کد خبر: 11290
چرخ حمایت از نابینایان لنگ می‌زند
چند روز است زهرا مشتری ندارد. خانه‌اش پر شده از لباس و کوسن‌های دست دوز اما خبری از مشتری نیست. تازه کلی بدهی هم روی دستش مانده.اگرچه چشم هایش نور را نمی‌شناسند و با سایه‌ها انس گرفته‌اند ولی دستان توانمندی دارد. آنقدر توانمند که می‌تواند چشم بسته لباس بدوزد. خودش می‌گوید از زمانی که فهمیده نابیناست تصمیم گرفته قوی‌تر از آدم‌های دیگر باشد اما حالا هیچ آرزوی دیگری ندارد.

به گزارش ایران سپید8 سال پیش بود که همت و پشتکارش را برای کار کردن با یک ماشین نیمه صنعتی ژاپنی جزم کرد. بعد از آن فهمید نابیناهای دیگری هم هستند که به نان شب‌شان محتاجند، دست آنها راهم گرفت و کار با این ماشین را به آنها یاد داد. پس از مدتی با هم یک گروه تشکیل دادند و تصمیم گرفتند به کمک همدیگر خرج پدر علیل، مادر ناتوان و خواهر برادر‌های کوچک‌شان را دربیاورند. البته آنها علاوه براینکه نابینا هستند، دست یا پای بعضی‌هایشان هم لنگ می‌زند. هرچند با این همه تلاش، پول زیادی دستشان را نمی‌گیرد چون مشتری‌هایشان به همان همسایه‌هایی منتهی می‌شود که با درد «نداری» دست و پنجه نرم می‌کنند... مدتی که گذشت، تصمیم گرفتند صدایشان را به گوش مسئولان برسانند، برای همین نامه نگاری به سازمان‌های مختلف را شروع کردند. نخستین فردی که دستش را برای کمک به آنها دراز کرد نماینده‌ای در مجلس بود اما او هم مشکل‌شان را به شهرداری منطقه 5 محول کرد و شهرداری هم مشکل را به صاحب غرفه‌های بازار «جنت آباد.» زهرا و دوستانش وقتی فهمیدند می‌توانند در این بازار حتی سه چهار متر مغازه برای فروش اجناس‌شان دست و پا کنند، از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند اما خوشی‌شان زیاد دوام نیاورد. مدتی که گذشت صاحب مغازه به دلایل مختلفی عذرشان را خواست و آنها ماندند با هزینه‌هایی که قرض کرده بودند. زهرا می‌گوید صاحب غرفه به خاطر این عذرشان را خواسته که مغازه را به فرد دیگری اجاره دهد و از این راه درآمد کسب کند.

خرید یک ماشین نیمه صنعتی ژاپنی یک تا دو میلیون هزینه می‌خواهد. آنها با هزار زحمت یک ماشین صنعتی برای مغازه کوچک بازار جنت آباد خریده بودند اما حالا نمی‌دانند اصلاً آن ماشین کجاست چراکه هنوز نتوانستند اجناس‌شان را از مغازه خارج کنند: «وقتی از شهرداری به من گفتند اجناست را به مغازه بیاور چیز زیادی نبافته بودیم چون اصولاً مشتری زیادی نداشتیم که بخواهیم آنقدر ببافیم. تصمیم گرفتم با قرض از دوستانی که داشتم مقداری لباس بخرم و در مغازه بگذارم تا بچه‌هایمان شروع به بافتن کنند اما صاحب آنجا وقتی دید تعداد اجناسی که داریم کم است گفت باید از اینجا بروید.»
زمانی هم که به صاحب مغازه اعتراض کردند، او اینطور پاسخ داده است: «شما باید در اینجا بافتنی می‌فروختید و چون لباس در آنجا ریخته اید باید اسباب و وسایل تان را جمع کنید.» البته زهرا و دوستانش گفتند که آنها در حال تهیه لباس‌های تابستانی هستند و کسی در آذر ماه لباس بافتنی نمی‌خرد اما صاحب غرفه گوشش بدهکار این حرف‌ها نبوده است.
ابداع فنون ویژه برای کار
زهرا می‌گوید استفاده از این دستگاه‌ها شاید برای نابینا‌ها غیر ممکن باشد چون او به وسیله ابداع فنون ویژه این کار را فراگرفته است. البته در این راه دوستان و مربیانی هم به او کمک کرده‌اند: «با این ماشین‌ها می‌توان لباس، کوسن، عروسک، مانتو و حتی روکش‌های سطل زباله ساخت. آن زمانی که شروع به کار کردم حتی مسئولان فنی و حرفه‌ای باور نمی‌کردند که بلد باشم با این ماشین‌ها کار کنم اما وقتی کارشناسانشان کارم را دیدند نظرشان تغییر کرد. پس از شرکت در آزمون فنی و حرفه‌ای حتی توانستم مدرک این حرفه را نیز کسب کنم.»
البته متقاضیان او به نابیناها محدود نمی‌شوند بلکه افراد سالمی که دست‌شان برای تأمین مخارج‌های زندگی‌شان کوتاه است هم از او برای آموزش تقضای کمک کردند: «بعد از کسب این مدرک تصمیم گرفتم به نابیناهای مراکز آموزشی مختلف این حرفه را به صورت رایگان آموزش بدهم. حتی افرادی که نابینا نبودند هم تقاضا کردند که به آنها هم آموزش بدهم، من هم با کمال میل قبول کردم. برای خودم به عنوان یک وظیفه قرار داده‌ام که هر ماه برای آموزش رایگان به مراکز توانمندسازی نابیناها سر بزنم.»
هانیه و حنانه دو دختر دوقلوی دیگری هستند که با زهرا لباس می‌دوزند.خرج پدر و مادر پیر و از کار افتاده آنها هم با دوختن این لباس‌ها می‌گذرد. می‌گویند دانشجوی دانشگاه تهران هستند و علاوه بر تأمین هزینه زندگی، مخارج تحصیل‌شان را هم باید تأمین کنند: «دلمان خوش بود که دیگر لباس‌هایمان به فروش می‌رسد و دیگر آواره رفتن از این مغازه به آن مغازه نیستیم ولی همه امیدمان از بین رفت. سؤالمان این است که چرا مسئولان از نابینایان حمایت نمی‌کنند؟ من و خواهرم چطور باید از عهده هزینه‌های خانواده مان بربیاییم و چرا نابینا‌ها در جامعه از حق کوچک‌ترین مسائل زندگی که داشتن آسایش و رفاه است محروم هستند؟»
چاله‌های شهر زمینمان می‌زنند
پای درد دل هر کدام از اعضای گروه که می‌نشینی به درد‌های ریز و درشت‌شان پی می‌بری که جزو حداقل‌های زندگی هر فردی است. درد‌هایی که برای بیان آن مجبور می‌شوند بغض‌شان را پنهان کنند. آنها معتقدند تعداد دفعاتی که یک چاله زمین‌شان زده است کم نیست. گویا وضعیت خیابان‌ها و کوچه‌های شهر برای رفت و آمد استاندارد نیست: «علاوه بر اینکه خرج زندگیمان تأمین نمی‌شود برای راه رفتن در خیابان هم مشکل داریم.آنقدر خیابان‌ها و کوچه‌ها نا امن است که باید یک همراه داشته باشیم تا زمین نخوریم. هرجا هم که برای پیدا کردن کار می‌رویم فقط معلولیت‌هایمان را می‌بینند نه توانایی‌هایمان را. می‌خواهیم کتاب بخوانیم نمی‌توانیم. می‌خواهیم اجناسمان را بفروشیم زورمان نمی‌رسد. انگار برای ما همه راه‌ها بسته است.»
مریم یکی از اعضای گروه، می‌گوید توقع این رفتار را از مسئولان شهرداری نداشته است. گویا روز آخری که آنها را از غرفه بیرون انداخته‌اند تنها او در مغازه بوده اما حتی دیدن دست و پاهای مریضش هم دل صاحب غرفه را تکان نداده است: «با یک برخورد شدید من را از مغازه بیرون انداختند.اصلاً نگاه نکردند که من معلولم ممکن است دچار آسیب شوم. هرچقدر برایشان توضیح دادم که این کار را نکنید به حرفم گوش ندادند و بیرونم کردند. وسایل و لباس‌هایی هم که خریده بودیم هم در مغازه ماند، حتی فرصت نکردم آنها را از آنجا بردارم. من نمی‌خواهم کسی برایم دل بسوزاند ولی این برخورد‌ها لایق هیچ انسانی نیست. در حال حاضر هیچ منبع درآمدی ندارم و هر جایی که برای کار می‌روم قبولم نمی‌کنند.»
او می‌گوید دل برادر و خواهر‌های کوچکش به این خوش بوده که با فروش لباس‌ها صاحب لباس نو شوند ولی هیچ پولی نصیبش نشده تا چیزی برایشان بخرد. حالا شب و روز خواهر و برادرهایش با گفتن ای کاش‌ها سپری می‌شود. ای کاش خواهرمان مغازه‌ای برای خودش داشت. ای کاش کسی حاضر شود لباس‌هایی که خواهرمان دوخته است را بخرد و ای کاش صاحب مغازه بازار کمی مهربان بود.

 

Page Generated in 0/0066 sec