کد خبر: 9801
گفت‌وگوی صمیمی با دختران معلول به مناسبت روز دختر
دخترانی که از سد نابرابری ها گذشتند
توانمندی و کارآمدی انسان‌ها به بدن سالم نیست بلکه در قدرت ایمان به خود، تلاش و صبر نهفته است. امروز می‌خواهم با دخترانی آشنایتان کنم که با نگاه اول و قضاوت زودهنگام ناتوانشان می‌خوانیم اما کافیست با آنها همکلام شوید تا دریابید تلاش و پشتکار نیز در برابر این دختران سر تعظیم فرود می‌آورد. در چنین روز مبارکی با کسانی آشنا می‌شوید که با وجود همه محدودیت‌هایی که خواسته یا ناخواسته گریبانگیرشان شده از پای ننشستند و ثابت کردند این بار بهشت زیر پای این دختران است.

به گزارش ایران سپید توانمندی و کارآمدی انسان‌ها به بدن سالم نیست بلکه در قدرت ایمان به خود، تلاش و صبر نهفته است. امروز می‌خواهم با دخترانی آشنایتان کنم که با نگاه اول و قضاوت زودهنگام ناتوانشان می‌خوانیم اما کافیست با آنها همکلام شوید تا دریابید تلاش و پشتکار نیز در برابر این دختران سر تعظیم فرود می‌آورد. در چنین روز مبارکی با کسانی آشنا می‌شوید که با وجود همه محدودیت‌هایی که خواسته یا ناخواسته گریبانگیرشان شده از پای ننشستند و ثابت کردند این بار بهشت زیر پای این دختران است.

شورای شهر پله اول نردبان زندگی من
متولد 1360 است و تحصیلاتش را در مقطع ارشد مطالعات منطقه خاورمیانه «شمال آفریقا» در دانشگاه آزاد با موفقیت پشت سر گذاشته  است. لیلا برزمینی فرزند ارشد یک خانواده پرجمعیت و ساکن یکی از شهرهای استان گلستان از مناطق سرسبز شمال کشور است. هنگامی که فقط یکسال از تولدش گذشته بود والدینش متوجه شدند قادر به حرکت نیست و دختر شیرین زبانشان به صورت مادرزادی دچار معلولیت جسمی – حرکتی از ناحیه پا است و باید تا آخر عمر از عصا برای راه رفتن استفاده کند. اما این نقص در جسم دختر ایرانی نتوانست خانه‌نشین‌اش کند بلکه سبب شد بیشتر از پیش تلاش کند تا سرنوشتش را تغییر دهد. اما این تمام ماجرا نیست. لیلا حرف‌های ناگفته‌ای دارد که شنیدن از زبان خودش خالی از لطف نیست.
«برای رسیدن به جایگاهی که اکنون درآن قرار دارم بسیار زحمت کشیدم. اغراق نیست اگر بگویم 10برابر دیگر دختران هم سن و سالم مشکلاتم هم به اندازه تلاشم بیشتر از دیگر دوستانم بود. برای تردد به مدرسه و نشستن در کلاس پدرم من را بغل می‌کرد و هرروز تا مدرسه و سرکلاس همراهی‌ام می‌کرد. این مشکلات در تردد به مکان‌ها و بعد در دانشگاه هم همراهم بود.
دوران کارشناسی اکثر کلاس‌های درسم در طبقات بالا بود و دانشگاه نه رمپ داشت و نه آسانسور و برای رفتن به کلاس باید با عصا پله‌ها را طی می‌کردم ، چندین مرتبه نتوانستم تعادلم را حفظ کنم و زمین خوردم اما این زمین خوردن‌ها من را متوقف نکرد بلکه هر بار عزمم را جزم کردم و با قدرت به راهم ادامه دادم. هرجایی می‌رفتم نگران این بودم آیا پله دارد یا نه! محیط دانشگاه‌ها آماده پذیرش معلولان نیست و خانه نشین شدن بسیاری از دختران معلول به خاطر روبه رو نشدن با چنین شرایطی است.
معابر شهر با من همراه نبود و من مجبور شدم خودم را با آنها همراه کنم تا مشکلات مانع خانه نشینی‌ام نشود. در دوران دبیرستان علاقه بسیاری به نوشتن داشتم و موفق شدم رمانی با نام «ویولن بهانه بود» را نوشته و با هزینه شخصی بدون حمایت از سوی سازمان بهزیستی چاپ کنم همچنین فیلمنامه ای با موضوعیت «ام اس» نوشتم تا شرایط افرادی را نشان دهم که به نوعی دچار معلولیت می‌شوند و هنگامی که سالم هستند اعتبار و اعتماد مردم را دارند و بعد از بیماری و معلولیت فرد، نظرات و نگاه‌ها نسبت به او تغییر می‌کند و این درحالی است که فقط جسم‌اش دچار مشکل شده نه عقل، فکر و اراده آن. در این فیلمنامه نشان دادم با معلولیت یک انسان نگاه‌ها چه طور نسبت به او تغییر کرده و حتی جامعه شرایط مناسب برای پذیرش فرد با آسیب جسمانی را ندارد.
همیشه دوست داشتم مسئولیتی به من سپرده شود تا بتوانم توانمندی‌ام را به‌عنوان یک دختر معلول نشان دهم و دیدگاه مردم را نسبت به جامعه دختران‌ دارای معلولیت تغییر دهم.
انتخابات شورای شهر این فرصت را پیش رویم نهاد تا ثابت کنم ما دختران نیز می‌توانیم. بعداز ثبت‌نام در انتخابات شورای شهر شهرستان دلند «یکی از شهرهای استان گلستان» و تأیید شدن صلاحیتم برای این انتخابات برنامه‌ریزی کردم تا دیدگاه افکار و توانمندی‌ام را به مردم نشان دهم و اعتماد آنها را برای این انتخابات جلب کنم. بسیار مضطرب بودم مدام به این فکر می‌کردم آیا مردم به یک دختر دارای معلولیت اعتماد می‌کنند؟ سختی کارم این بود که هم باید توانمندی خویش را به‌عنوان یک بانو و هم به‌عنوان یک فرد دارای معلولیت ثابت می‌کردم. نخستین سخنرانی را در منزل میان جمعی از اهالی محل آغاز کردم بعد از اتمام سخنان بازخورد‌های مثبتی را دریافت کردم. بسیاری از مردم حتی فکر نمی‌کردند من حتی بتوانم حرف بزنم.
با بیشتر شدن تب انتخاباتی فعالیت و سخنرانی‌هایم در مساجد بیشتر شد و برای مردم جالب بود که یک دختر معلول برای انتخابات شورای شهر نامزد شده است خوشبختانه صحبت‌هایم دیدگاه و نظر همشهریانم را نسبت به توانمندی معلولان تغییر داد و آنها به من اعتماد کردند و توانستم به شورای شهردلند ورود پیدا کنم. در جلسات شورای شهر هم اعضا با اعتماد به رأی مردم من را به‌عنوان رئیس شورای شهرانتخاب کردند.
در ابتدای حضورم در شورای شهر نامه‌های متعددی را به مراکز و ارگان‌های مختلف ارسال کردم تا شرایط و دسترسی معلولان به ساختمان‌هایشان را درنظر گرفته و تدابیر مناسب را اتخاذ کنند اما با توجه به شرایط اقتصادی جامعه، دستمان برای رسیدن به ایده آل‌ها بسته است ، بعضی از سازمان‌ها اقدام به مناسب‌سازی کردند و بعضی فقط قول دادند و عمل نکردند.»
به شوخی از لیلا پرسیدم دوست داشتی پسر متولد می‌شدی که در جوابم می‌گوید: «وقتی در خلوتم با خدا درد دل می‌کنم از او می‌پرسم چرا حالا که معلولیت را در تقدیرم گذاشتی من را در کالبد یک پسر خلق نکردی تا مشکلاتم کمتر باشد. نگاه جامعه نسبت به زنان محدود است و فرد معلول آن هم از جنس مونث محدودیت بیشتری متحمل می‌شود.
خانواده من به خاطر نگرانی‌هایی که داشتند نگذاشتند دانشگاه سراسری شرکت کنم بنابراین مجبور به شرکت در دانشگاه آزاد نزدیک محل زندگی‌ام شدم. وقتی خواهر و برادرانم در خانه بودند پدرم اجازه نمی‌داد تنها از منزل خارج شوم همیشه یک نفر را برای مراقبت همرا هم می‌فرستادند من نگرانی خانواده‌ام را درک می‌کنم اما افراد دارای معلولیت دوست دارند همچون دیگر افراد استقلال و خودکفایی داشته باشند و به دیگران متکی نباشند.
تعصباتی که نسبت به دختران معلول وجود دارد گریبانگیر پسران این قشر نیست. این نگاه متفاوت حتی در کار و ازدواج دختر و پسر معلول متفاوت است.
دختران معلول ما بسیار مظلوم واقع شدند چرا که در خصوص ازدواج هم مردان دارای معلولیت به سراغ دختران سالم می‌روند و دختران معلول شانس ازدواج محدودتری دارند. به پسر معلول دختر می‌دهند اما افراد انگشت شماری برای ازدواج به سراغ دختر معلول می‌آیند.
متأسفانه حتی خانواده دختران معلول هم باور ندارند که دخترشان می‌تواند همسرمناسب و مادر شایسته‌ای باشد و زندگی را به صورت مستقل اداره کند. برای تغییر این دیدگاه، خانواده باید دخترش را باور  و از وی حمایت کند.
اطرافیانمان سطح توانمندی مان را نمی‌دانند شاید برایتان جالب باشد روزی در خانه مشغول شستن ظرف‌ها بودم که یکی از بستگانم با تعجب ازم پرسید «تو ظرف هم می‌توانی بشویی!» نمی‌دانستم آن لحظه باید گریه کنم یا نسبت به این تفکربخندم، چرا که من ظرف را با دستانم می‌شستم و ناتوانی در حرکت از ناحیه پا دارم. ما باید شناخت افراد را نسبت به معلولان بالا ببریم تا با شنیدن نام معلول اول ناتوانی به ذهن انسان‌ها نقش نبندد  بلکه به این فکر باشند؛ این فرد با وجود مشکل جسمانی چه کارهایی را می‌تواند انجام دهد.»

بال پرواز دارم بگذارید اوج بگیرم
24 ساله است، درمیان خواهر و برادرانش تنها او مشکل بینایی دارد. پزشکان ازابتدای تولدش متوجه کم بینایی‌اش شدند، ندا سلیمانی مقاطع تحصیلی را میان دانش‌آموزان عادی گذرانده و از دانشگاه آزاد مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی را دریافت کرده است.
 از مشکلات دوران تحصیلش که پرسیدم  ،می‌گوید: «جامعه، مدرسه، دانشگاه و محیط کار هیچ یک آماده حضورما نیست و همین امر باعث شده بیشتر تلاش کنیم تا به دیگران برسیم. سال آخر دانشگاه برای کار به یکی از مراکز خصوصی زیر نظر بهزیستی مراجعه کردم تا به‌عنوان مددکار مشغول به کار شوم در حال حاضر 370 مددجو دارم که به پرونده‌های آنها رسیدگی می‌کنم. اوایل کار کردن با رایانه بسیار برایم دشوار بود چرا که برای دیدن صفحه نمایش باید چشمم را به آن نزدیک می‌کردم و این کار بسیار آزارم می‌داد.
بعد از آشنایی با فرهنگسرای بهمن در تهران و شرکت در کلاس‌های مختلفش مهارت‌های خودم را ارتقا دادم و با آشنایی با برنامه جاوز (برنامه ای که برای نابینایان و کم بینایان متن نوشتاری را به صوت تبدیل می‌کند) موفق شدم همچون دیگران با رایانه کار کنم. مشکلات ما کم بینایان فقط به محیط کار ختم نمی‌شود بلکه در دوران تحصیل هم مشکلات گریبانگیر ماست، در مدارس عادی تحصیل کردم اما هیچ وقت کتاب مناسب قدرت دیدم را نداشتم و همیشه کتاب‌هایم را با ذره‌بین می‌خواندم.
اوایل سال 93 غلامرضا عربی، بازیگر و کارگردان تئاتر فراخوانی را برای جذب بازیگران نابینا و کم بینا در فرهنگسرای بهمن درج کرد من نیز مانند دیگران برای نقش دختری با نام گلی در نمایشنامه «فصل بهار نارنج» تست دادم و موفق شدم نظر مثبت این کارگردان را نسبت به خود جلب کنم.
برای بازی دراین نمایشنامه 8نفر انتخاب شدند که دو نفر نابینای مطلق و 6 نفردیگر کم بینا بودند. ماه‌ها برای اجرا در صحنه اصلی تمرین کردیم و نخستین بار به‌عنوان بازیگر روی صحنه تئاتر فرهنگسرای بهمن اجرا داشتم، بعد از اجرا دلهره امانم نمی‌داد می‌خواستم بازخورد مردم را در مورد نمایش بدانم خوشبختانه مردم استقبال خوبی داشتند و همین امر باعث شد در اداره تئاتر هم این نمایشنامه را روی صحنه ببریم. برای تماشاچیان بسیار جالب بود که چند نابینا و کم بینا در صحنه تئاتر حاضر می‌شوند و بدون خطا نقش آفرینی می‌کنند. به مردم حق می‌دهم از اجرای ما متعجب شوند چرا که از توانمندی افراد معلول آگاه نیستند و ما را ضعیف و ناتوان تصور می‌کنند، در اداره تئاتر باید 17 شب اجرا می‌کردیم که استقبال خوب شهروندان موجب شد نمایشنامه «فصل بهار نارنج» 30 شب پیاپی اجرا داشته باشد.
در یک سالی که تمرین تئاتر انجام می‌دادم احساس کردم دیده شدم و می‌توانم خود را به مردم ثابت کنم برای من بسیار ارزشمند است که یک کارگردان بینا وقتش را برای تمرین با معلولان می‌گذارد و به توانایی ما ایمان آورده است.
در حال حاضر برای اجرا در تئاتر شهر آماده می‌شویم ، حضور روی صحنه تئاتر شهر برایم آرزویی بود که شهریور ماه محقق می‌شود و می‌توانم نمره مثبتی را به کارنامه کاری‌ام اضافه کنم.
برای رسیدن به این جایگاهی که هستم سال‌ها تلاش کردم و خطرات بسیاری را از سر گذراندم چرا که یک فرد نابینا یا کم بینا همواره با خطرات زیادی روبه‌روست و اگر این فرد یک دختر معلول باشد طبعاً این خطرات بیشتر می‌شود بسیارند دختران معلولی که برای مواجه نشدن با چنین خطراتی پایشان را از خانه بیرون نمی‌گذارند و خانه نشین می‌شوند اما من از مشکلات پیش رویم فرصت ساختم تا رشد کنم و به جایگاهی که می‌خواهم دست یابم فقط از مسئولان می‌خواهم به ما اجازه دهند تا پرواز کنیم و اوج بگیریم.
همیشه با خودم فکر می‌کنم شاید اگر پسر متولد می‌شدم شرایط بهتری داشتم، تجربه ثابت کرده پسران نابینا شرایط بهتری نسبت به دختران این گروه دارند. آموزش، کار و ازدواج برای دختران معلول به معضلی تبدیل شده که پسران این قشر کمتر با آن مواجه هستند. ازدواج حق هر دختر و پسری است اما پسران نابینا هم خواستار دختران بینا هستند و کمترتمایل به ازدواج به همنوع خود نشان می‌دهند. به تعداد انگشتان دست هم نمی‌توان پسر سالمی را یافت که بخواهد همسر معلول داشته باشد.»

تلاشمان متمایزمان می‌کند نه معلولیتمان
در ابتدای تولدش همانند دیگر نوزادان بود وقتی نوبت به راه رفتنش رسید به قولی تای تای می‌کرد والدینش متوجه شدند مریم کوچکشان نمی‌تواند روی پایش بند شود 34 سال پیش پزشکان نظرات متفاوتی داشتند تا اینکه دریافتند نام بیماری دختر دلبندشان «sma» است که باعث شده عضلات حرکتی پاهای کوچکش تحلیل رفته و نتواند راه برود. از کودکی تقدیرش با نشستن روی ویلچر گره خورد. والدینش برای آنکه مشکلات تردد و رفتن به مدرسه آزارش ندهد تا مقطع دبیرستان خود مسئولیت آموزش دردانه‌شان را برعهده داشتند. مریم نیک‌نژاد خود را مدیون پدرو مادرش می‌داند و می‌گوید: «مادرم فرهنگی بود و تا اول دبیرستان در یادگیری دروس مدرسه کمکم می‌کرد، بعد از تخصصی شدن درس‌ها در دوران دبیرستان مجبور شدم به مدرسه بروم با اینکه مدیر مدرسه می‌دانست معلولیت جسمی - حرکتی دارم کلاس‌هایم را در طبقات دوم و سوم می‌گذاشتند برای همین پدرم همیشه من را بغل می‌کرد و داخل کلاس می‌گذاشت، این داستان هر روز من و پدرم بود.
سال 79 در کنکور سراسری رتبه 224 را کسب کردم و در رشته مهندسی رایانه موفق به دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه الزهرا شدم. ساختمان دانشگاه قدیمی ساز بود و حضور درطبقات بالا برایم غیر ممکن، همین مسأله باعث شد هیچ وقت نتوانم به عنوان دانشجوی رشته رایانه از سایت دانشگاه که درطبقه سوم قرار داشت استفاده کنم. بعد از اتمام کارشناسی با قبولی در آزمون استخدامی در وزارت اقتصاد و دارایی بخش فناوری اطلاعات مشغول به کار شدم.
مهم‌ترین موضوع زندگی هر فرد دارای معلولیت جدا از جنسیتش اشتغال است چرا که در جامعه معلولان، بیکاری بیداد می‌کند و کمتر کارفرمایی به توانمندی معلولان اعتماد می‌کند، سهمیه سه درصدی هم که در قانون برایمان در نظر گرفته شده همچون قطره‌ای در دریای بیکاری جوانان دارای معلولیت است.
برای پیشرفت در کار و کسب مهارت بیشتر تحصیلاتم را تا دکترای مدیریت فناوری«آی تی» ادامه دادم مدتی هم در دانشگاه علمی کاربردی تدریس می‌کردم که به علت مشغله کاری و پایان‌نامه دکترا برای مدتی تدریس را رها کردم همچنین چندین کتاب در موضوعات تخصصی رشته دانشگاهی‌ام نوشتم که به چاپ رسیده است.
 به اعتقاد من در پیشرفت افراد دارای معلولیت، خانواده نقش مهمی را ایفا می‌کند اگر خانواده به توانمندی فرزندش اعتماد کند جامعه هم او را می‌پذیرد. پدرم 4 سال متوالی من را به دانشگاه الزهرا برد تا مشکل تردد نداشته باشم این صبر و استقامت پدرم علت موفقیت‌های پی در پی من بود؛ بارها این موضوع را گفته‌ام که خوش درخشیدن در شرایطی که در آن قرار داریم ما را از دیگران متمایز می‌کند نه معلولیتمان.»
این دختران نمونه‌های استقامت، تلاش و خود ساختگی هستند شرایطشان را پذیرفته و برای موفقیت دنیا را به مبارزه طلبیدند؛  نه تنها امروز بلکه تمام سال را باید به نامشان کنیم تا یادمان باشد مادران فردا، امروز به توجه نیاز دارند.

توانمندی و کارآمدی انسان‌ها به بدن سالم نیست بلکه در قدرت ایمان به خود، تلاش و صبر نهفته است. امروز می‌خواهم با دخترانی آشنایتان کنم که با نگاه اول و قضاوت زودهنگام ناتوانشان می‌خوانیم اما کافیست با آنها همکلام شوید تا دریابید تلاش و پشتکار نیز در برابر این دختران سر تعظیم فرود می‌آورد. در چنین روز مبارکی با کسانی آشنا می‌شوید که با وجود همه محدودیت‌هایی که خواسته یا ناخواسته گریبانگیرشان شده از پای ننشستند و ثابت کردند این بار بهشت زیر پای این دختران است.

شورای شهر پله اول نردبان زندگی من
متولد 1360 است و تحصیلاتش را در مقطع ارشد مطالعات منطقه خاورمیانه «شمال آفریقا» در دانشگاه آزاد با موفقیت پشت سر گذاشته  است. لیلا برزمینی فرزند ارشد یک خانواده پرجمعیت و ساکن یکی از شهرهای استان گلستان از مناطق سرسبز شمال کشور است. هنگامی که فقط یکسال از تولدش گذشته بود والدینش متوجه شدند قادر به حرکت نیست و دختر شیرین زبانشان به صورت مادرزادی دچار معلولیت جسمی – حرکتی از ناحیه پا است و باید تا آخر عمر از عصا برای راه رفتن استفاده کند. اما این نقص در جسم دختر ایرانی نتوانست خانه‌نشین‌اش کند بلکه سبب شد بیشتر از پیش تلاش کند تا سرنوشتش را تغییر دهد. اما این تمام ماجرا نیست. لیلا حرف‌های ناگفته‌ای دارد که شنیدن از زبان خودش خالی از لطف نیست.
«برای رسیدن به جایگاهی که اکنون درآن قرار دارم بسیار زحمت کشیدم. اغراق نیست اگر بگویم 10برابر دیگر دختران هم سن و سالم مشکلاتم هم به اندازه تلاشم بیشتر از دیگر دوستانم بود. برای تردد به مدرسه و نشستن در کلاس پدرم من را بغل می‌کرد و هرروز تا مدرسه و سرکلاس همراهی‌ام می‌کرد. این مشکلات در تردد به مکان‌ها و بعد در دانشگاه هم همراهم بود.
دوران کارشناسی اکثر کلاس‌های درسم در طبقات بالا بود و دانشگاه نه رمپ داشت و نه آسانسور و برای رفتن به کلاس باید با عصا پله‌ها را طی می‌کردم ، چندین مرتبه نتوانستم تعادلم را حفظ کنم و زمین خوردم اما این زمین خوردن‌ها من را متوقف نکرد بلکه هر بار عزمم را جزم کردم و با قدرت به راهم ادامه دادم. هرجایی می‌رفتم نگران این بودم آیا پله دارد یا نه! محیط دانشگاه‌ها آماده پذیرش معلولان نیست و خانه نشین شدن بسیاری از دختران معلول به خاطر روبه رو نشدن با چنین شرایطی است.
معابر شهر با من همراه نبود و من مجبور شدم خودم را با آنها همراه کنم تا مشکلات مانع خانه نشینی‌ام نشود. در دوران دبیرستان علاقه بسیاری به نوشتن داشتم و موفق شدم رمانی با نام «ویولن بهانه بود» را نوشته و با هزینه شخصی بدون حمایت از سوی سازمان بهزیستی چاپ کنم همچنین فیلمنامه ای با موضوعیت «ام اس» نوشتم تا شرایط افرادی را نشان دهم که به نوعی دچار معلولیت می‌شوند و هنگامی که سالم هستند اعتبار و اعتماد مردم را دارند و بعد از بیماری و معلولیت فرد، نظرات و نگاه‌ها نسبت به او تغییر می‌کند و این درحالی است که فقط جسم‌اش دچار مشکل شده نه عقل، فکر و اراده آن. در این فیلمنامه نشان دادم با معلولیت یک انسان نگاه‌ها چه طور نسبت به او تغییر کرده و حتی جامعه شرایط مناسب برای پذیرش فرد با آسیب جسمانی را ندارد.
همیشه دوست داشتم مسئولیتی به من سپرده شود تا بتوانم توانمندی‌ام را به‌عنوان یک دختر معلول نشان دهم و دیدگاه مردم را نسبت به جامعه دختران‌ دارای معلولیت تغییر دهم.
انتخابات شورای شهر این فرصت را پیش رویم نهاد تا ثابت کنم ما دختران نیز می‌توانیم. بعداز ثبت‌نام در انتخابات شورای شهر شهرستان دلند «یکی از شهرهای استان گلستان» و تأیید شدن صلاحیتم برای این انتخابات برنامه‌ریزی کردم تا دیدگاه افکار و توانمندی‌ام را به مردم نشان دهم و اعتماد آنها را برای این انتخابات جلب کنم. بسیار مضطرب بودم مدام به این فکر می‌کردم آیا مردم به یک دختر دارای معلولیت اعتماد می‌کنند؟ سختی کارم این بود که هم باید توانمندی خویش را به‌عنوان یک بانو و هم به‌عنوان یک فرد دارای معلولیت ثابت می‌کردم. نخستین سخنرانی را در منزل میان جمعی از اهالی محل آغاز کردم بعد از اتمام سخنان بازخورد‌های مثبتی را دریافت کردم. بسیاری از مردم حتی فکر نمی‌کردند من حتی بتوانم حرف بزنم.
با بیشتر شدن تب انتخاباتی فعالیت و سخنرانی‌هایم در مساجد بیشتر شد و برای مردم جالب بود که یک دختر معلول برای انتخابات شورای شهر نامزد شده است خوشبختانه صحبت‌هایم دیدگاه و نظر همشهریانم را نسبت به توانمندی معلولان تغییر داد و آنها به من اعتماد کردند و توانستم به شورای شهردلند ورود پیدا کنم. در جلسات شورای شهر هم اعضا با اعتماد به رأی مردم من را به‌عنوان رئیس شورای شهرانتخاب کردند.
در ابتدای حضورم در شورای شهر نامه‌های متعددی را به مراکز و ارگان‌های مختلف ارسال کردم تا شرایط و دسترسی معلولان به ساختمان‌هایشان را درنظر گرفته و تدابیر مناسب را اتخاذ کنند اما با توجه به شرایط اقتصادی جامعه، دستمان برای رسیدن به ایده آل‌ها بسته است ، بعضی از سازمان‌ها اقدام به مناسب‌سازی کردند و بعضی فقط قول دادند و عمل نکردند.»
به شوخی از لیلا پرسیدم دوست داشتی پسر متولد می‌شدی که در جوابم می‌گوید: «وقتی در خلوتم با خدا درد دل می‌کنم از او می‌پرسم چرا حالا که معلولیت را در تقدیرم گذاشتی من را در کالبد یک پسر خلق نکردی تا مشکلاتم کمتر باشد. نگاه جامعه نسبت به زنان محدود است و فرد معلول آن هم از جنس مونث محدودیت بیشتری متحمل می‌شود.
خانواده من به خاطر نگرانی‌هایی که داشتند نگذاشتند دانشگاه سراسری شرکت کنم بنابراین مجبور به شرکت در دانشگاه آزاد نزدیک محل زندگی‌ام شدم. وقتی خواهر و برادرانم در خانه بودند پدرم اجازه نمی‌داد تنها از منزل خارج شوم همیشه یک نفر را برای مراقبت همرا هم می‌فرستادند من نگرانی خانواده‌ام را درک می‌کنم اما افراد دارای معلولیت دوست دارند همچون دیگر افراد استقلال و خودکفایی داشته باشند و به دیگران متکی نباشند.
تعصباتی که نسبت به دختران معلول وجود دارد گریبانگیر پسران این قشر نیست. این نگاه متفاوت حتی در کار و ازدواج دختر و پسر معلول متفاوت است.
دختران معلول ما بسیار مظلوم واقع شدند چرا که در خصوص ازدواج هم مردان دارای معلولیت به سراغ دختران سالم می‌روند و دختران معلول شانس ازدواج محدودتری دارند. به پسر معلول دختر می‌دهند اما افراد انگشت شماری برای ازدواج به سراغ دختر معلول می‌آیند.
متأسفانه حتی خانواده دختران معلول هم باور ندارند که دخترشان می‌تواند همسرمناسب و مادر شایسته‌ای باشد و زندگی را به صورت مستقل اداره کند. برای تغییر این دیدگاه، خانواده باید دخترش را باور  و از وی حمایت کند.
اطرافیانمان سطح توانمندی مان را نمی‌دانند شاید برایتان جالب باشد روزی در خانه مشغول شستن ظرف‌ها بودم که یکی از بستگانم با تعجب ازم پرسید «تو ظرف هم می‌توانی بشویی!» نمی‌دانستم آن لحظه باید گریه کنم یا نسبت به این تفکربخندم، چرا که من ظرف را با دستانم می‌شستم و ناتوانی در حرکت از ناحیه پا دارم. ما باید شناخت افراد را نسبت به معلولان بالا ببریم تا با شنیدن نام معلول اول ناتوانی به ذهن انسان‌ها نقش نبندد  بلکه به این فکر باشند؛ این فرد با وجود مشکل جسمانی چه کارهایی را می‌تواند انجام دهد.»

بال پرواز دارم بگذارید اوج بگیرم
24 ساله است، درمیان خواهر و برادرانش تنها او مشکل بینایی دارد. پزشکان ازابتدای تولدش متوجه کم بینایی‌اش شدند، ندا سلیمانی مقاطع تحصیلی را میان دانش‌آموزان عادی گذرانده و از دانشگاه آزاد مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی را دریافت کرده است.
 از مشکلات دوران تحصیلش که پرسیدم  ،می‌گوید: «جامعه، مدرسه، دانشگاه و محیط کار هیچ یک آماده حضورما نیست و همین امر باعث شده بیشتر تلاش کنیم تا به دیگران برسیم. سال آخر دانشگاه برای کار به یکی از مراکز خصوصی زیر نظر بهزیستی مراجعه کردم تا به‌عنوان مددکار مشغول به کار شوم در حال حاضر 370 مددجو دارم که به پرونده‌های آنها رسیدگی می‌کنم. اوایل کار کردن با رایانه بسیار برایم دشوار بود چرا که برای دیدن صفحه نمایش باید چشمم را به آن نزدیک می‌کردم و این کار بسیار آزارم می‌داد.
بعد از آشنایی با فرهنگسرای بهمن در تهران و شرکت در کلاس‌های مختلفش مهارت‌های خودم را ارتقا دادم و با آشنایی با برنامه جاوز (برنامه ای که برای نابینایان و کم بینایان متن نوشتاری را به صوت تبدیل می‌کند) موفق شدم همچون دیگران با رایانه کار کنم. مشکلات ما کم بینایان فقط به محیط کار ختم نمی‌شود بلکه در دوران تحصیل هم مشکلات گریبانگیر ماست، در مدارس عادی تحصیل کردم اما هیچ وقت کتاب مناسب قدرت دیدم را نداشتم و همیشه کتاب‌هایم را با ذره‌بین می‌خواندم.
اوایل سال 93 غلامرضا عربی، بازیگر و کارگردان تئاتر فراخوانی را برای جذب بازیگران نابینا و کم بینا در فرهنگسرای بهمن درج کرد من نیز مانند دیگران برای نقش دختری با نام گلی در نمایشنامه «فصل بهار نارنج» تست دادم و موفق شدم نظر مثبت این کارگردان را نسبت به خود جلب کنم.
برای بازی دراین نمایشنامه 8نفر انتخاب شدند که دو نفر نابینای مطلق و 6 نفردیگر کم بینا بودند. ماه‌ها برای اجرا در صحنه اصلی تمرین کردیم و نخستین بار به‌عنوان بازیگر روی صحنه تئاتر فرهنگسرای بهمن اجرا داشتم، بعد از اجرا دلهره امانم نمی‌داد می‌خواستم بازخورد مردم را در مورد نمایش بدانم خوشبختانه مردم استقبال خوبی داشتند و همین امر باعث شد در اداره تئاتر هم این نمایشنامه را روی صحنه ببریم. برای تماشاچیان بسیار جالب بود که چند نابینا و کم بینا در صحنه تئاتر حاضر می‌شوند و بدون خطا نقش آفرینی می‌کنند. به مردم حق می‌دهم از اجرای ما متعجب شوند چرا که از توانمندی افراد معلول آگاه نیستند و ما را ضعیف و ناتوان تصور می‌کنند، در اداره تئاتر باید 17 شب اجرا می‌کردیم که استقبال خوب شهروندان موجب شد نمایشنامه «فصل بهار نارنج» 30 شب پیاپی اجرا داشته باشد.
در یک سالی که تمرین تئاتر انجام می‌دادم احساس کردم دیده شدم و می‌توانم خود را به مردم ثابت کنم برای من بسیار ارزشمند است که یک کارگردان بینا وقتش را برای تمرین با معلولان می‌گذارد و به توانایی ما ایمان آورده است.
در حال حاضر برای اجرا در تئاتر شهر آماده می‌شویم ، حضور روی صحنه تئاتر شهر برایم آرزویی بود که شهریور ماه محقق می‌شود و می‌توانم نمره مثبتی را به کارنامه کاری‌ام اضافه کنم.
برای رسیدن به این جایگاهی که هستم سال‌ها تلاش کردم و خطرات بسیاری را از سر گذراندم چرا که یک فرد نابینا یا کم بینا همواره با خطرات زیادی روبه‌روست و اگر این فرد یک دختر معلول باشد طبعاً این خطرات بیشتر می‌شود بسیارند دختران معلولی که برای مواجه نشدن با چنین خطراتی پایشان را از خانه بیرون نمی‌گذارند و خانه نشین می‌شوند اما من از مشکلات پیش رویم فرصت ساختم تا رشد کنم و به جایگاهی که می‌خواهم دست یابم فقط از مسئولان می‌خواهم به ما اجازه دهند تا پرواز کنیم و اوج بگیریم.
همیشه با خودم فکر می‌کنم شاید اگر پسر متولد می‌شدم شرایط بهتری داشتم، تجربه ثابت کرده پسران نابینا شرایط بهتری نسبت به دختران این گروه دارند. آموزش، کار و ازدواج برای دختران معلول به معضلی تبدیل شده که پسران این قشر کمتر با آن مواجه هستند. ازدواج حق هر دختر و پسری است اما پسران نابینا هم خواستار دختران بینا هستند و کمترتمایل به ازدواج به همنوع خود نشان می‌دهند. به تعداد انگشتان دست هم نمی‌توان پسر سالمی را یافت که بخواهد همسر معلول داشته باشد.»

تلاشمان متمایزمان می‌کند نه معلولیتمان
در ابتدای تولدش همانند دیگر نوزادان بود وقتی نوبت به راه رفتنش رسید به قولی تای تای می‌کرد والدینش متوجه شدند مریم کوچکشان نمی‌تواند روی پایش بند شود 34 سال پیش پزشکان نظرات متفاوتی داشتند تا اینکه دریافتند نام بیماری دختر دلبندشان «sma» است که باعث شده عضلات حرکتی پاهای کوچکش تحلیل رفته و نتواند راه برود. از کودکی تقدیرش با نشستن روی ویلچر گره خورد. والدینش برای آنکه مشکلات تردد و رفتن به مدرسه آزارش ندهد تا مقطع دبیرستان خود مسئولیت آموزش دردانه‌شان را برعهده داشتند. مریم نیک‌نژاد خود را مدیون پدرو مادرش می‌داند و می‌گوید: «مادرم فرهنگی بود و تا اول دبیرستان در یادگیری دروس مدرسه کمکم می‌کرد، بعد از تخصصی شدن درس‌ها در دوران دبیرستان مجبور شدم به مدرسه بروم با اینکه مدیر مدرسه می‌دانست معلولیت جسمی - حرکتی دارم کلاس‌هایم را در طبقات دوم و سوم می‌گذاشتند برای همین پدرم همیشه من را بغل می‌کرد و داخل کلاس می‌گذاشت، این داستان هر روز من و پدرم بود.
سال 79 در کنکور سراسری رتبه 224 را کسب کردم و در رشته مهندسی رایانه موفق به دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه الزهرا شدم. ساختمان دانشگاه قدیمی ساز بود و حضور درطبقات بالا برایم غیر ممکن، همین مسأله باعث شد هیچ وقت نتوانم به عنوان دانشجوی رشته رایانه از سایت دانشگاه که درطبقه سوم قرار داشت استفاده کنم. بعد از اتمام کارشناسی با قبولی در آزمون استخدامی در وزارت اقتصاد و دارایی بخش فناوری اطلاعات مشغول به کار شدم.
مهم‌ترین موضوع زندگی هر فرد دارای معلولیت جدا از جنسیتش اشتغال است چرا که در جامعه معلولان، بیکاری بیداد می‌کند و کمتر کارفرمایی به توانمندی معلولان اعتماد می‌کند، سهمیه سه درصدی هم که در قانون برایمان در نظر گرفته شده همچون قطره‌ای در دریای بیکاری جوانان دارای معلولیت است.
برای پیشرفت در کار و کسب مهارت بیشتر تحصیلاتم را تا دکترای مدیریت فناوری«آی تی» ادامه دادم مدتی هم در دانشگاه علمی کاربردی تدریس می‌کردم که به علت مشغله کاری و پایان‌نامه دکترا برای مدتی تدریس را رها کردم همچنین چندین کتاب در موضوعات تخصصی رشته دانشگاهی‌ام نوشتم که به چاپ رسیده است.
 به اعتقاد من در پیشرفت افراد دارای معلولیت، خانواده نقش مهمی را ایفا می‌کند اگر خانواده به توانمندی فرزندش اعتماد کند جامعه هم او را می‌پذیرد. پدرم 4 سال متوالی من را به دانشگاه الزهرا برد تا مشکل تردد نداشته باشم این صبر و استقامت پدرم علت موفقیت‌های پی در پی من بود؛ بارها این موضوع را گفته‌ام که خوش درخشیدن در شرایطی که در آن قرار داریم ما را از دیگران متمایز می‌کند نه معلولیتمان.»
این دختران نمونه‌های استقامت، تلاش و خود ساختگی هستند شرایطشان را پذیرفته و برای موفقیت دنیا را به مبارزه طلبیدند؛  نه تنها امروز بلکه تمام سال را باید به نامشان کنیم تا یادمان باشد مادران فردا، امروز به توجه نیاز دارند.

 
محدثه جعفری
Page Generated in 0/0052 sec