بیواسطه شنیدنگوشی را برداشتم و تصادفی، چند نفری از مشترکان روزنامه را انتخاب کردم تا نظرشان را در مورد این روزهای ایران سپید بپرسم. |
به گزارش ایران سپید گوشی را برداشتم و تصادفی، چند نفری از مشترکان روزنامه را انتخاب کردم تا نظرشان را در مورد این روزهای ایران سپید بپرسم. به اولین نفر گفتم از ایران سپید تماس میگیرم. پرسید: خانم علیان، درسته؟ گفتم: نه! چند سالیست بازنشسته شده اند. محمد سلمانزاده از اردبیل است. پستچی معمولاً همه روزنامه های ماه را یکجا برایش میآورد و از آنجا که علاقه مند به مسائل ورزشیست، این گونه مطالب روزنامه را از دست نمیدهد. آنهایی را هم که مثل مطالب پزشکی، جنبه اطلاعرسانی عمومی دارد، برای خانواده اش میخواند. سلمانزاده از سال 79 خاطره شیرینی را به یاد دارد: در مسابقات دو و میدانی شرکت کرده بودم که نتایج مسابقه در روزنامه نوشته شد. وقتی اسم خودم را به عنوان برنده برای خانواده ام خواندم، خیلی خوشحال شدند. او دوست دارد هر هفته در ستونی با ورزشکاران نابینای نامآور آشنا شود. خانم پری محمودی از تبریز هم 22 سالیست روزنامه را همدم خود میداند. میگوید با وجود در دسترس نبودن کتب بریل، اگر این روزنامه هم برای خواندن به دستم نمیرسید، فکر کنم تا حالا بریل یادم رفته بود. همه مطالب روزنامه را میخواند؛ اما اخبار عمومی و ویژه نابینایان، حوادث و بخشهایی که اطلاعات او را بالا میبرند، ترجیح میدهد. میگوید: در محل کارم گاه صفحاتی را جدا میکنم و به خانه میبرم تا داشته باشم؛ مثل مطلبی که در مورد فواید گردو نوشته شده بود. ورزش را کمتر میخواند و هرچند از فنآوریها سر در نمیآورد، اما به امید اینکه مطلبی در مورد گوشی لمسی داشته باشد که به دردش بخورد، خواندن آن را هم جا نمی اندازد. آهنگ پیشواز گوشی احمدرضا حسینپور از اصفهان، هنوز از کربلا میخواند؛ اما خودش گوشی را برنمیدارد. نفر چهارم احمدرضا حیدریان از خراسان رضوی بود. منتظر بودم که اول صحبت گلایه او را در مورد نرسیدن روزنامه به خراسان بشنوم که دیدم مشترک مورد نظر در دسترس نیست. علی نعمتی از شیراز از پیشکسوتان مشترک روزنامه، اما سریع پاسخ تماس را داد. او که انتشار اولین شماره های روزنامه را به یاد دارد، میگوید: روزنامه آن اوایل روی کاغذهای پهن، نازک و بزرگ منتشر میشد؛ البته کاملاً هم خوانا بود. آن روزها نشریات زیادی به خط بریل نداشتیم برای همین تمام صفحاتش را با ولع میخواندم. به نظر او حتی با وجود سایتهای خبری متعددی که امروزه در دسترس نابینایان هست، روزنامه بریل باید محفوظ بماند تا نابینایان با خط بریل بیگانه نشوند. او میگوید اگر ایران سپید نبود، معلوم نبود وضعیت خط بریل و املای نابینایان تا چه حد تنزل یافته بود. نعمتی روزنامه را که دست میگیرد، اول اخبار و مطالب مربوط به نابینایان را میخواند؛ چون سایر مطالب را در جاهای دیگر هم میتواند ببیند. بعد هم به سراغ حوادث میرود. او میگوید: اولین شماره ایران سپید که به دستم رسید، منتظر بودم ببینم این یکی کی قطع میشود؛ اما این روزها بالای روزنامه میخوانیم سال بیست و سوم انتشار. برای من مداومت در انتشار این روزنامه جالب است. علیرغم اینکه میدانیم مشکلات زیادی دارد. او سالهایی که در اداره برق کار میکرده، اولین کارش هر روز صبح ورق زدن صفحات روزنامه بوده تا بعد سر فرصت آن را بخواند. ژیلا قلندری از کرمانشاه هم از اوایل انتشار با ایران سپید همراه بوده است. او صحبتش را این گونه شروع میکند: ما وقتی در جایی با مشکلی رو به رو میشویم، امیدمان به ایران سپید است. من سال گذشته در مشهد برای شنا به موجهای خروشان رفتم؛ آنجا گفتند نابینایان اجازه ورود ندارند. گفتم من شناگرم؛ اما باز قبول نکردند. من هم گفتم موضوع را به ایران سپید میگویم تا دلیل این ممانعت را بپرسند و پیگیری کنند. به روزنامه گفتم و پیگیری هم شد. قلندری ادامه میدهد: من اطلاعات عمومی خوبی دارم و از این جهت مدیون مطالب ایران سپید هستم. او تمام صفحات روزنامه را میخواند؛ اما با کشکول ارتباط برقرار نکرده. از او میپرسم آیا مطلبی به یاد دارد که زندگیش را تحت تأثیر قرار داده باشد؟ میگوید: یک بار در روزنامه به نقل از یک معلول حرکتی آمده بود که این قدر نگویید ندیدن مشکل است. من که نمیتوانم دستم را تکان بدهم تا حتی پشه ای را از خود دور کنم، چه بگویم؟ این جمله من را تکان داد. قلندری می افزاید: ارادت من به ایران سپید آن قدر است که در اوج مشکلات زلزله کرمانشاه، سالگرد ایران سپید را فراموش نکردم و آن روز با روزنامه تماس گرفتم. مهدی خسروی از یاسوج آخرین کسی بود که به تماس من پاسخ داد: او که معلم است، به مطالبی که در مورد فنآوریها نوشته میشود علاقه مند است. میگوید: روزنامه خیلی بد به دستم میرسد؛ آن قدر که تا حالا جدولی به دستم نرسیده که زمان جواب دادن به آن نگذشته؛ اخبار روزنامه هم اغلب وقتی به دستمان میرسد که تاریخ مصرفش تمام شده؛ کاش ترتیبی داده میشد تا روزنامه منظمتر به دستمان برسد! دلم برای این همه تلاش میسوزد؛ حتی یک بار کسی به من زنگ زد و گفت تعداد زیادی بسته پیدا کرده که اسم من بر روی آن است. پرسیدم بسته ها چیست؟ گفت: نوشته روزنامه ایران سپید.