شناسه خبر: 4956 منتشر شده در مورخ: 1393/7/1 ساعت: 09:15 گروه: اجتماعی  
حماسه های روشن و تاریک
به مناسبت هفته دفاع مقدس

حماسه های روشن و تاریک

گفتوگوی خواندنی با سید محمد حسام آقاطاهری جانباز نابینا

 با کلی تعارف و رودربایستی قبول میکند از خودش و شرح حال اتفاقی که در جنگ برایش افتاده حرف بزند. همه اش میگفت: آخر من دوستان دیگری دارم که آنها برای مصاحبه ارجحترند. نوعی تواضع و بی ادعایی در کلامش موج میزد. درست شبیه همه آنهایی که در دورانی از زندگیشان فقط با خود خدا معامله کردند و از هیچ کسی هم توقعی ندارند. مردان بی ادعا امروز گمنام و مظلوم در گوشه گوشه ای از این خاک پهناور زندگی میکنند و همچنان زندگی را صحنه نبرد حق علیه باطل میدانند. به خاطر همین در حال تلاش  برای سرافراز ماندن میهنشان هستند. بدون دست، بدون چشم، بدون پا. اما با قلبی مملو از وجدان و صلابت.

سید محمد حسام آقا طاهری یکی از همین مردان بی ادعایی است که در سال 64 به خدمت مقدس سربازی رفت. منطقه پاوه – نسود در استان کرمانشاه محل خدمت بود و همانجا میعادگاه او برای عاشقی کردن...

– هجده سالم بود که تازه درسم تمام شد. همان موقع بود که به خدمت سربازی رفتم. من در پست یگان پدافند زد هوایی بودم. نزدیک به یازده ماه خدمت کردم که بر اثر انفجار مین ضد نفر مجروح شدم. شاید برایتان این سؤال پیش بیاید که شما پست یگان پدافند زد هوایی بودید، مین ضد نفر داستانش چیست؟ باید بگویم در برخی مواقع که شرایط منطقه ویژه میشد ما مجبور بودیم در پستهایمان جابه جایی برای کمک داشته باشیم. من هم در حین جابه جایی و نقل و انتقال تجهیزات جنگی مجروح شدم. از ناحیه چشم و دست. بر اثر این حادثه هر دو چشم و دوستم تا آرنج را از دست دادم. خب با این شرایط ادامه سربازی محقق نبود. بعد از گذشت مراحل درمان و دوران نقاهت که حدوداً یک سال طول کشید تصمیم گرفتم که زندگی طبیعی و عادیم را ادامه دهم. این را بگویم تنها چیزی که بعد از مجروح شدن موجب رنجش خاطرم شده بود، اذیت شدن خانواده ام به خاطر زحماتی بود که برای من متحمل میشدند. اما خودم هر چه زمان میگذشت راحتتر با قضیه کنار میآمدم. کم کم به این نتیجه رسیدم درسم را ادامه دهم. نگاهم را به این سمت سوق دادم که حال تکلیف من چیز دیگری است. فعالیت در جامعه و در بخش فرهنگی باعث میشد تا هنوز هم فکر کنم که برای وطنم مفید هستم. سال 71 در دانشگاه تهران رشته ادبیات فارسی شروع به تحصیل کردم و تا مقطع فوق لیسانس درس خواندم. در حال حاضر نیز به عنوان مربی امور تربیتی و مشاوره در یکی از دبیرستانهای تهران مشغول خدمت هستم ودر کنار آن نیز عضو هیئت مدیره خانه نور ایرانیان بصیر فعالیت دارم.

به نظر شما همه کسانی که رفتند به جبهه و جنگیدند انسانهایی خاص با روحانیتی در درونشان بودند؟

- خیر. جبهه خاصیتی داشت که فرد در جنگ ساخته تر میشد. هر کسی به نیتی آمده بود. بودند کسانی که برای انجام خدمت نظام وظیفه و با اکراه اعزام شده بودند اما همان فرد بعد از اینکه زمان خدمتش تمام میشود، دیگر به شهرش باز نمیگردد و تا پایان جنگ در جبهه میماند. این خاصیت جبهه بود. افراد را با درجات ایمانی مختلف به سوی ایمانی بالاتر سوق میداد. به قول حضرت امام خمینی (ره) جبهه یک دانشگاه بود.

فکر میکنید نسل جدید چگونه میتوانند با آرمانها و اهداف شما در زمان جنگ ارتباط برقرار کنند؟

- ما هر چه از جنگ فاصله میگیریم رساندن پیام آن ضروری تر میشود. هر کدام از ما به عنوان کسانی که در آن برهه از تاریخ حضور داشتیم نمونه از یک بسیجی هستیم. این مائیم که باید محفوظاتمان از جنگ را چه در عمل و چه در گفتار و رفتارمان به نسل جدید منتقل کنیم. هدف ما از جنگ علیه کشوری متجاوز بود که قصد داشت دین، خاک و آرمانهای اسلام را از بین ببرد. جنگ مساوی بود با حفظ ارزشها.

بزرگترین درسی که از جنگ و جانباز شدنتان گرفتید چه بود؟

- من فهمیدم خداوند ظرفیتی در درون همه انسانها قرار داده که بسیار فراتر از این چیزی که ما میپنداریم. با معلولیت تازه متوجه میشویم که چقدر دایره تلاش انسان میتواند لایتنهایی باشد. اراده و پشتکار وسیله رسیدن به بزرگترین واهداف است. این مهمترین درسی بود که من از معلولیتم گرفتم.

(لاله باهنر)

  twitter linkedin google-buzz facebook digg afsaran
کلید واژه
 
نظرات بینندگان
نظر شما
لطفا جهت تسهیل ارتباط خود با ایران سپید، در هنگام ارسال پیام این نکات را در نظر داشته باشید:
1.ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.
2.از تایپ جملات فارسی با حروف انگلیسی خودداری کنید.
3.از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری کنید.
4. ثبت نظرات در سايت ايران سپيد براي هر نظر حداکثر 400 واژه است.
نام:
ایمیل:
نظر: *