حافظ نابینای که با دستفروشی امرار معاش میکندحکایت «احمد پارسا» داستانی از جنس عشق است؛ از عشق به مسیری که تازه درهای آن برایش باز شده و انتهایی برای آن متصور نیست. او دوست داشت و دارد که برای یک بار هم که شده نگاههایی را که حرفهای بسیاری درون خود دارد با چشمهایش بشنود، اما میداند که چندان شدنی نیست. برای همین میل به موفقیت در مسیر تازهاش به حدی در او زیاد است که میل به دیدن به آن اندازه نیست. |
به گزارش ایران سپید «تنها چیزی که نیاز به چشم بینا و نابینا ندارد، عشق است» و دنیا بدون آن قفس است، حتی اگر بینا باشی، حالا این عشق میتواند به هر چیزی باشد، هر چیزی ... از دوست داشتن کسی یا شیئی تا عشق به یادگیری و آموختن.
حکایت «احمد پارسا» داستانی از همین جنس است، از عشق به مسیری که تازه درهای آن برایش باز شده و انتهایی برای آن متصور نیست. او دوست داشت و دارد که برای یک بار هم که شده نگاههایی را که حرفهای بسیاری درون خود دارد با چشمهایش بشنود، اما میداند که شدنی نیست. برای همین میل به موفقیت در مسیر تازهاش به حدی در او زیاد است که میل به دیدن به آن اندازه نیست.
از میانههای خط دو اتوبوسهای تندرو (BRT) تهران که شلوغیاش تنه میزند به تنه خیالات مسافران آویزان از میلههای سرد و بیروح و آنجا که پایانه خاوران میرود تا مسافرانش را به میدان «آزادی» برساند، با احمد پارسا، که این روزها سرخوش از گام نهادن در مسیر نور است، هممسیر شدیم تا ناگفتههای او را بشنویم.
احمد پارسا متولد اول فروردین سال ۶۱ در شهرستان بروجرد است. او در روستای «دی شه خان» به معنای روستای دارای دو خان متولد شد.
وی با توجه به نابینایی، ناگزیر از خواندن دروس با خط بریل بود، در حالی که آن روزها هنوز بسیاری از شهرها مجهز به کتابخانههای عمومی هم نبودند، وضعیت کتابخانههای بریل که دیگر جای هیچ بحثی را باقی نمیگذارد. چون امکان ادامه تحصیل احمد در بروجرد با توجه به نبود این امکانات فراهم نشد. برای همین خانوادهاش شهریور سال ۱۳۷۷ به تهران آمدند. دلیل مهاجرت آنها نیز ادامه تحصیل احمد و برادر و خواهر دیگرش بود.
احمد تا دیپلم در مدرسه شهید محبی واقع در منطقه صادقیه و خیابان آیتالله کاشانی به تحصیل ادامه داد و با توجه به سختی تحصیل با خط بریل قصد داشت تا تحصیل را در همین مقطع رها کند، اما رفت و آمدهایش به کتابخانه رودکی، که محلی برای گردهم آمدن نابینایان است، باعث شد تا ادامه تحصیل را جدی بگیرد. به خصوص زمانی که از طرف این کتابخانه پیشنهاد شغل نیز به او داده شده بود.
احمد پارسا در مورد پیشنهاد شغلیاش می گوید: «کتابخانه رودکی در تهران برای نابینایان است. در آنجا کتابها یا به صورت بریل یا گویا در اختیار نابینایان قرار میگیرد. کتابهایی که برای چاپ نهایی به صورت بریل ارائه میشود، قبل از چاپ باید مورد ویرایش نهایی قرار بگیرد تا ایرادات آن برطرف شود. پس از مراجعاتی که به این کتابخانه داشتم، قرار شد اگر مدرک کارشناسی داشته باشم، اصلاح و ویرایش این کتابها را به من واگذار کنند».
احمد برای به دست آوردن این فرصت شغلی سختیهای تحصیل را آن هم در مقطع دانشگاهی به جان خرید؛ به این امید که بعد از فراغت از تحصیل، در شغلی مناسب مشغول به کار شود. برای همین سال ۱۳۸۶ در رشته علوم قرآن و حدیث پذیرش و سال ۹۱ موفق به اخذ مدرک شد.
او با شوق و ذوق تمام مدرک به دست به کتابخانه مراجعه میکند تا بخشی از ناملایمات روزگار را، در پس شغلی که قرار بود به دست بیاورد، به فراموشی بسپارد، اما پاسخ مسئولان کتابخانه این بود: «برای استفاده از این فرصت شغلی باید مدرک کارشناسی ارشد داشته باشی». همین پاسخ دلخوریهای او را از روزگار صدچندان و تمام امیدهایش را بر سرش آوار میکند.
احمد با تمام این مشکلات، ناامید از همه چیز و همه جا به دنبال راهی برای روشن کردن دنیای بیرنگ خود، به دنبال گمشدهای میگشت تا شاید او را مقداری هر چند اندک از سرگشتگی نجات دهد. وقتی به خود میآید که سر جلسات آموزش قرآن حاضر شده و حافظ چند جزء قرآن کریم نیز شده است. او حالا فارغالتحصیل علوم قرآن و حدیث و حافظ چندین جزء از قرآن کریم است که این روزها به جای اشتغال در کتابخانه رودکی با دستفروشی در خطوط بیآرتی گذران زندگی میکند. احمد پارسا زمان زیادی از روز را در خط دو بیآرتی تهران کار میکند. از کمربند تا نخ دندان و باطری و چیزهای دیگر را برای فروش همراه خود دارد، گاهی «چسب زخم» هم در بساط او دیده میشود. او بعدازظهر هر روز سوار اتوبوس میشود و تا شب به دنبال روزی خود، اتوبوسهای زیادی را سوار و پیاده میشود. گاهی هم آخر وقتها، که هنوز اجناس زیادی را نفروخته است، نمیداند دل آشفتهاش با غم جدید چگونه کنار بیاید. برای همین غمهایش را برمیدارد و تا انتهای مسیری که منتهی به در کوچک خانهشان میشود پیاده طی میکند.
احمد خردهدرآمدش را از دستفروشی، که بسیار ناچیز است و برخی روزها به ۲۰ هزار تومان هم نمیرسد، صرف امور روزانه میکند. خود او در مورد میزان درآمد و شغلی که دارد میگوید: «من از این شغل راضی نیستم و نوعی اجبار است که به این شغل رو آوردهام، چرا که برای رفع نیازها باید درآمدی هرچند ناچیز داشته باشم».
او اگرچه گاهی با مِهر شهروندان مواجه میشود، اما بینصیب از بیمِهریهای مردم نیز نبوده است. «بارها پیش آمده که مسافران به دستفروشی من معترض شدهاند. یک بار خانمی حرفی به من زد که برای همیشه در ذهن من مانده و خواهد ماند. بارها شده که به خاطر این حرفها از همه چیز ناامید شدهام، اما در نهایت ناگزیر از این کار هستم؛ یک بار برای نماز خواندن به مسجد رفتم. بعد از اتمام نماز متوجه شدم که بخشی از اجناس را به سرقت بردهاند. این قبیل موارد بسیار اتفاق افتاده و مواردی هم بوده که مورد حمایت بسیاری قرار گرفتهام. بارها هم پیش آمده که فرد یا افرادی ۱۰ هزار تومان به من دادهاند و فقط یک بسته آدامس بردهاند و چون من نمیبینم ادعا کردهاند پولی که دادهاند، هزار تومان بوده است».
او در مورد یک روز فعالیت خود میگوید: «یک روز معمول من به این صورت است که از ساعت هشت صبح تا اذان ظهر در مرکزی که نزدیکهای دوراهی قپان است به یادگیری قرآن کریم میپردازم. بعد از نماز و نهار در همان مرکز به بازیهایی همچون شطرنج و... مشغول میشوم. بعد از پایان کلاسها تا شب در خطوط اتوبوسرانی به دستفروشی میپردازم».
احمد پارسا در مورد آغاز مسیر حفظ قرآن کریم میگوید: «علاوه بر خودم یک برادر و خواهر نابینا نیز دارم. برادرم به مرکزی که آموزشهای قرآنی نیز ارائه میداد رفت و آمد داشت. من هم به پیشنهاد پدرم برای اینکه سرگرم شوم، همراه با برادرم به آن مرکز رفتم. در آنجا در یکی از کلاسها که مربوط به احکام بود، حضور یافتم و رفتهرفته علاقهام بیشتر شد. در آن کلاس از معلم احکام که قرآن نیز تدریس میکرد، خواستم تا تست قرائت از من بگیرد که مورد تأیید آن استاد قرار گرفت و پیشنهاد داد به جای قرائت به حفظ قرآن بپردازم. با توجه به کوتاه بودن سورههای جزء ۳۰ کار حفظ را از این جزء آغاز کردم و طی دو ماه موفق به این کار شدم و در ادامه دو جزء دیگر را حفظ کردم. در بسیاری از مسابقات نیز شرکت کردهام که در همه آنها صاحب رتبه شدم. از وقتی که وارد دانشگاه شدم مقداری از حفظ فاصله گرفتم و مشکلات به حدی زیاد بود که فرصت اینکه کار را تمام کنم وجود نداشت. بعد از مدتی به فکر یادگیری ترجمه و مفاهیم قرآن کریم افتادم، چراکه اعتقاد داشتم مفاهیم قرآن بسیار بیشتر از حفظ کمک خواهد کرد. این کار را جسته و گریخته ادامه دادم تا اینکه با کلاسهای آموزش غیرحضوری سازمان قرآنی دانشگاهیان آشنا شدم و مجدداً به صورت حرفهای وارد کار شدم».
پارسا در مورد اینکه حرکت در مسیر قرآن را تا کجا ادامه خواهد داد نیز میگوید: «اگر به خواست خودم باشد، بسیار مشتاق هستم که کل قرآن را حفظ کنم، اما افرادی مانند من مشکلات زیادی دارند که دغدغه مالی تنها یکی از آنهاست. اگر دغدغهای نداشته باشم، به راحتی و در مدت کوتاهی قرآن را حفظ میکنم، برای مثال سوره مبارکه طلاق را در مدت ۱۵ دقیقه به طور کامل حفظ کردم».
احمد در مورد آرزوهای خود بیان میدارد: «یکی دو آرزو دارم که خوشبختانه یکی از آنها محقق شد. همیشه آرزوی زیارت کربلا را داشتم که تاکنون دوبار موفق به این سفر معنوی شدهام. آرزوهای دیگرم قابل ذکر نیستند، اما یکی از آنها آرزوی سفر حج است».
احمد پارسا و امثال او با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند؛ مشکلاتی که در جای جای شهر سر راه آنها قرار گرفته است و به نظر میرسد کسی هم درصدد رفع آن نیست؛ «یکی از مشکلاتی که اکثر بچههای نابینا با آن مواجه هستند، تجاوز به خطوط اختصاصی نابینایان بر روی پیادهروهاست. بارها پیش آمده که شهروندان بر روی این خطوط که به نوعی چشمهای نابینایان برای طی کردن مسیرند وسایل نقلیه خود را رها کرده و نابینایان با آنها برخورد کرده و گاه مصدوم هم شدهاند. مشکلات بسیار زیاد است و هر نابینا یا باید بیرون نیاید یا اگر بیاید مشکلات او از در منزل آغاز میشود. برای مثال هر نابینا که به بانک مراجعه میکند باید یک قیم همراه داشته باشد، در حالی که بسیاری به تنهایی میتوانند امورات خود را انجام دهند».
به نقل از ایکنا گزارش ازتیمور کاکایی