به گزارش ایران سپید با شروع بازی تمام چشمها محو صفحه نمایش شد. دقایق گاه با آه حسرت بهخاطر موقعیت از دست رفته و گاه با تشویقها و دست زدن و سوت بچهها سپری میشد. در فاصله بین دو نیمه، افراد حاضر در برنامه به معرفی خود پرداختند و همگی به نوعی از بودن در آن جمع گرم و صمیمی اظهار رضایت و خوشحالی میکردند. خواهر مینا دختر جوان مبتلا به سندروم داون میگفت: در تمام طول عمر مینا این نخستین بار است که همراه ما به کافه آمده است. بهخاطر نگاههای مردم و طرز برخوردشان تا امروز این حق تفریح از مینا گرفته شده بود. الان خوشحالی را میتوانید در چشمهای مینا ببینید. مادری با ۳ دختر دارای معلولیتش در برنامه حضور پیدا کرده بود. مسیر طولانی، آمدنشان را سختتر کرده بود. آژانس گرفته بودند تا سر ساعت و بدون از دست دادن ساعتی از برنامه به کافه برسند. یکی از دختران روی صندلی چرخدار بود و دو دختر دیگر بسختی راه میرفتند. با وجود این لبخندِ روی صورت و گرمی برخوردشان خبر از این میداد که جو صمیمانه محفل به دلشان نشسته است و مدتی از خانه بیرون نیامدنشان تا حد دلپذیری جبران شده است. نیمه اول بازی صفر صفر تمام شد. اما توانیابان صد صفر جلو بودند و باز هم برای میهمانان شگفتانه دیگری داشتند. این بار طاها شهریاری و مهدی خاکیان و سهیل نارنجی از کارکنان کافه و مبتلا به اوتیسم از آهنگهای شاد محسن یگانه و.... خواندند.
علی از دیگر بچههای سندروم داون که بسختی صحبت میکرد به ما قول داد اگر ایران ببرد برایمان سرود ایران را میخواند.
نیمه دوم بازی شروع شد. اضطراب برخی از بچهها بیشتر شده بود و تکانهای بعضی از آنها هم مقداری بیشتر. نمیدانم در دل دعا میکردند یا مشغول گفتوگوی صمیمانهای با خدا بودند؟ اما کسی چه میداند شاید خدای مهربون میخواست شادی این بچهها تکمیل شود و دعایشان را به اجابت برساند که در دقیقه ۹۵ بازی، دروازه تیم مراکش باز شد. جیغ و سوت و هلهله و فریاد و تشویق و دست زدن کل کافه را به وجد آورده بود. بچهها از خوشحالی سر از پا نمینشناختند. مانده بودم که صفحه نمایش را نگاه کنم یا نظاره گر شادی تک تک فرشتههای حاضر در جمع باشم. اما من در آن لحظه شادی و تماشای چهره آنها را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکردم. چقدر قشنگ و از ته دل میخندیدند. چقدر قشنگ رو به آسمون خدا را شکر میکردند.بازی به پایان رسیده بود اما دلمان نمیآمد از انرژی مثبت اون فضا فاصله بگیریم و چه خوب بود که برنامه همچنان ادامه داشت و باز هم میتوانستیم از بودن در کنارشان استفاده کنیم. ملیکا آقایی و علی بختی از کارکنان کافه و مبتلا به سندروم داون پیانو نواختند و میهمانان سر شوق آمده با زمزمه کردن آهنگ (خونه مادر بزرگه... هزار تا قصه داره) همراهیشان کردند.
خانم ایلین آگاهی مربی بچهها مادرانه بچهها را زیر نظر داشتند و گهگاه از دور و نزدیک هدایتشان میکردند. بچهها عشق را با چشمها به مربی مهربانشان منتقل میکردند مربیای که نقش پر رنگی در اشتغالشان داشته.
موقع خداحافظی مقید بودند با خانم آگاهی خداحافظی کنند و مرتب تکرار میکردند: خانم آگاهی دوستت دارم هزار تا دوستت دارم....
در پایان به سراغ محمد جودی مسئول اجرایی برنامه میروم او که خود دارای معلولیت بسیار شدید جسمی و حرکتی است ضمن ابراز خرسندی از برگزاری برنامه به نحو احسن میگوید: خدا رو شاکرم که این برنامه به نحو احسن اجرا شد. برنامه خیلی شاد و غرورآفرینی بود و برد ایران هم بهشکوه و خوشحالی ما اضافه کرد.
محمد هدف از اجرای این برنامه را دور هم قرار گرفتن افراد دارای معلولیت میداند و اضافه میکند: هدف من دور هم بودن بچهها بود و امیدوار بودم که بتوانیم با هم تجربه شاد و مفرحی را تجربه کنیم. در خیلی از کافهها و رستورانها نمایش بازیهای جام جهانی وجود دارد و ما افتخار این را داشتیم که بتوانیم این افراد را هم برای تماشا در این کافه که اداره کنندگانش دارای معلولیت هستند دعوت کنیم. محمد در پاسخ به اینکه این برنامه برای بقیه بازیها هم تکرار میشود یا نه میگوید: متأسفانه برای بازیهای بعدی تیم ملی در جام جهانی بهدلیل نامناسب بودن ساعت مسابقه امکان برگزاری دورهمی وجود ندارد.