کد خبر: 4928
باز نشر
با بغض مردانه، با قامتی راست از سینمای گذشته و یاران رفته دفاع میکند
جای همه شما خالی است وقتی ناصر ملک مطیعی، اولین ستاره سینمای ایران پای در جلسه گپ ما می گذارد! (گپ و چای با ناصر ملک مطیعی)

به گزارش ایران سپید با گامهای آهسته، اما محکم و با کوله باری از سالهایی به قامت چند نسل تجربه، تو گویی فرمان معروف با شانه های سر به سر تلخی و شیرینی های زندگی که هزاران بار سنگین تر از داغ از دست دادن خواهر کوچکش است، این بار در امتداد راهروی گاه باریک و گاه وسیع زندگی وارد جمع ایران سپیدیها می شود. همانطور که خودش اظهار می کند، بسیار عاطفی است؛ احساساتش را نمی تواند پنهان کند. از اینکه در جمعی حضور یافته که احساس می کند اهالی آن جمع از مخاطبان و طرفداران او هستند، حس رضایتی بیحد و حصر دارد. از اینکه با جمعی از نابینایان فرهیخته آشنا شده است، اشکی حاکی از شوقی صادقانه از چشمانش سرازیر میشود.

جای همه شما خالی است وقتی ناصر ملک مطیعی، اولین ستاره سینمای ایران پای در جلسه گپ ما می گذارد! از سینمایی که شروع به رشد کرده بود سخن میگوید، از سختیها، تلخیها، شیرینیها، شادیها و غمها، آشتیها و قهرها، خوبیها و بدیها و خلاصه از هرچه درس و تجربه و پند بود، حکایتها روایت میکند. خوشحال است که در 84 سالگی هنوز در خاطره ها و آلبوم ها، مثل ها و متل های نسل امروز خاصه نابینایان دارای جایگاهی ویژه است. حکایاتش از دوران طلایی که گذرانده را گاه با اشک و گاه با لبخند و در جایی با حسرت یاران رفته بیان میکند و ما لذت می بریم؛ همان گونه که شما در ادامه می خوانید و لذت می برید. آری! ناصرخان سینمای ایران آمده تا در جمع ایران سپیدیها، با قاطعیت و مردانگی فرمان و مهدی پاشنه طلا، از کار خود و همکارانش دفاع کند.

در این گپ و چای خاطره انگیز، عباس مطمئن زاده، فیلم شناس و منتقد سینما جمع ما را همراهی می کند و پیش از صحبت های ناصرخان ما، نگاهی مجمل بر تاریخ سینما و به ویژه مقطعی که ناصر ملک مطیعی وارد این عرصه نوپا در ایران شد، می اندازد: «سینمای ایران با بازگشت دکتر اسماعیل کوشان از ترکیه، حرکت رو به رشد خود را آغاز کرد. دکتر کوشان در مدتی که در آلمان و پس از آن در ترکیه به سر می برده، در آلمان فیلمهای خبری را دوبله میکرده و همین کار را در ترکیه، اما این بار با فیلمهای بلند سینمایی ادامه میداده است. اسماعیل کوشان پس از بازگشت به ایران با تنی چند از علاقمندان به سینما استودیو میترافیلم را راه اندازی می کند و راه اندازی این استودیو سرآغاز ساخت فیلم «واریته بهاری» می شود که در آن فیلم، ناصر ملک مطیعی با ایفای نقش کوچکی عملاً کار سینمایی خود را آغاز می کند. این سینما بدون دارا بودن استانداردهای سینمای جهان کار خود را ادامه می دهد و با وجود نقدهای تند از سوی منتقدان به ویژه دکتر کاووسی، رشد خود را روز به روز وسعت می دهد. کار نقدهای تند دکتر کاووسی به جایی می رسد که عنوان (فیلم فارسی) را به سینمای ایران اطلاق می کند و حتی زمانی که در سال 1335 اقدام به ساخت فیلم «17 روز به اعدام» با بازی ناصر ملک مطیعی می کند، این فیلم با موفقیت چندانی مواجه نمی شود و همین اتفاق نشان می دهد که بضاعت سینمای ایران به اندازه سینمای غرب نیست. اما ناصر ملک مطیعی همچنان با حضور در فیلم های آن دهه از تاریخ سینما در بین علاقمندان هنر هفتم جای خود را باز می کند. از جمله اتفاقات جالب توجه در کارنامه ایشان، کارگردانی فیلم «سوداگران مرگ» با موضوع مواد مخدر در سال 1340 است. این فیلم با وجودی که نتوانست اقبال جامعه را به دست آورد، از نظر استانداردهای آن وقت سینمای ایران، دارای جایگاه مهمی بود. مع الوصف ناصر ملک مطیعی یکی از معدود بازیگرانی است که در تاریخ سینمای ایران به مرد هزارچهره معروف است، چرا که در نقش های مختلفی مثل پلیس، مرد متمول و ثروتمند حتی نقش منفی در فیلم «هاشم خان» ظاهر شده است. وا ظهور نسل نو در اواخر دهه چهل، ناصر ملک مطیعی یکی از بازیگران مد نظر فیلمسازانی مثل علی حاتمی و مسعود کیمیایی قرار می گیرد و این اظهار نظر تک بعدی درباره ایشان که فقط نقشهای کلاه مخملی را شایسته و برازنده این بازیگر مطرح سینما می دانست، قضاوتی یکجانبه است.»

در ادامه جلسه گپ و چای، ناصر ملک مطیعی طی صحبت های مبسوط، ضمن بیان موارد مختلف درباره دهه های نخستین سینمای ایران، پاسخ بسیاری از سؤالات حاضران در جلسه را می دهد: «من باقیمانده نسلی هستم که به لطف خدا زنده ام و می توانم از همکارانم که در قید حیات یا در ایران نیستند و به عنوان نسل آغاز کننده رشد سینما به شمار می روند، دفاع کنم. سینمای ما زمانی کار خودش را آغاز کرد که هیچ همی در حوزه دانش سینما نداشت و تنها کسانی که تا حدی به دانش سینما اشراف داشتند، برخی فیلمبرداران بودند که میزان اشراف آنها هم در بخشهای فنی خلاصه می شد. به هر حال من کارم را با نقش کوچکی در فیلم «واریته بهاری» ساخته دکتر کوشان آغاز کردم؛ البته دکتر کوشان بعد از این فیلم چند فیلم دیگر مثل توفان زندگی را هم ساخت، اما در سال 1330 به دعوت مهندس بدیع در فیلم «ولگرد» ساخته خود ایشان بازی کردم که از نظر اخلاقی بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و توانست جایگاهی پیدا کند. در واقع، کسانی که به سراغ سینما در آن مقطع رفتند، افرادی عاشق این هنر بودند. زمانی این افراد به سراغ سینما رفتند که در تهران فیلم های اروپایی و آمریکایی با کیفیت خوب نمایش داده می شد و مردم هم از تماشای مناظر مختلف دنیا توسط آن فیلم ها لذت میبردند. وقتی من و همکارانم به سراغ سینما رفتیم، بحث پول مطرح نبود؛ زمانی که من در فیلم ولگرد بازی کردم، انتظار نداشتم حقوق بگیرم. قرار شد برای بازی در این فیلم 500 تومان به من بدهند؛ البته وقتی عوامل فیلم پروژه را بازبینی کردند، 1000 تومان هم به عنوان پاداشت به من دادند. یک سال بعد، وقتی کار بازی در فیلمهای افسونگر و غفلت را آغاز می کردم، یک اتوموبیل کروکی قرمز به قیمت 3250 تومان خریدم؛ حال تصور کنید امروز اگر بخواهیم یک پراید را به کارواش ببریم کمِ کم 8000 تومان از آدم می گیرند –فرق بین حقوق بازیگران آن موقع با حالا را بسنجید-. بنابر این نباید سینمای آن موقع را با حالا بسنجیم؛ گفتم که من حتی انتظار آن مبلغ را به عنوان حقوق خودم نداشتم، چون مثل دیگر همکارانم عاشق بودم. نه تنها سینما، هیچ پدیده دیگر آن روزگار با امروز قابل مقایسه نیست. شما یادتان نمی آید؛ زمانی جویهای آب تهران پر از لجن بود و این جویها وسط کوچه های باریک خودنمایی می کردند. ساعت سه نیم شب پدرها و مادرها بچه ها را بیدار می کردند و کوزه های آب را به دستشان می دادند همراه با یک فانوس تا برای برداشتن آب صاف به آب انبار بروند؛ یا در آن زمان دوربین های عکاسی «آکفا» تازه به ایران آمده بود، جوانها این دوربین را در یک دستمال می پیچیدند و به کوهنوردی می رفتند، جالب این بود که این دوربین ها بیشتر از 8 قطعه عکس نمی گرفت، همین باعث می شد تا سر اینکه از چه کسی عکس بگیرند، دعوا و نزاع رخ دهد. کمبود تلفن در آن روزگار معضلی بود؛ وقتی برای فیلمبرداری فیلم «عروس فراری» به قاسم آباد رامسر رفتیم، یک رفلکتور داشتیم و در عین حال احتیاج به آفتاب هم بود. یادش به خیر! خیلی ها بودند که باید ادای دین کنم و یادی از آنها بکنم؛ خانم دلکش، دکتر کوشان، آقای محسن مهدوی و آقای مهرداد و بسیاری دیگر از هنرمندان آن روزگار. به هر حال، وقتی خودمان را آماده می کردیم تا در روز آفتابی جلوی دوربین برویم، دوباره باران می گرفت و همین موضوع چهل روز ما را در قاسم آباد ماندگار کرد. داشتم موضوع تلفن را میگفتم؛ خلاصه برای اینکه به تهران اطلاع دهیم که سالم و سرحال هستیم باید به کلاچای می رفتیم، چون تنها تلفنخانه آن منطقه بود؛ بعد از یکی دو ساعت نشستن در تلفنخانه، اپراتور دائم به شهرهای مختلف شمالی اطلاع می داد که خط را خلوت کنند تا بتواند با تهران تماس بگیرد، آخرش هم این اتفاق نمی افتاد و پشیمان به محل فیلمبرداری برمی گشتیم تا فردا، اما امروز با یک تلفن به راحتی با کالیفرنیا صحبت می کنی. در یک کلام، دنیا عوض شده و همه چیز متحول شده و اصلاً امروز با دیروز قابل مقایسه نیست. کمی باید در قضاوت نسبت به آن روزگار، منصفانه نگاه کنیم؛ ما اصلاً امکاناتی نداشتیم. امروز با پرداخت هزینه های زیاد، وسایل گریم از اروپا تهیه می شود و آقای عبد ا... اسکندری، رفیق عزیز ما با ترفندهای مختلف، آقای اکبر عبدی، بازیگر لایق و خوش ذوق ما را به اشکال مختلف گریم می کند، اما در آن روزگار چنین نبود؛ برادر آقای مجید محسنی، بازیگر مطرح فیلمهای روستایی آن دوران کار گریم را انجام میداد، او یک کیف پر از انواع مو و پشم داشت که با سریش آنها را به صورت ما می چسباند، بگذریم که کندن آن موها و پشم ها مکافاتی بود.» فرمان قصاب سینمای کیمیایی در قسمتی از صحبت های خود، در پاسخ به سؤالی درباره معرفی مرحوم فردین به سینما که توسط او صورت گرفته بود، با احترام توضیح میدهد: «علاقه چندانی ندارم راجع به این موضوع چنین بیان شود که من مرحوم فردین را به سینما آوردم، این گونه نبود، چون خود ایشان دارای استعداد خارق العاده بود. من با مرحوم تختی و مرحوم حسین نوری، شوهر خواهر مرحوم فردین دوست بودم، روزی آقای تختی به من گفت که آقای فردین در بین دوستان دارای محضر خوشیست و هر شب با خواندن آواز و بیان لطائف دوستان را سرگرم میکند؛ خوب است که ایشان را به سینما ببری –آن روزها هر کس این استعداد را داشت وارد سینما می شد-. من این موضوع را با آقای دکتر کوشان و سیامک یاسمی و خانم دلکش در استودیو پارسفیلم مطرح کردم و بالاخره موافقت شد تا آقای فردین در فیلم چشمه آب حیات که اول قرار بود من بازی کنم، به ایفای نقش بپردازد و با آن فیلم، مرحوم فردین وارد سینما شد. امروز هم وقتی میبینم و میشنوم در جایی از مرحوم فردین به نیکی یاد میشود، جای ایشان را خالی میکنم، چون معتقدم که زنده هستم تا از همه همکارانم دفاع کنم.»

ناصر ملک مطیعی در ادامه صحبت های خود به فیلم سوداگران مرگ که خودش آن را کارگردانی کرده بود اشاره می کند و درباره این فیلم که نخستین ساخته او با موضوع مواد مخدر است چنین توضیح می دهد: «وقتی بازیگری معروف می شود، پس از مدتی به این فکر می افتد که خودش وارد عرصه فیلمسازی شود و در واقع با این اندیشه که اشتباهات کارگردان ها را دیده است و خود دچار آن اشتباهات نخواهد شد، به سمت فیلم سازی می رود؛ غافل از اینکه فیلم خودش با اندیشه ای که دنبال کرده است، فروش چندانی نمی کند، چون عموم جامعه به دنبال فضاهای دیگریست. فیلم سوداگران مرگ هم یکی از همین نمونه ها بود. زمانی که من این فیلم را ساختم، موضوع مواد مخدر چندان مورد توجه نبود؛ البته امروز به این موضوع در سطوح وسیع و بین المللی توجه میشود، اما در آن دوران مواد مخدر مورد علاقه عموم جامعه نبود و به همین علت، این فیلم از سوی مردم استقبال چندانی نشد.»

بازیگر نقش امیرکبیر در سریال «سلطان صاحبقران» در ادامه به دکتر هوشنگ کاووسی، کارشناس،  مترجم و منتقد آن روزگار سینمای ایران اشاره می کند و درباره نقدهایی که وی راجع به سینمای آن روزگار ایران داشت، با همان احترام همیشگی به یاران رفته خود چنین توضیح می دهد: «دکتر کاووسی دوره تخصصی تحصیلی خود در رشته سینما را در فرانسه گذرانده بود و به تمام فنون فیلمسازی وارد بود. زمانی که به ایران آمد، از سوی فیلمسازان مورد استقبال قرار گرفت و در سال 1335 فیلم «هفده روز به اعدام» را ساخت که افتخار بازی در آن فیلم نصیب من شده بود. با وجودی که این فیلم از نظر دارا بودن استانداردهای سینمایی نسبت به سایر فیلمهای ایرانی در جایگاه قابل قبولی بود، متأسفانه نتوانست توجه جامعه را جلب کند و به اصطلاح آن زمان: (کار نکرد).

کم کم از آن پس، دکتر کاووسی شروع به انتقاد از سینمای آن روزگار ایران کرد و اصطلاح «فیلم فارسی» را به سینمای ایران اطلاق کرد. منظور ایشان از این اصطلاح، این بود که فیلم هایی که در سینمای ایلران تولید میشوند نه فیلم هستند و نه ایرانی و با سر هم نوشتن دو کلمه فیلم و فارسی میخواست این نکته را بیان کند که فیلمهای آن روزگار بدون رعایت استانداردهای سینمایی به سرعت و بیتوجه به اصول کار ساخته و تولید می شوند. با این حال، دکتر کاووسی یکی از بهترین مترجمان و کارشناسان سینمای ایران بود که خدایش بیامرزد.»

فرمان سینمای ایران در بخش دیگری از صحبت های خود به همکاریش با احمد شاملو اشاره کرده و اظهار می کند: «یکی از افتخارات من در حوزه فیلمسازی، همکاری با زنده یاد احمد شاملو در فیلم «فرار از حقیقت» است. در این فیلم، آقای جواد قائم مقامی و خانم فروزان به عنوان بازیگران اصلی در کنار من حضور داشتند. در فیلم فرار از حقیقت، من نقش پزشکی را بازی میکردم که مسنتر از آن روزگار من بود. وقتی شروع به ساختن این فیلم کردم، از آقای شاملو خواهش کردم تا دیالوگهای فیلمنامه این فیلم را تنظیم کند. در حین کار موضوع بازی آقای شاملو در نقش وکیل را مطرح کردم. اوایل نمی پذیرفت، اما بالاخره بر اثر اصرارهای من، نقش وکیل من در آن فیلم را بازی کرد و این فیلم اولین و آخرین فیلمی بود که مرحوم شاملو در سینمای ایران بازی کرد.»

ناصر ملک مطیعی با انرژی وصف ناپذیری همچنان از گذشته و سینمایی که در آن رشد نمو یافته است، سخن می گوید، تو گویی که سؤالات حاضران را از ضمیرشان تشخیص داده و بدون اینکه کسی سؤالی مطرح کند، پاسخ سؤالات ما فی الضمیر حضار را میدهد.

 

آقامهدی سینمای ایران در بخش دیگری از صحبت های خود، به توضیح درباره نقشهای به اصطلاح زیر بازارچه ای که ایفا کرده است می پردازد و اظهار می کند: «من این نقش ها را دوست داشتم و در دوران کودکی نمونه این لوطی ها و جوانمردان را دیده بودم. در آن روزگار هر محله ای دارای یک لوطی بود که آن لوطی با جوانمردی توانسته بود اعتماد اهل محل را جلب کند. اگر کسی از اهالی محل مدتی ناپیدا میشد، اهل محل دست به دامن لوطی آن محل میشدند تا جویای حال آن شخص شود؛ در نهایت لوطی پیگیر آن شخص میشد و وقتی متوجه میشد که حال او نامساعد است یا وضع مالی خوبی ندارد، سعی در حل مشکل او میکرد. من این نوع افراد را دیده بودم و قلباً به این افراد علاقه داشتم و سعی کردم در سینما صفات بهتری به این افراد بدهم. اساساً به این لوطیگیری و گرو گذاشتن خود برای رفیق را دوست داشتم. دوستی و دوست داشتن و به طور کلی رفاقت جایگاه خاصی در قلب من دارد. یاد داستانی افتادم: شخصی صاحب پرنده ای بود که آن پرنده را خیلی دوست داشت. روزی یکی از دوستانش آن پرنده را در دست این شخص دید و پرسید: این پرنده را به من می فروشی؟ شخص گفت: این پرنده رفق من است، آدم رفیقش را میفروشد؟ به هر حال این جوانمردان در حکم قهرمان بودند و سینما هم نیازمند قهرمان است تا مردم را به دنبال خود بکشد.»

ناصرخان سینمای ایران در پایان گپ و چای خاطره انگیز ما، با همان صداقت مردانه اش، در پاسخ به این سؤال که چرا بعد از انقلاب بازی نکرد؟ چنین پاسخ میدهد: «من نزدیک به 100 فیلم بازی کرده ام. زمانی که انقلاب پیروز شد، واقعاً خسته شده بودم و احتیاج به استراحت و معاشرت با یاران و دوستان ورزشکارم داشتم. کسی هم به من نگفته بود که تو حق نداری بازی کنی؛ یعنی منع رسمی نشده بودم، اما سنی از من گذشته بود و نوبت جوانها بود تا این سینما را به مراحل خوب و عالی برسانند که خدا شکر این اتفاق افتاده و ما هر سال شاهد حضور سینمای ایران در فستیوال های جهانی هستیم. بنابر این، من هم محتاج استراحت و فراغت از کار بودم؛ ضمن اینکه مردم هم هیچ بی احترامی به من نکردند و همیشه شرمنده محبت مردم بوده ام. اتفاقاً در همان ایام بعد از پیروزی انقلاب و در زمان دولت مهندس بازرگان، تصمیم گرفتم به دیدن پسرم در آمریکا بروم، گذرنامه ام را تهیه کردم و با توجه به شرایط حساسی که در مملکت بود، به فرودگاه مهرآباد رفتم. به علت حساسیت وضعیت کشور، فرودگاه فضای خاصی داشت و چند گیت بازرسی برای بازرسی بدنی نصب شده بود. وقتی مثل سایر مسافران در صف ایستادم، خانمی که جلوی من ایستاده بود به من گفت که شخصی از دور شما را صدا میکند، توجه نکردم، باز آن خانم به من اشاره کرد، دیدم یک پاسدار مرا صدا میزند، باز توجه نکردم، بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم دستی مرا به سمت خود می کشد، وقتی به دنبال آن شخص رفتم، پاسدار جوان پرده ای را باز کرد و گفت: بفرمایید. پرسیدم: نمی خواهی بازرسی بدنی انجام دهی؟ پاسدار گفت: نه آقا! فرودگاه مال شماست. هنوز این جمله در گوش من صدا می کند.»

(شما می توانید گفتگوی مفصل ما با ناصر ملک مطیعی را در قالب فایل صوتی از زیر  دانلود و گوش کنید)

 

Page Generated in 0/0053 sec