به گزارش ایران سپید من از یک خانه حرف می زنم. نمی گویم کوچه، خیابان، محله و شهر؛ یعنی همان جاهایی که همسرم عصا زنان و با چشم های بسته باید از آن ها عبور کند.
قرار گرفتن در کنار یک نابینا، گرفتن دستش و راه رفتن کنار او و عبور از کوچه ها و خیابان های شهر با من کاری کرده که حتی موقعی که تنها هم راه می روم، فکر می کنم اگر یک نابینا، یک ویلچرنشین یا یک عصا به دست حتی یک سالخورده می خواست از این جوی، پل، پیاده راه، خیابان، تقاطع و ... بگذرد، چطور باید می گذشت.
خیلی جاها وقتی که در ازدحام شهر و آدم هایش گم می شوم، غصه همه وجودم را می گیرد.
مناسب و دسترس پذیر کردن شهر و محله اصلا کار ساده ای نیست؛ توجه می خواهد، نیازمند پایمردی و اعتقاد به تغییر و عدالت اجتماعی است و عزم جزم و بلند نظری می طلبد و تجربه امسال من و همسرم در هفته معلولان در شهر تاریخی یزد شاید به ما زوج معلول هم ثابت کرد که این امر کاری دشوار اما شدنی است به ویژه آن که ما مردم اگر بپذیریم معلولیت در همین چند قدمی ماست.
یزد مهربان
مهربانی شهر یزد تاریخ دارد؛ تاریخی ملموس. از مدارای مردمش با طبیعت سخت کویر که بگذریم که چطور با این سرزمین گدازان از سر آشتی و مهر درآمدند و آن را به واحه ای پربرکت بدل کردند، قدم زدن در بافت قدیمی شهر هم ما را با نشانه هایی از این مهر دیرین آشنا می کند.
سباط؛ همان کوچه کاهگلی مسقف که چون از میانش می گذری، خنکای فرحبخش این مهربانی تاریخی طرحی از لبخند بر دل و جانت می نشاند. کوچه هایی که برای در امان ماندن سالخوردگان و کودکان از تازیانه طاقت فرسای کویر به همت همسایگان مسقف شده اند تا پناهی باشند برای ضعیف ترها.
یزد، خطه ای که امروز به اذعان مسوولان شهری اش، شهری معلول است، امروز بر آن شده خود را تا آن جا که می تواند از معلولیت برهاند و آن مهر تاریخی را دیگر بار و دیگر بار نثار افتادگان و ضعیفان کند.
ویژه آن که یزد به عنوان شهری که سال هاست میزبان اقلیت هاست، اقلیت هایی که دیوار به دیوار هم در صلح و صفا زندگی می کنند، امروز سر آن دارد تا پذیرای بزرگترین اقلیت دنیا، به عبارتی، افراد دچار معلولیت باشد؛ اقلیتی که 15 درصد از جمعیت جامعه را تشکیل می دهند.
یزد می خواهد خود را چنان دسترس پذیر و مناسب سازی شده کند که به قول مسوولان شهر اگر معلولی در سراسر ایران تصمیم گرفت جایی را برای گردشگری برگزیند، نخستین انتخابش شهر یزد و مکان های چشمگیر تاریخی اش باشد همان شهری که امروز در فهرست میراث یونسکو جای دارد.
یزد، الگویی برای مناسب سازی و دسترس پذیری
درست همین جاست که باید ادعا کرد نخستین جشنواره «یزد شهر دوستدار معلول» که از 10 تا 20 آذر و مصادف با 12 آذر ماه روز جهانی معلولان در این شهر آغاز شده، اگر پا بگیرد و ادامه یابد، باز به پشتوانه همین تاریخ ریشه دار جهانی می تواند از این شهر الگویی برتر از مناسب سازی و دسترس پذیری بسازد.
یزد به خاطر بافت قدیمی و نیز مکان های تاریخی و گردشگری به لحاظ مناسب سازی، شهری دشوار محسوب می شود.
هرچند دسترس پذیر کردن و مناسب سازی بسیاری از شهرهای ما شاید حتی سخت تر هم باشد. اما قرار گرفتن آثار تاریخی یزد در زمره میراث جهانی سختی کار را دو چندان می کند چون اصلاح مکان های تاریخی برای استفاده معلولان به لحاظ محافظت از این بناها و مکان ها به عنوان میراث جهانی گاه حتی امکان پذیر هم نیست.
از این رو، می توان ادعا کرد اگر حرکتی که آغاز شده ادامه یابد و همگان ببینند با وجود همه سختی ها این کار شدنی است، این سخن مصداق پیدا خواهد کرد که:
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست!
جدای از این، در مناسب سازی مکان های گردشگری یزد در گام نخست معلولان ضایعه نخاعی مد نظر قرا دارند چون به اعتقاد مسوولان شهری این نوع معلولیت در مقوله دسترس پذیری دشوارترین نوع محسوب می شود.
پس اگر در این راه موفقیتی هرچند ابتدایی و نسبی هم صورت گیرد و حتی به قول منتقدان «نمایشی و سببی سیاسی برای جمع کردن آرای انتخاباتی» باشد، این اقدام انسان دوستانه و حق طلبانه که ریشه اصلی آن را باید در غنای تاریخی - فرهنگی شهر و نه صرفا مطامع سیاسی جستجو کرد، به سراسر ایران سرایت پیدا خواهد کرد.
فراموش نکنیم، اگر موانع سر راه را برداریم، راه ها، محله ها و ساختمان های ایمن برای شهرمان بسازیم، نه تنها کاری کرده ایم افراد دچار معلولیت که بی آن که حتی بدانیم در همین چند قدمی ما زندگی می کنند، از حبسی اجباری در چهاردیواری خانه هایشان رها شوند، بلکه برای تک تک ما مردم چه او که عصا و صندلی چرخدار دارد یا نابینا و ناشنواست و چه برای خودمان که دچار معلولیت و محدودیت نیستیم اما سالمندی و ضعف را تجربه خواهیم کرد، آسایش و امنیت فراهم کرده ایم.
این کار مهمی است؛ یادمان باشد همان طور که بدی قابل سرایت است، خوبی هم به شدت همه گیر است و اتفاقا سرعت سرایت آن تصاعدی!
خدایا شکرت!
دچار معلولیت که باشی این جمله را از دیگرانی که به اصطلاح معلولیت ندارند، می شنوی: خدایا شکرت که من مثل این (دچار معلولیت) نشدم! حتی خود من هم که روی ویلچر نمی نشینم، عصا به دست نمی گیرم ولی از عینک برای پوشاندن! چشم های درشت و چپم استفاده می کنم و اگر بشود از کلاه برای پوشاندن غیرطبیعی بودن جمجمه و بخیه های به جا مانده از دو عمل جراحی مغز در کودکی، بارها این جمله را در کمال ناباوری از مردم شنیده ام.
باری، دسترس پذیر کردن مکان ها و مناسب سازی آنها شاید در وهله اول به چشم جمع غیرمعلول ما نیاید اما چنین اقدامی اثرش را در ناخودآگاه ما مردم می گذارد و نهاد پاک و انساندوست ما مردم، در پس پرده های حسادت، رقابت، دشمنی و قاپیدن زور و زر، رفته، رفته به وظیفه اجتماعی خود پی می برد، خود را به جریان آن می سپارد و حتی اگر عیان هم نگوید، دیگر از به زبان آوردن این جمله گناه آلود که «خدایا شکرت، من معلول نشدم» فاصله می گیرد و به معلول و معلولیت به عنوان سببی و وسیله ای برای اصلاح و تغییر می نگرد؛ بهانه ای که انسان تر باشیم و انسان بودن را تجربه کنیم.
امروز اگر به میدان امیر چخماق یزد سر زدید، اگر به زورخانه ای که در همان نزدیکی است قدم گذاشتید و اگر به آتشکده زرتشتیان، باغ دولت آباد، دخمه زرتشتیان و زندان اسکندر و اکوپارک شباهنگ رفتید و دیدید که برای شما هم مناسب تر و دسترس پذیرتر شده اند، به همان معلول ویلچرنشینی بیندیشید که تا دیروز شاید حتی در مخیله اش هم نمی گنجید او هم می تواند با خیالی آسوده تر و سهل تر از این مکان های گردشگری دیدن کند و به قول حافظ شیراز دلش از «وحشت زندان سکندر»، همان که در آن
حبسش کرده ایم، نگیرد و در خیال خود آرزوی ملک دگر نکند. رضا بهار