کافی است نگاهی به صفحه شخصی او در شبکه اجتماعی اینستاگرام بیاندازید تا متوجه شوید چقدر برای هنر معرق و منبت ارزش قائل است، کارش را به مردم آموزش می دهد و از همه مهمتر برای رفع غبار ناامیدی از دل و چهره آنها، پست های انگیزشی می گذارد.
این روزها شرایط برای بهنام هم سخت شده. فشار اقتصادی و بی رونقی کسب و کار در سایه کرونا، زندگی او را نیز مثل خیلی های دیگر تحت تاثیر خود قرار داده اما چیزی که باعث شده این مرد جوان به ادامه فعالیت هایش سرگرم باشد و انگیزه اش را از دست ندهد، امیدواری است.
بهنام اهل کلیشه نیست و فقط در بیان نمی گوید که باید امیدوار بود، اما می داند انرژی های مثبت و قدم برداشتن برای کار و فعالیت روزانه مسیرهای شگفت انگیزی را در زندگی برای هر انسانی رقم می زند.
بیدی که با این بادها نمی لرزد
بهنام 35 سال دارد و سرآغاز معلولیت وی، هشت سالگی بود. وقتی که توموری در نخاع او جا خوش کرد و پس از عمل جراحی، دیگر توان راه رفتن نداشت.
در این بین اما خانواده پسر جوان او را رها نکردند و مشوق فعالیت هایش شدند تا جایی که بهنام در رشته مهندسی کشاورزی فارغ التحصیل شد اما به این دلیل که شرایط برای فعالیت وی با وجود معلولیت هموار نبود، به پیشنهاد خانواده اش برای کسب درآمد به سمت هنر رفت.
حال در رشته منبت و معرق حرفه ای شده. مدتی هنرجو داشت و در نمایشگاه های مختلفی شرکت کرد و کارهایش به نمایش درآمد. «در یکی از مسابقات برنده لوح سیمرغ توانیابان شدم».
این اواخر و قبل از کرونا کسب و کارش رونق گرفته بود. با حمایت شهرداری غرفه ای در منطقه 3 و نزدیک بوستان ملت راه اندازی کرد و کارهایش را به نمایش درآورد.
سفارش کار می گرفت و اوضاع کاریش جفت و جور شد. در این میان گاهی نیز برای علاقه مندان به معرق ورکشاپ برگزار می کرد و با استادی همه کارگاه هایش را اداره می کرد.
همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه کرونا از راه رسید. همه آنچه که بهنام در این سال ها برای به دست آوردنش تلاش کرده بود در مدتی کوتاهی از دست رفت.
کارگاهش تعطیل شد و از رونق افتاد. اما بهنام چه کرد؟ ناامید به خانه برگشت؟
خودش می گوید: نه. من بیدی نبودم که با این بادها بلرزم. وسایلم را جمع کردم و در یکی از اتاق های خانه پهن کردم. اولش برایم سخت بود چون تازه کسب و کارم جان گرفته بود اما بی کار هم نمی توانستیم بنشینم.
بهنام یک دوره در اتاق خانه اش به صورت آنلاین کارگاه برگزار کرد اما با استقبال زیادی مواجه نشد زیرا گفته خودش منبت هنری است که مردم دوست دارند از نزدیک با آن ارتباط برقرار کرده و لمسش کنند.
اما این هم باعث ناامیدی پسر جوان نشد.
پست های انگیزشی برای مردم می گذارم
«افراد معلول هیچ فرقی با افراد سالم ندارند. من هم دانشگاه رفتم، گواهینامه گرفتم، رانندگی می کنم و همه کارهایم را خودم انجام می دهم. البته در این مسیر پدر و مادرم بی نهایت از من حمایت کردند اما یاد گرفتم که برای اثبات توانایی هایم به جامعه دست از تلاش برندارم».
بهنام با انرژی زیادی به دنبال این است که توانایی هایش را به مردم نشان بدهد. حتی از طریق شبکه های اجتماعی.
می گوید: «قیمت چوب و وسایل معرق افزایش پیدا کرده، فروشم پایین آمده و زندگی من هم تحت تاثیر این شرایط قرار گرفته اما قرار نیست چون کارگاه ندارم دست روی دست بگذارم و بنشینم در خانه و فکر و خیال کنم. چون نمی خواهم سربار کسی باشم».
این پسر جوان برای زندگی اش برنامه ریزی کرده است. با وجود اینکه در خانه فعالیت می کند اما صبح زود از خواب بیدار می شود و تا ظهر در اتاق کارش مشغول ساخت دست سازه های معرق و منبت است. از تابلو و گردنبند گرفته تا جای دستمال و... سپس زمان ناهار از راه می رسد و پس از کمی استراحت، شیفت دوم کاری اش آغاز می شود و تا عصر ادامه دارد.
می گوید: «کارهایم که تمام شد، شروع می کنم برای صفحه شخصی ام در فضای مجازی پست آموزشی برای علاقه مندان به معرق درست می کنم. فیلم و عکس می گذارم یا پست های انگیزشی قرار می دهم. دلم می خواهد به همه امید بدهم. امید این روزها بین مردم و به ویژه افراد معلول کم شده است».
هر کدام از ما در این دنیا رسالتی داریم
به گفته بهنام، بعضی از دوستانش که آنها نیز معلولیت دارند دست از کار شسته اند. گوشه خانه نشسته و امیدی به ادامه ندارند. می گودی: یکی از دوستانم نقاش است و دیگر نقاشی نمی کند. وقتی از آنها می پرسم چرا کار و فعالیت را کنار گذاشته اید، می گویند فروش ندارم و انگیزه ای برای ادامه ندارند».
اما برای بهنام امیدواری اش نتیجه داده. قرار است بخشی از کارهایش در دو کتاب هنری چاپ شود و به گفته خودش اتفاقات خوبی انتظارش را می کشد.
می گوید: ما همه در این دنیا وظیفه و رسالتی داریم. به نظرم در روزهای سخت رسالت ما برای انجام کار و پیگیری فعالیت هایمان پررنگ تر می شود. به همین دلیل نباید روزهایمان را تلف کنیم و به راحتی از دست بدهیم. بالاخره یک نوری پیدا می شود و دستت را می گیرد».