کد خبر: 9898
تلفنی گفتند یک میلیارد بده وگرنه زبانش را می بریم
گقت وگو با مردی که کودک 6ساله اش 5ماه گروگان بود

به گزارش ایران سپید به نقل از اعتماد

متن مصاحبه را می خوانید:

١٨ اسفند ٩٤ یادآور روزی دلهره‌آور برای شما و خانواده‌تان است، در این روز چه اتفاقی افتاد؟
ساعت ١١ ظهر آن روز دختر ١٠ ساله‌ام رومینا، دست برادر ٦ ساله‌اش علی را گرفته بود و دوتایی داشتند از مهدکودک برمی‌گشتند خانه اما به محض اینکه دخترم کلید را در قفل انداخت، یک مرد ناشناس که از مدت‌ها قبل در کوچه کشیک می‌داد، علی را گرفت و همراه یک موتوری دیگر، به زور با خود برد.
آن موقع کسی در خانه بود؟
خانمم خانه بود. او ١٠ دقیقه جلوتر از بچه‌ها رفته بود خانه و منتظر بود آنها هم بیایند. همان موقع دو نفر آدم‌ربا را دیده بود که در کوچه و کنار خیابان ایستاده‌اند اما فکر کرد کارگر شهرداری هستند. من هم سر کار بودم.
شما چطور از آدم‌ربایی باخبر شدید؟
لحظه‌ای که علی را دزدیدند، رومینا خیلی بلند جیغ کشید. من داشتم تلفنی با خانمم حرف می‌زدم و صدایش را شنیدم. سریع پریدم از اداره رفتم خانه. دیدم علی را دزدیده‌اند، خانمم هم در کوچه است و جیغ می‌زند.
آدم‌رباها چند نفر بودند؟
دو نفر بودند. از قبل هم برای دزدیدن علی برنامه داشتند چون ساعت تعطیلی بچه‌هایم را می‌دانستند.
چرا آدم‌رباها کودک شما را انتخاب کردند؟
شاید به خاطر شغلی که دارم، عده‌ای از دستم ناراضی هستند و می‌خواهند تلافی کنند. مثلا گوشمالی‌ام بدهند یا مرا بترسانند.
شغل شما چیست؟
معاون کمیته امداد امام خمینی خاش هستم، با ٢٥ سال سابقه کار.
چه کاری کرده بودید که ممکن بود دیگران را ناراضی کرده باشد؟
مثلا ممکن بود کسی را معاف نکرده باشم یا اینکه به خاطر قانونمند بودنم در کارهای اداری، کسی به خواسته‌اش نرسیده باشد. پیش خودم می‌گفتم شاید با خود فکر کرده‌اند بگذار بچه‌اش را ١٠ روزی ببریم، ادب شود اما دیدم نه، یک ماه شد دو ماه، دو ماه شد سه ماه. تا اینکه خودشان به یکی از همکارانم زنگ زدند و از طریق او شماره‌شان را به من دادند. خبر داده بودند علی دست آنها است.
کی به پلیس اطلاع دادید؟
همان لحظه اول آدم‌ربایی به پلیس گفتم. البته خاش کوچک است برای همین همه زود خبردار می‌شوند. مسوولان انتظامی هم قبلا من را در جلسه‌های اداری دیده بودند برای همین سریع خودشان را رساندند.
در خانواده کسی بود که مخالف دخالت پلیس باشد؟
نه چون خاش منطقه‌ای است که حتما باید نیروهای امنیتی وارد عمل شوند، ما هم بیشتر متکی به پلیس هستیم.
وقتی با شماره‌ای که آدم‌رباها داده بودند تماس گرفتید به شما چه گفتند؟
آنها در نخستین تماس، فقط شنونده بودند. اصلا حرف نمی‌زدند، می‌ترسیدند صدای‌شان شناخته شود. فقط من صحبت می‌کردم.
از سکوت‌شان عصبانی نشدید؟
نه، چون عصبانیت به ضرر خودم بود.
به آنها چه گفتید؟
فقط سه دقیقه طول کشید، گفتم من با کسی مشکلی ندارم، نه در سیستم اداری و نه شخصی، بدهکار و بستانکار هم نیستم.
پلیس این تماس‌ها را کنترل می‌کرد؟
دقیقا همه لحظه‌ها را چک می‌کردند. تلفن‌ها هم چک می‌شد. ما هم خبر می‌دادیم که مثلا در فلان ساعت زنگ زدند، اینقدر حرف زدند و این چیزها را گفتند.
ماموری در خانه شما نبود؟
نه اما همه‌جوره چک می‌کردند.
شده بود پلیس به شما بگوید که ممکن است دیگر علی را نبینید؟
خیلی شده بود اما من امیدم به خدا بود.
یعنی گفته بودند ممکن است علی کشته شود؟
بله.
با این حرف به پلیس تردید نکردید؟
نه اصلا، می‌دانستم خدا مزدم را می‌دهد.
چقدر طول کشید تا گروگانگیرها دوباره زنگ بزنند؟
یکی دو ماه بعد از تماس اول دوباره زنگ زدند و گفتند یک میلیارد تومان باید بدهید تا بچه‌تان را دوباره ببینید. تهدید می‌کردند.
چه تهدیدی؟
اینکه گوشش را می‌بریم، زبانش را می‌بریم. اگر پول ندهی، بچه‌ات را نمی‌آوریم.
ظاهرا فیلمی از تهدیدهای‌شان هم فرستاده بودند؟
بله، فیلم دست بچه‌های اطلاعات بود. چون خیلی از نظر روحی آزارم می‌داد، نگاهش نکردم.
آدم‌رباها گذاشتند با علی حرف بزنید؟
بله؛ فقط ٩ ثانیه. در این حد که علی توانست بگوید «منم علی» یکهو طرف گفت قطع کن، چند روز بعد دوباره زنگ زدند و این‌بار علی گفت می‌خواهند گوشش را ببرند.
چرا باید از شما یک میلیارد تومان بخواهند؟ چرا فکر کردند شما این همه پول دارید؟
شاید به خاطر ماشین جکی بود که چند وقت پیش خریده بودم. یک بار به یکی از همکارانم گفته بودم آخر چرا بچه مرا برده‌اند؟ گفت حتما ماشینت را دیده‌اند، فکر کرده‌اند ٤٠٠ میلیون تومان می‌ارزد، در حالی که من آن را ٤٠ میلیون تومان خریده بودم، بعد از سال‌ها کار در اداره.
شما حاضر بودید پولی که می‌خواهند را پرداخت کنید؟
آدم در این شرایط کل زندگی‌اش را می‌دهد. من هم حاضر بودم به خاطرم بچه‌ام، همه زندگی را بدهم. حاضر بودم یک تار مویش جابه‌جا نشود اما زندگی‌ام را بدهم.
هیچ فکر کردید خودتان جداگانه با آدم‌رباها وارد مذاکره شوید؟
نه، با هماهنگی سربازهای گمنام جلو می‌رفتیم.
پلیس درقبال درخواست یک میلیاردی آنها به شما گفت چه واکنشی داشته باشید؟
پلیس گفت بگو چشم، پیگیر هستیم، مدتی که طول کشید، دیدند من نمی‌توانم یک میلیارد را جور کنم، رقم درخواستی شان را اول به ٧٠٠ میلیون و بعد به ٥٠٠ میلیون تومان رساندند.
پلیس به شما نمی‌گفت صحبت را طولانی کنید؟ برای ردیابی مخفیگاه آدم‌رباها؟
اصلا نمی‌شد این کار را کرد چون آدم‌رباها در کشور خارجی بودند، در پاکستان.
خانه‌تان در نبود علی چه شرایطی داشت؟
شرایط خانه، در نبود علی آقا، بسیار سرد و بی‌روح بود. من همیشه دم در حیاط بودم. چشمم به در بود. فکر می‌کردم ممکن است هر لحظه بچه‌ام را آزاد کنند، او برسد خانه و بیاید در بزند، من هم بروم در را برایش بازکنم. خانمم هم مدام دست به دعا و قرآن بود.
دخترتان چطور؟ او لحظه آدم‌ربایی را با چشم دیده.
رومینا فرزند سوم من است، او بسیار وحشت کرده بود، هنوز هم خیلی می‌ترسد.
آدم‌رباها چطور راضی شدند علی را بدون دریافت هیچ مبلغی آزاد کنند؟
آخرسر پس از ٥ ماه، نیروهای انتظامی و سربازان گمنام رابط فرستادند، معتمدین و ریش سفیدها هم وارد عمل شدند تا بچه را تحویل دادند.
ریش سفید‌ها کجایی بودند؟
از همشهری‌های خود آدم‌رباها بودند.
آدم‌رباها پاکستانی هستند؟
نه ایرانی هستند اما می‌روند آن‌ور.
هیچ کدام‌شان دستگیر نشدند؟
نه
علی چه روزی آزاد شد؟
جمعه، ٨ مرداد گفتند آماده باشید، ان‌شاءالله خبری از علی به شما می‌رسد. چند ساعت بعد، دو بامداد علی را آوردند و تحویل‌مان دادند.
می‌توانید آن لحظه را توصیف کنید؟
ان‌شاءالله برای کسی پیش نیاید. از بس خوشحال بودم، فکر می‌کردم خواب می‌بینم. علی را بغل کردم. گریه کردم. بوسیدم. خدا را شکر
علی هنگام آزادی، ١٤٤ روز بزرگ‌تر شده بود، در جایی غیر از خانه، چه تغییری کرده بود؟
چون در بیابان و کوه نگهش داشته بودند، صورتش خیلی سوخته و سیاه شده بود. لهجه‌اش هم کاملا از فارسی به بلوچی برگشته بود
یعنی زبانش تغییر کرده بود؟ چرا؟
بله، چون نزدیک شش ماه آنجا، پیش آدم‌رباها در پاکستان مانده بود، زبان آنها را یاد گرفته بود تا بتواند باهاشان حرف بزند. اصلا فارسی را گم کرده بود.
آثار ضرب و شتم روی بدنش بود؟
نه، سلامت بود.
علی اکنون از گروگانگیری چیزی تعریف می‌کند؟
بیشتر از کارهایی که آنجا انجام می‌داده، اینکه آنجا روستا بوده، برق نداشته، با چراغ قوه بیرون می‌رفتند و از این جور چیزها.
از اینکه کتکش زده باشند چطور؟
می‌گفت خیلی اذیتش می‌کردند.
روستای مخفیگاه آدم‌رباها در کوه بود؟
بله، پسرم را هم در چادر یا کپر روستایی که در کوه بود نگهش می‌داشتند.
رفتاری ندارد یا حرفی نمی‌زند که نشان‌دهنده ترس از آن حادثه باشد؟
نه.
دخترتان چطور؟ رومینا؟
او چرا، ما بیشتر نگران او هستیم. از آن صحنه بسیار وحشت‌زده است. مثلا شب‌ها می‌گوید بابا نگهبانی بده تا من بخوابم. می‌گویم من پیشت هستم اما باز می‌ترسد. باید او را پیش دکتر ببریم، علی را هم همین‌طور.
این ١٤٤ روز را می‌توانید توصیف کنید؟ از روزی که علی را دزدیدند تا روزی که دوباره او را دیدید؟
انگار ١٨ اسفند تا حالا برایم یک خواب بوده. باورم نمی‌شود بچه‌ام پیشم است.

 

Page Generated in 0/0051 sec