موبایلت را زمین بگذار!
با توسعه ی فضای مجازی و روی آوردن اقشار مختلف به این دنیای پر شتاب اخبار و اطلاعات، بازار مطالب در حوزه های مختلف داغ شد و عملاً فضای مجازی را به مهمترین مرجع همان اندک مطالعه ی جامعه بدل ساخت. غافل از این که عمده ی مطالب منتشر شده در گروه ها و کانال های فضای مجازی –به جز کانال ها یا گروه های رسمی خبری مربوط به روزنامه ها، خبرگزاری ها، نشریات معتبر- فاقد اعتبار و سندیت هستند.
|
به گزارش ایران سپید با توسعه ی فضای مجازی و روی آوردن اقشار مختلف به این دنیای پر شتاب اخبار و اطلاعات، بازار مطالب در حوزه های مختلف داغ شد و عملاً فضای مجازی را به مهمترین مرجع همان اندک مطالعه ی جامعه بدل ساخت. غافل از این که عمده ی مطالب منتشر شده در گروه ها و کانال های فضای مجازی –به جز کانال ها یا گروه های رسمی خبری مربوط به روزنامه ها، خبرگزاری ها، نشریات معتبر- فاقد اعتبار و سندیت هستند.
معهذا چرا عموم مردم و حتی عده ای از تحصیلکرده ها به مطالب این کانال ها و گروه ها که بیشتر در حوزه ی تاریخ و ادبیات منتشر می شوند، مراجعه کرده و حتی با پافشاری بر سندیت آن ها تأکید می ورزند؟
پاسخ این پرسش را در گفت و گو با احسان رضایی، روزنامه نگار، داستان نویس و منتقد ادبی جست و جو کردیم.
اتفاقی که از دیر باز رخ داده و با توسعه ی فضای مجازی به اوج رسیده، رشد قارچ گونه ی مطالب نادرست در سایت ها و کانال های مختلف درباره ی بزرگان علم و ادب ایران زمین، زندگی و آثارشان است.
نکته ای که شما در ابتدای گفت و گو مطرح کردید، درباره ی تاریخ هم مصادیق زیادی دارد. ما روایت های فراوانی در فضای مجازی می خوانیم که هیچ سندیتی ندارند. مثلاً نامه ی یزدگرد؛ خب این نامه تا حالا کجا بود که شما به آن دست یافتید و هیچ محقق و پژوهشگر مشهور و غیر مشهور ایران و جهان قبل از شما به آن دست نیافته بود؟ بخصوص درباره ی تاریخ ایران باستان این موارد زیاد است. خوشبختانه درباره ی تاریخ بعد از اسلام و مخصوصاً بعد از حمله ی مغول اسناد مکتوب فراوانی باقی مانده که هنوز فهرست نویسیشان تمام نشده؛ منتها ایران در طول تاریخ به واسطه ی حملات کشور گشایانی مثل اسکندر یا چنگیز مغول، صدمات زیادی دید؛ ایران کشوریست پر از تهاجم های تاریخی. همسایه هایی داشتیم که از شمال شرقی خراسان به ما حمله می کردند که بزرگترین آن ها حمله ی چنگیز مغول بود. این ها بار ها به ایران حمله کردند، خراسان را فتح کردند، کتاب ها را از بین بردند و... انوری قصیده ی معروفی دارد که با این مطلع آغاز می شود: «به سمرقند اگر می روی ای باد سحر، نامه ی اهل خراسان به بر خاقان بر.» این قصیده در زمان تهاجم قز ها سروده شده که نشان می دهد ویرانی و نابودی که آن تهاجم ها به بار آوردند، چه تبعات وخیمی در پی داشت. در همین دوره ها بود که به دنبال تاخت و تاز های فراوان، کتاب ها و اسناد زیادی از بین رفتند. الغرض، درباره ی تاریخ ایران باستان هر یک سندی که داشته باشیم، ارزش تاریخی و زبانشناسی دارد. معلوم نیست این داستان ها را از کجا و چگونه می سازند؟! «کورش به پسرش چنین گفت.... پس فلان روز روز تولد پسر کورش است و ایرانیان باستان آن روز را روز پسر نام گذاری کرده اند.» ما هنوز روز مرگ کورش را نمی دانیم؛ چه رسد به اینکه روز پسرش را مشخص کنیم؛ با اینکه کورش یکی از بزرگترین شخصیت های تاریخ ایران است. این موضوع درباره ی چهره های مطرح نزدیکتر از کورش به زمان ما هم صدق می کند. حافظ که ستاره ی آسمان ادب پارسیست، سال دقیق وفاتش هنوز معلوم نیست؛ ۷۹۱ یا ۷۹۲ ه.ق. هر دو روایت هست؛ چه رسد به ماه و روز آن تاریخ ها. حالا شما چطور و بر چه اساسی روز تولد پسر کورش را پیدا کردی و آن را با تقویم امروز مطابقت دادی؟! آخر ماه های دوازده گانه ی امروز در دوران هخامنشی از نظر گاه شماری و مبدأ سال مثل امروز نبود! خلاصه ما انبوهی از روایات نامعتبر تاریخی در فضای مجازی داریم که برخی به ایران باستان، برخی به تاریخ پس از اسلام و حتی بعضی به تاریخ معاصر مربوط می شود. مثلاً از مرگ سهراب سپهری ۴۰ سال هم نگذشته، اما شعر های فراوانی در فضای مجازی به اسم سهراب است که نه مجله ای در دوران حیات او آن ها را منتشر کرده و نه در آثار منتشر شده اش دیده می شوند؛ حتی با زبان و فکر سهراب فرسنگ ها فاصله دارند. منتها این اشعار با جدیت دست به دست می شوند و می بینیم یک فیلم سینمایی بر اساس آن اشعار ساخته می شود. «یه حبه قند» فیلمیست که بر اساس یکی از اشعار منسوب به سهراب ساخته شده که نه در مجموعه ی «هشت کتاب» و نه در کتابچه ای که خواهر سهراب از آثار برادرش آن را منتشر کرده دیده می شود.
به نظر شما ریشه ی این اتفاقات آسیب زننده را باید در کجا جست و جو کرد؟ آیا می توان گفت این معضل به فراخور اتفاقات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی از سوی دست هایی مدیریت می شود؟
بخش مهمی از این معضل به نبود یا کمبود مطالعه ما برمی گردد. منِ نوعی فقط ۴ یا ۵ شاعر را می شناسم، هر شعری که می خوانم یا می شنوم، می گویم «این شعر می خوره مال سهراب باشه.» می گویند نوه ی ویلیام شکسپیر دختری بی سواد بود. هر متن یا کتابی می دید، می گفت این مال پدر بزرگ من است. پس در این وجه ماجرا نباید به دنبال دست های پنهان بود؛ چون خودمان مطالعه نمی کنیم. وجه دیگر به عدم اعتماد به نفس بعضی از ما برمی گردد. مثلاً منِ علاقه مند به نوشتن نکته ای در ذهن دارم و می خواهم آن را بنویسم؛ اما از آنجا که اعتماد به نفس ندارم و می ترسم نکته ام را به نام خودم ثبت کنم، مثلاً می نویسم: «این نکته را صادق هدایت گفته.» صادق هدایت هم که سال هاست درگذشته و کسی دستش به او نمی رسد که درستی یا نادرستی حرف مرا استخراج کند. البته این اتفاق در گذشته هم رایج بود. درباره ی بزرگان ما این اتفاق به شکل جالبی رخ داده بود. مثلاً جریان دو بیت از غزل حافظ شنیدنیست. حافظ در یکی از غزل هایش گفته: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت، بر در میکده ای با دف و نی ترسایی؛ گر مسلمانی از این است که حافظ دارد، وای اگر از پی امروز بود فردایی.» در حبیب السیَر خواندمیر نقل شده که عده ای با حافظ مخالف بودند و از این مصرع «وای اگر از پی امروز بود فردایی» استفاده کرده، سعایت حافظ را نزد حاکم وقت می کنند که این مرد (حافظ) انکار معاد می کند؛ حال آن که شعر حافظ آن معنی را نمی رساند. خلاصه حاکم حافظ را احضار می کند و خانواده ی او از ترس عقوبت حاکم، خیلی از اشعار حافظ را در حوض می شویند تا نوشته ها از بین برود. ضمن این که در غزل حافظ بیت قبل از تخلص نبود و حافظ برای متقاعد کردن حاکم، بعداً با رندی آن را اضافه کرد که: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت، بر در میکده ای با دف و نی ترسایی.» حافظ آن اندازه جوانمردی داشته که اسمی از کسی نبرده و گوینده ی این حرف را از زبان شخص مجهول و نکره بیان کرده: «ترسایی». گفته یک مرد ترسا این حرف را زده و من نقل می کنم؛ نقل کفر هم که کفر نیست. منتها اگر حافظ چنین کرده و سخن خود را از زبان شخصیت مجهولی بیان کرده، حافظ بود با قریحه و ذوق سحر انگیز مخصوص به خود که در تاریخ ادبیات ایران برای همیشه ثبت شده. نتیجه این که بعضی از ما دارای یک نوع روحیه ی محافظه کار هستیم و می ترسیم ما فی الضمیرمان را از زبان خودمان بیان کنیم. همین ترس باعث می شود حرف هایمان را به بزرگانی که امروز در میان ما نیستند، نسبت دهیم. این معضل وجه سومی هم دارد و آن، وجود مقاصد سیاسیست که نمی توان آن را منکر شد. افرادی با سوء نیت هستند که می خواهند ما را به شخصیت ها و جریان های مهم تاریخمان بدبین کنند. مثلاً یک اتفاق را به حافظ یا سعدی نسبت می دهند و می گویند حافظ و سعدی هم چنین بودند. با نگاهی خوشبینانه، می توانیم تمام اهداف این وجه از جریان را همراه با سوء نیت ندانیم؛ شاید در ذهن بعضی کسان که این اهداف را مدیریت می کنند، نیت خیر باشد؛ اما نتیجه ی عکس می دهد. مثلاً می خواهند نشان دهند تاریخ ما زن ستیز است؛ برای حجیت این ادعا، شعری می آورند و اظهار می کنند از فردوسیست: «زن و اژدها، هر دو در خاک به»؛ حال آن که این مصرع در شاهنامه نیست. مرحوم عبد الله نژاد در مقاله ای نوشته که: «شما که این طور مدعی زن ستیزی تاریخ هستید، کجا این زن ستیزی را دیده اید؟ آن را نشان دهید. حافظ زن ستیز بوده یا سعدی و مولوی و فردوسی؟ چرا به سراغ ابیات منسوبی که در هیچ نسخه از دواوین این شعرا هم نیست می روید؟»
با توسعه ی فنآوری های نوین که می شود در ابعاد مثبت و به منظور اهداف نیک اندیشانه از آن بهره برد، میزان مطالب نادرست در فضای مجازی به شکل جنون آسایی بالا رفت و این روند همچنان ادامه دارد. فاجعه زمانی خود را نشان داده که متأسفانه جامعه ی رسانه و برخی خبرنگاران در نوشته هایشان به سراغ مطالب نامعتبر می روند. سؤال اینجاست: چگونه می شود به کسانی که بدون ذره ای تأمل و با یک کلیک ساده به آن مطالب مراجعه می کنند، تلنگر وارد کرد؟
بحثی که در دنیای امروز مطرح است، اخلاق اینترنت یا شبکه های مجازیست؛ درست مثل زندگی. اگر ما موظف هستیم در خانواده اخلاق خاصی را رعایت کنیم تا کسی را نرنجانیم، در محل کار هم ملزم به رعایت اخلاق کاری هستیم تا همکارانمان از ما دلخور نشوند و تأثیر بی اخلاقی بر کارمان سایه نیندازد. در فضای مجازی هم ملزم به داشتن اخلاق خاص مربوط به آن هستیم. یکی از موارد رعایت اخلاق، -مخصوصاً برای گردانندگان کانال ها و گروه های مختلف فضای مجازی-، اطلاع از درستی یا نادرستی مطلبیست که می خواهند منتشر کنند. مادامی که از صحت آن مطمئن نیستند، نباید اقدام به انتشار آن کنند. از این طرف، خواننده ها و اعضای آن کانال ها و گروه ها نباید مطالب منتشر شده را به مثابه وحی منزل بدانند و چشم بسته محتوای آن را بپذیرند. همین اصل درباره ی رسانه و کار خبرنگاران هم صدق می کند. چرا که اهالی رسانه هم ملزم به رعایت اخلاق خاص کاری خود هستند. یکی از نکات مهمی که در آموزش های خبر نویسی می دادند این بود که خبرنگار باید اخباری را که دریافت می کند، با دو منبع تطبیق دهد. متأسفانه امروز می بینیم اغلب از همدیگر کپی پیست می کنند. همین بی توجهی باعث بروز اتفاقات غیر حرفه ای در جامعه ی رسانه می شود. مثلاً یک کانال که لحن و زبان کوچه بازاری داشت، خبری با الفاظ رکیک منتشر کرده بود و متأسفانه چند کانال رسمی بدون توجه به عنوان آن کانال و محتوای خبر، اقدام به انتشار آن مطلب کرده بودند. این یعنی چه؛ یعنی فقط کپی و پیست و بی توجه به محتوای خبر و نام کانال. یک مثال جالب بزنم: در سال ۲۰۱۲ باشگاه کتابخانه های نروژ اعلام کرد که هر کس کتاب هایی را که علاقه مند به مطالعه آن هاست و معتقد است باید قبل از مرگ همه باید آن ها را بخوانند، معرفی کند. حاصل این فراخوان معرفی صد کتاب بود که خبرش را روزنامه ی گاردین پوشش داد. اتفاقاً از ایران سه کتاب گلستان سعدی، مثنوی مولانا و هزار و یک شب هم جزو آن صد کتاب بود. تقریباً از زمان فراگیر شدن تلگرام، هر شش ماه یک بار من این خبر را می بینم که: «گلستان سعدی به انتخاب گاردین، یکی از ۵۰ کتاب برتر شد.» وقتی خبر را مطالعه می کنم، می بینم به آن کتاب رتبه هم داده اند؛ حال آن که در اصل خبر به صورت الفبایی اسامی مرتب شده بود. جالب این که رتبه ی دوازدهم را به گلستان دادند؛ آخر از کجا؟ اولاً در اصل خبر، ۵۰ کتاب نبود و صد عنوان بود. ثانیاً گاردین انتخاب نکرده بود و باشگاه های کتابخانه ی نروژ انتخاب کرده بود. ثالثاً گلستان و مثنوی فقط نبودند، بلکه هزار و یک شب هم بود. رابعاً کتاب های برتر تاریخ نبود، بلکه کتاب هایی بود که پیشنهاد کرده بودند باید قبل از مرگ همه آن ها را مطالعه کنند. خامساً این که رتبه نداشت. گفت خسن و خسین سه دختر مغاویه هستند که این ها را در کنعان یوسف خورد. حال آن که خسن و خسین نبود، حسن و حسین بود؛ سه تا نبودند و دو تا بودند؛ دختر نبودند و پسر بودند؛ مغاویه نه، معاویه؛ دختران معاویه نبودند و پسران علی بودند؛ کسی که در کنعان گرگ خورد، یوسف بود که تازه او را هم گرگ نخورد. یعنی بدون توجه به محتوا، به سرعت کپی و پیست می کنند.
البته یک اصل که شاید به این فضای فاجعه بار دامن می زند، تأکید بر سرعت خبر رسانی در رسانه هاست.
این اصل درست است، اما به اندازه ی سرعت، دقت هم لازم است. باز مثال جالبی می زنم: یکی از دوستان ما به نام عباس حسین نژاد گفته که خیلی زیباست: «خاور میانه را آفرید، از روی چشم های شرقیت؛ پر آشوب، رنجور، خسته، زیبا....» حالا این شعر در فضای مجازی به اسم نزار قبانی، شاعر لبنانی منتشر شده و متأسفانه روزنامه ها هم آن را به اسم شاعر لبنانی منتشر کرده اند. جالب این که روزنامه ها نسبت به سایت ها فرصت تأمل و دقت بیشتری دارند. معلوم می شود که کسانی که در آن روزنامه ها خبر منتشر می کنند، نزار قبانی را هم نمی شناسند. گفت پلنگ حیوانیست که گردنی بلند دارد. پاسخ شنید: معلوم شد تو نه پلنگ را می شناسی نه زرافه را. نه تنها عباس حسین نژاد را نمی شناسند، نزار قبانی را هم نمی شناسند.
برخی این نکته را مطرح می کنند که دنیای امروز برای هر شخص اندیشه ورز، دنیای ایده آلیست. برای این که به راحتی و بدون مشقت می تواند با یک کلیک ساده به آرشیو های مختلف در سطح جهان دست پیدا کند و کار تحقیقیش را انجام دهد. حال آن که قبل از ظهور اینترنت، اگر کسی می خواست درباره ی یک مطلب به منابع مختلف دست پیدا کند، باید شهر به شهر و کو به کو می رفت تا به یک کتاب خانه ی معتبر می رسید و تمام منابع مد نظرش را –اگر تمام آن ها موجود بود-، انتخاب و از صد تا ذیل مطالعه می کرد بلکه به مطلب مورد نظرش برسد. آیا شما این اظهار نظر درباره ی دسترسی آسان منابع و نتیجتاً تسهیل در امر مطالعه و تحقیق را قبول دارید؟
من دقیقاً ورود اینترنت به ایران را به یاد دارم. برای اولین بار اینترنت وارد دانشگاه شریف شد و بعد از آن در دانشگاه تهران امکان استفاده از آن مهیا شد. ما هم برای کار با اینترنت به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه می رفتیم؛ آن زمان ویندوز ۳/۱ با پیکسل های زیاد بود و به وسیله ی آن به اینترنت وصل می شدیم. زمانی بود که گوگل وجود خارجی نداشت. اینترنت یا شبکه ی جهانی به قول شما آرشیو های دیجیتال قانونی و غیر قانونی زیادی در اختیار ما قرار داده؛ اما مشکل از ماست نه فنآوری. اساساً نوع بشر برای چیزی که آسان به دست بیاورد و کوچکترین زحمتی متحمل نشود، ارزش قائل نمی شود؛ مگر این که خود را برای استفاده ی صحیح از آن تمرین دهد. بنا بر این، با نگاهی مجمل به گذشته می بینیم زمانی که اینترنت نبود، امکان دسترسی آسان به کتاب ها با فشردن دو دکمه وجود نداشت و به قول شما یک محقق برای پیدا کردن مطلب مد نظرش از شهری به شهر دیگر می رفت، علامه قزوینی ها، علامه اقبال ها، ملک الشعرا بهار، فروزانفر، همایی ها و... در عرصه ی علم و فرهنگ این مرز و بوم ظاهر شدند که امروز نظیرشان را نمی توانیم پیدا کنیم. امبرتو اکو، فیلسوف ایتالیایی سخن زیبایی دارد که می گوید: «اینترنت منابع دانش را در اختیار ما گذاشته، اما دانایی را به ما نداده.»
لینک مطلب: | http://iransepid.ir/News/18110.html |