printlogo


کد خبر: 13717تاریخ: 1397/4/19 09:56
با چشمانی بسته به جنگ زباله ها رفتم
گفت و گو با فعال نابینای محیط زیست
با چشمانی بسته به جنگ زباله ها رفتم
چند وقتی است در دنیای مجازی تصویر دختر بلوچی با پوشش محلی دست به دست می شود که چند کیسه پر از زباله در دستانش قرار دارد و مشغول جمع آوری آشغال های بر جای مانده از شهروندان بی توجه است.

به گزارش ایران سپید چند وقتی است در دنیای مجازی تصویر دختر بلوچی با پوشش محلی دست به دست می شود که چند کیسه پر از زباله در دستانش قرار دارد و مشغول جمع آوری آشغال های بر جای مانده از شهروندان بی توجه است. این تصویر کمی فرق دارد، این بار دختری نابینا دست به کار شده تا شهرش را از زباله های گردشگران پاک سازد. رنگ شادی برتنش و پای بر خاک نرم و گرم «درک» سیستان و بلوچستان گذاشته است. جایی که ایستاده گلچینی از بهترین هاست و بی شک می توان در آنجا یکی از زیباترین منظره های آفرینش را به تماشا نشست؛ ساحلی که با شن های صحرایی منظره ای بی وصف را برای دیدگان آدمیان رقم زده است.

اما نکته ای که ذهن هر بیننده را درگیر می کند و لبخند را از چهره هر انسانی محو می کند، زباله های آدم هایست که بی توجه به منظره بکر این ساحل زیبا در جای جای«درک» رها کرده اند. حال دختری نابینا دست به کار شده تا با ثبت یک تصویر ناخوشایند اما انگیزشی به گردشگران بگوید چابهارهمیشه میزبان گردشگران وطبیعت دوستان است اما با انبوهی از زباله این طبیعت زیبا را آلوده نسازید.

با کمی جست وجو در فضای وب موفق شدم نام و نشانی ازاین دختر نابینای بلوچی بیابم تا با او درمورد تصویر انگیزه سازش صحبت کنم. در شهری رشد یافته که در تمام سال آب و هوایش بهاری است و درهمه فصول پذیرای تعداد بیشماری از گردشگران است. سیما رئیسی متولد شهریور 1366 و دانشجوی دکترای علوم سیاسی است اما فعالیت هایش در درس و دانشگاه خلاصه نمی شود. او فعالیت های اجتماعی و فرهنگی مختلفی را در کارنامه زندگی اش ثبت کرده است.
    دختر جوان نابینا از دست سرنوشتی برایمان می گوید که مسیر زندگی اش را تغییر داد و ثبت تصویری که در جای جای دهکده جهانی می توان او را جست. این بانوی چابهاری می گوید: «چالش کلمه ای است که از کودکی با او همراه شدم و سعی کردم از پس چالش های پیش رویم بخوبی برایم. اگر از دوران کودکی ام بپرسید باید بگویم نابینا نبودم اما به طور مادرزادی دچار بیماری آب سیاه هستم. این بیماری سبب شد تا 7 سالگی سوی یکی از چشمانم کم و کمتر شود و حال که آماده رفتن به مدرسه هستم می گویند باید در مدرسه استثنایی درس بخوانم. درآن دوران به خاطر بیماری و ضعف دیدی که داشتم بسیاری از کارهایم را کند انجام می دادم و بی دقت بودم. این امر موجب شد که تصور کنند من عقب مانده ذهنی هستم.
    با تلاش فراوان پدرم و همکاری آقای آبیار معلم مدرسه استثنایی، یاد گرفتم کارهایم را چطور انجام دهم. سه سال از دوران ابتدایی را در مدارس استثنایی گذراندم تا اینکه تصمیم گرفتم برای مقطع بالاتر در مدرسه عادی ثبت نام کنم. در چابهار نگاه خوبی به دانش آموزان مدارس استثنایی ندارند و گمان می کنند هر فردی که دراین گونه مدارس تحصیل می کند از لحاظ ذهنی دچار مشکل است.
    وقتی به مدرسه عادی رفتم با بی مهری معلم ها روبه رو شدم. هر زمان معلم سوالی می پرسید، همه برای جواب دادن، دستشان را بالا می بردند اما هیچ وقت به من اجازه پاسخگویی داده نمی شد. این بی توجهی سبب شد از مدرسه دل زده شوم و موضوع را با خانواده ام مطرح کنم.
    با هماهنگی پدرم، معلم استثنایی مرا تا مدرسه همراهی کرد و از معلم و مدیرعلت این بی توجهی را پرس و جو کرد. استدلال آنها بر این بود که سیما از مدرسه استثنایی آمده و نمی تواند همپای دیگر دانش آموزان درس بخواند. آقای آبیار برای اینکه ثابت کند از هوش و حافظه چیزی کم از دیگران ندارم درخواست کرد مسابقه ریاضی بین من و دانش آموزان ممتاز کلاس برگزار شود. دراین مسابقه توانستم خود را اثبات کنم و از آن روز به بعد دیدگاه معلم ها و دانش آموزان نسبت به من تغییر کرد.
    این بیماری همچنان همراه من بزرگ شد تا دوم راهنمایی که دید یکی از چشمانم را به طور کامل از دست دادم و پزشکان بالاخره تشخیص دادند بیماری ام آب سیاه است. چشم دیگرم را عمل کردند تا حداقل دید یکی از چشمانم را حفظ کنم، اما نشد.! بعد از عمل همه چی خوب بود و موفق شدم دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی را پشت سر بگذارم.میان صحبت هایش سکوت کرد و گفت:«امان از کنکور و شب های آن». از او پرسیدم چرا؟ که ادامه می دهد:«باور می کنید استرس کنکور بینایی ام را گرفت.»
    دلیلش را جویا شدم که می گوید: «دوران کنکور برایم بسیار پرفشار و استرس زا بود. وقتی فهمیدم در کنکور قبول نشدم یک شبه فشار چشمم بالا رفت و دیدم را به طور کل از دست دادم و نابینای کامل شدم. اکنون فقط کمی نور را آن هم مبهم می بینم. بعد از مدتی دانشگاه آزاد قبول شدم. راضی کردن پدر و مادرم برایم به چالش جدیدی مبدل شد چرا که می خواستم زاهدان درس بخوانم.
    پدر و مادرم و البته کل فامیل مخالف بودند که به زاهدان بروم و ادامه تحصیل دهم آنها نگران بودند مبادا به خاطر نابینایی ام دچار مشکل شوم. پدرم با وجود نارضایتی از تحصیلم در زاهدان این اجازه را داد تا تصمیم آخر را خودم برای زندگی ام بگیرم. من نیز عازم دانشگاه شدم.
     رفت و آمد از چابهار به زاهدان برای یک دخترآن هم نابینا بسیار دشوار بود. بارها و بارها در مسیر رفت و آمد در شهر به مشکل برخوردم و چندین بار داخل چاله چوله های شهر گیر کردم اما این سدهای شهری مانع از ادامه تحصیلم نشد.
    در مقاطع مختلف زندگی مشکلات هم برایم رنگ و بویی جدیدتر پیدا می کرد. من تنها دختر معلول خوابگاه بودم و برای آنکه این نقص جسمانی در چشم کسی نیاید و دلسوزی های بی مورد نشود، هم پای دیگران تلاش کردم تا جزو بهترین ها باشم. معلولان در شهرهایی مثل چابهار کمتر دیده می شوند و اکثر مردم براین باورند که معلولان توانایی هیچ کاری را ندارند.
     سختی هایی که در دوران مختلف زندگی متحمل شدم سبب شده است هیچ وقت پشت سرم را نگاه نکنم همیشه گفتم و باز هم می گویم، نه تنها نمی خواهم به دوران کودکی ام برگردم حتی حاضر نیستم به یک روز قبل زندگی بازگردم. این یکی از ویژگی های من است که می خواهم رو به آینده باشم و خود را درگیر ثانیه های از دست رفته زندگی نکنم.
    تحصیلات را تا دکتری ادامه دادم تا به همه ثابت کنم نابینایی نمی تواند توانمندی فردی را مختل کند و راه را برایش ببندد. درست است که شرایط همیشه بر وفق مراد ما معلولان نیست، هم از لحاظ فرهنگی و هم اجتماعی اما اصل باور و تغییرنگرش خودمان است. در وجود همه ما توانایی خاصی نهفته است فقط کافی است پیدایش کنیم.» عکسی که از سیما رئیسی ثبت شد و اکنون در اکثر سایت ها و شبکه های مجازی می توان دید مربوط به فعالیت های اجتماعی است که جدای از درس و دانشگاه انجام می دهید، چه شد که فعال محیط زیست شدید؟
     درکنار تحصیل فعالیت های اجتماعی راهم دنبال کردم تا دیدگاه مردم شهر را نسبت به معلولان تغییر دهم. اما بیشتراز همه فعالیت های اجتماعی که تاکنون انجام دادم فقط آن عکس بود که سیما رئیسی را به مردم نشان داد.
    به عنوان یک شهروند هیچگاه زباله هایم را روی زمین نریختم حتی وقتی سطلی پیدا نمی کردم آن قدر آشغال را در دستم می گرفتم تا آن را داخل سطل زباله بیندازم.داستان آن تصویر هم کاملاً اتفاقی بود، روزی به همراه خانواده برای گذراندن اوقاتی خارج از خانه به تفرجگاه های نزدیک خانه رفتیم. متاسفانه «منطقه درک» با انبوهی از زباله ادغام شده بود و بحث تمیز کردن محیط زیست میان خانواده و دوستانم شکل گرفت از آنها یاری خواستم تا جایی که می توانیم قدری از این زباله ها را جمع کرده و فضای تفریحی مان را تمیز کنیم. وقتی شروع کردیم موفق شدیم 20 الی 30 پلاستیک پر از آشغال را از روی زمین جمع کنیم، باورم نمی شد محیطی که درآن قدم می گذارم آنقدر کثیف باشد.
    هنگامی که مشغول جمع آوری زباله بودم از دوستم خواهش کردم عکسی بگیرد تا آن را در روز جهانی زمین پاک در صفحه مجازی ام قرار دهم. می خواستم با این عکس فرهنگ سازی کنم و به همه نشان دهم فرقی نمی کند چه شرایط جسمانی ای دارید، همه در مقابل محیط زیست مسئولیم.
    فکرش را هم نمی کردم این عکس چنین بازخوردی را درمیان مردم داشته باشد. اگر این تصویر بتواند حتی یک نفر را از ریختن زباله روی زمین منع کند یا فرد دیگری را تشویق به جمع کردن زباله، من رسالتم را تا حدی انجام داده ام. آن روز موفق شدم زباله های بسیاری را جمع کنم اما چقدر یا چند روز می توانم این کار را تکرار کنم.
     موضوع افکار اشتباه تعدادی از مردم است که فکر می کنند زباله خودش به طبیعت برمی گردد و در خاک تجزیه می شود. اما بیشتر زباله هایی که جمع کردم از جنس پلاستیک بود و 500 سال زمان لازم است تا جذب زمین شود. چرا خودمان را با حرف های دروغین گول می زنیم و وجدانمان را آسوده می سازیم.اگر هر شهروندی مسئول زباله تولیدی خودش باشد زیبایی دوباره به چهره ساحل برمی گردد فرقی نمی کند ساحل دریای خزر باشد یا آب های همیشه فارس هرجا که قدم می گذاریم باید تمیز و پاکیزه بماند.
    اگر روزی مسیرتان به چابهار افتاد، میان رمل های شنی درک بایستید از رمل ها بالا بروید. تصویر کویر و دریا به هم می پیوندد و منظره نابی را می سازد که ساعت ها می توان به تماشا نشست و از طلوع و غروب خورشید در دریای عمان لذت برد. چابهار زیباست و همه مردم حق دارند از طبیعت منحصربه فردش لذت ببرند.
    «من نابینا هستم و این زیبایی را در تصاویری که از بچگی دیده ام در خاطرم ثبت کرده ام اما وقتی در کنار ساحل قدم می زنم و پاهایم به زباله و پلاستیک های رها شده برخورد می کند خیلی سخت نیست تصور کنم چه بلایی بر سر ساحل زیبای چابهار آمده است. بینا و نابینا ندارد باید فرهنگ سازی را از خودمان شروع کنیم.»


لینک مطلب: http://iransepid.ir/News/13717.html
Page Generated in 0/0052 sec