عشق و سیاست» نوشتم. به همین شکل فعالیتهایم در روزنامه ادامه داشت تا بهمن 1385 که بعد از پایان بیست و پنجمین جشنواره تئاتر فجر همکاری من با روزنامه خاتمه یافت. من معتقدم روزنامه باید مطالب خود را به روز و کاملاً متنوع منتشر کند تا همه طیفهای مخاطب خود را حفظ کند. (شیرین حسینی)
* به واسطه ارتباطاتی که با مؤسسه عصای سفید و در رأس آن مؤسسه، زنده یاد نامنی داشتم، با ایران سپید آشنا شدم و همین ارتباط، باعث شد تا با آقای شهبازپور و آقای معینی آشنا شوم. اساساً علاقمند به نوشتن بودم، اما فکر نمیکردم که روزی برای مطبوعات، آن هم مطبوعات ویژه نابینایان بنویسم. به پیشنهاد آقای معینی قرار شد به عنوان اولین مطلب، به مشکلات دانشجویان خوابگاهی بپردازم، این موضوع به سال 1378 باز میگردد که من مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی را از دانشگاه علامه طباطبایی اخذ کرده بودم. از آن پس با نکاتی که از آقای شهبازپور و آقای معینی و همچنین خانم فاضلی آموختم، رسماً وارد عرصه مطبوعات شدم. ایران سپید برای من چند دستآورد داشت؛ اولاً اسباب ورود من را به محیطهای اجتماعی فراهم کرد. ثانیاً امکان ارتباط با فضاهای فرهنگی و مطبوعاتی را فراهم ساخت و ثالثاً به واسطه ایران سپید توانستم با سازمانها و نهادهایی که تولیت خدماترسانی به معلولان، خاصه نابینایان داشتند، مرتبط شوم که این مورد سوم عملاً آینده شغلی من را رقم زد. من با ستونهای «سنگ صبور» و به دنبال آن «همراز» مسائل مربوط به ارتباطات اجتماعی نابینایان را مطرح میکردم و با بازخوردهای مثبت و منفی مواجه بودم. به اعتقاد من ایران سپید باید حوزه روابط عمومی خود را تقویت کند تا بتواند با نهادها و سازمانهای مرتبط با معلولان و نابینایان تعامل گسترده داشته باشد. در ثانی به واسطه این روابط عمومی قوی، در معرفی هرچه بیشتر این روزنامه به جامعه و حتی برخی نهادهای دولتی که وقوف چندانی به موقعیت و جایگاه این روزنامه ندارند، گامهای گسترده ای بردارد. (علی خواجه حسینی، کارشناس حوزه معلولان)
* سال آخر دانشگاه در رشته روزنامه نگاری بودم که به پیشنهاد خانم سوسن صادقی به ایران سپید آمدم. آقای بهروز شهبازپور مدیر مسئول بود و وقتی متوجه شد که رشته دانشگاهی من روزنامه نگاریست، به عنوان اولین پروژه به من گفت که برای تهیه گزارش به مدرسه نابینایان نرجس بروم. آن روز حدود سه ساعت با دانشآموزان نابینا صحبت کردم و انرژی مثبت گرفتم. وقتی گزارشم را به آقای شهبازپور دادم، با خودم گفتم که ایشان بسیار سختگیر است و گزارشم را منتشر نمیکند. یک هفته از این ماجرا گذشت. سوسن صادقی روزی در دانشگاه به من گفت که گزارشت خیلی خوب بوده و آقای شهبازپور خواسته که به دفتر روزنامه مراجعه کنی. وقتی مراجعه کردم، آقای شهبازپور از گزارشم تعریف کرد و موارد اشکال را گفت و از آن روز من عملاً همکاری با ایران سپید را آغاز کردم که تا سال 1380 ادامه داشت. در این مدت از آقای معینی بسیار آموختم، چون شخصی کاملاً مطلع و مشرف به تمام مسائل اجتماعی و سیاسی و مخصوصاً نابینایان بود. روزهایی میشد که ساعتها با نابینایان به صورت تلفنی صحبت میکردم و این معاشرتها و گفتگوها نگاه من به اجتماع را وسعت داد و هنوز هم بعد از این سالها اظهار میکنم که نابینایان را دوست دارم. معتقدم اگر روزنامه دارای مدیر مسئولی نابینا و مطلع به حقوق معلولان باشد، به سرعت میتواند به اوج و شکوفایی گذشته دست یابد. خوشبختانه با حضور آقای معینی این اتفاق افتاده و به زودی شاهد اوج روزنامه خواهیم بود. (افسانه قانع، خبرنگار روزنامه آسیا)