بازیگری نمایش است، زندگی نیست
جلسه گپ و چای با رضا کیانیان + فایل صوتی
|
«هر وقت در کوچه و خیابان کسی مرا می بیند و یک لبخند می زند، همان لحظه خدا را شکر می کنم.؛ چون احساس می کنم باعث شدم خنده بر لب کسی نقش ببندد...» ذاتاً خنده روست؛ معمولاً خونسرد حرف می زند و بر خلاف تصور عده ای –به واسطه برخی نقش ها که ایفا کرده است-، محضری خوش دارد و در هر جمع که حاضر شود، فضای جمع را در مشت خود گرفته، بر روح و جان تک تک حضار تسلط می یابد. شاید همین موضوع یکی از مهم ترین عوامل محبوبیت اش محسوب شود. به هر روی، سال هاست که در روح و جان علاقه مندان سینما و تئاتر جا خوش کرده و با لبخند های از سر اخلاص، رفتار های انسان دوستانه، تعامل صمیمی، ایفای نقش های متفاوت و دوست داشتنی و صد ها حسن دیگر، قصد آن ندارد که رخت از دل های محبان اش بر بندد؛ چه، نقش خود را نه فقط در دل ها، بلکه بر جریده عالم ثبت کرده است. نیاز به آوردن شاهد نیست، چرا که تک تک آثاری که او در آن ها حضور یافته، بهترین گواه بر این سطور است. حضور در نمایش هایی مثل «مردی برای تمام فصول» به کارگردانی بهمن فرمان آرا، «عرق خورشید اشک ماه» و «پروفسور بوبوس» به کارگردانی آتیلا پسیانی و همچنین حضور در سریال هایی مثل «شلیک نهایی» ساخته محسن شاه محمدی در نقش جمشید، «دوران سرکشی» ساخته کمال تبریزی، «کیف انگلیسی» ساخته سید ضیاء الدین دری و «مختار نامه» ساخته داوود میر باقری و علاوه بر این ها، بازی در حدود 60 فیلم سینمایی مثل «تمام وسوسه های زمین» ساخته حمید سمندریان، «کیمیا» ساخته احمد رضا درویش، «آژانس شیشه ای» و «روبان قرمز» ساخته ابراهیم حاتمی کیا، «خانه ای روی آب» «یک بوس کوچولو» «بوی کافور عطر یاس» «خاک آشنا» ساخته بهمن فرمان آرا، «همیشه پای یک زن در میان است» ساخته کمال تبریزی و نمونه های بسیار از این قبیل آثار، مسیر ذهن ما را بدون هیچ مانعی به سمت رضا کیانیان هدایت می کند. بازیگری که هم مشاور فیلم نامه است و هم مؤلف چندین کتاب. در واپسین روز های بهمن ماه، میهمان محفل گپ ما شد تا با حضوری صمیمی و گرم، لحظات شیرین و به یاد ماندنی در تاریخ فعالیت های روزنامه و همچنین خاطرات تک تک کسانی که در آن جلسه حضور داشتند و شمایی که حضور نداشتید، اما از مطالعه مطالب آن جلسه محظوظ می شوید، ثبت کند. رضا کیانیان با همان صراحت لهجه و صمیمیت ساده، از فردین سخن گفت و از اصول فنی بازیگری نکاتی مطرح کرد که در ادامه بخش هایی از صحبت های او را می خوانید
دوست داشتم نقش های متفاوتی بازی کنم
در آغاز گپ ما با آقای کیانیان، بعد از مرور مفصلی بر کارنامه هنری ایشان که توسط مدیر مسئول روزنامه صورت گرفت، صحبت از این شد که رضا کیانیان جزو بازیگرانیست که با کارگردان های بسیاری کار کرده است، حال آن که بازیگرانی هستند که برای خود محدودیت قائل می شوند: «از اولین حضورم در سینما که با فیلم «تمام وسوسه های زمین» ساخته مرحوم سمندریان آغاز شد، تصمیم گرفتم که نقشهای مختلفی بازی کنم و در یک نقش باقی نمانم درست مثل تئاتر. «تمام وسوسه های زمین» قصه جوانی را روایت میکرد که از شهر کوچکی برای تحصیل به خارج رفته و قرار بوده که پس از بازگشت، با دختری که دوست اش داشت، ازدواج کند. اما به علت حرص به مال دنیا، با دختر ارباب آن شهر که دختری عقبمانده ذهنیست ازدواج میکند تا به ثروت پدر آن دختر برسد. نقش کوتاهی در فیلم «ایلیا نقاش جوان» ساخته ابو الحسن داوودی بازی کردم که آن فیلم هیچ وقت نمایش داده نشد. فیلم قصه یک جوان یزدی علاقه مند به نقاشی را به تصویر میکشد که برای یادگیری نقاشی از یزد به تهران میآید و در تهران با نقاش دوره گردی که در پارک ها نقاشی می کند آشنا می شود و آن نقاش چیز هایی به او می آموزد. من برای این که بتوانم وارد سینما شوم –چون ورود به سینما مشکل بود-، همه کار کردم؛ از دستیاری طراحی صحنه بگیر تا نوشتن فیلمنامه، برای این که وارد سینما شوم و نقش های مختلف بازی کنم تا از آن نقش ها لذت ببرم، نه این که صرفاً بازیگر نقش اول باشم. بعد از آن در چند فیلم بازی کردم تا به فیلم کیمیا رسیدم. بعد از اولین روز نمایش آن فیلم، وقتی به خانه رفتم دیدم دو پیغام از طرف دو چهره مطرح سینما بر روی پیغامگیر گوشی ضبط شده و هر دو به من تبریک گفته اند؛ یکی آقای ناصر تقوایی و دیگری خانم فریماه فرجامی. بعد از کیمیا عملاً اسم من بر روی میز کارگردانها و تهیه کننده ها قرار گرفت. سریال ها یا فیلم های سینمایی که قرار بود ساخته شوند را رصد میکردم تا ببینم در بین نقش ها کدام یک متفاوت است؛ مثلاً نقش کوچکی می دیدم و احساس می کردم که آن نقش نسبت به دیگر نقش ها متفاوت است، همان نقش را انتخاب می کردم. مثلاً در سریال «کیف انگلیسی» کارگردان می خواست یکی از نقش های اصلی فیلم را به من بدهد، من از قبول آن نقش امتناع کردم، چون نقش های اصلی به ویژه نقش های مثبت هیچ چالشی ندارند، به همین علت من از آن نقش ها لذت نمیبرم و نقش روحانی را برای بازی انتخاب کردم. یا در سریال «دوران سرکشی» کمال تبریزی، نقش کوتاه قاضی را بازی کردم. در فیلم «همیشه پای یک زن در میان است» تبریزی هم همین طور. همان روزها آقای تبریزی مطلبی نوشته و در آن مطلب گفته بود: «وقتی رضا نقش کوتاهی برای بازی انتخاب میکند، حتماً چیزی در آن نقش کشف کرده که ما آن را ندیده ایم و وقتی برای ما عمق نقش را مطرح میکند، تازه متوجه می شویم که آن نقش چه نکته عمیقی داشت.» اوایل دهه هفتاد سریال «شلیک نهایی» را با آقای محسن شاه محمدی کار کردم. در آن سریال نقش جمشید جعلی را بازی کردم که مدل موی خاصی داشت و کت جین میپوشید. بعد از مدتی مدل موی جمشید معروف شد. وقتی سریال تمام شد، هشت پیشنهاد از سوی کارگردان هایی مطرح شد که عموماً فیلم های پر فروش بدنه سینما را می ساختند. یکی از تهیه کننده های آن فیلم ها به من گفت که با هیچ کس کار نکن، چون نقشی برایت در نظر گرفته ام. این موضوع برایم تعجب انگیز شد که چرا به یکباره این کارگردان ها به سراغ من آمده اند. بالاخره طی صحبت با دوستان معلوم شد که فیلم های بدنه در دسته بندی بنیاد سینمایی فارابی که متولی امور سینمای ایران در آن مقطع را داشت، در دسته «ج» قرار داشتند، طبیعیست که کارگردان های بدنه به دنبال بازیگرانی بودند که جزو دسته «الف» هستند تا با استفاده از آن ها، یک درجه ارتقا پیدا کنند و به درجه «ب» برسند. وقتی این موضوع را فهمیدم، بلافاصله مو هایم را کوتاه کردم. تهیه کننده ای که پیشنهاد بازی در فیلمش را به من کرده بود، به محض فهمیدن این موضوع، بسیار ناراحت شد و همان اتفاق باعث شد تا یک سال بیکار بمانم، اما گفتم که من نمی خواهم نوکر مو هایم باشم، بلکه موهایم باید نوکر من شوند.
بازیگری زندگی نیست، نمایش است
در قسمتی از گپ مفصل ما با رضا کیانیان، یکی از دوستان حاضر موضوعی در باره فن بازیگری مطرح کرد و بر این نکته تأکید کرد که بازیگری مثل کیانیان در حین بازی غرق در نقش میشود. توضیحات آقای کیانیان در این خصوص شنیدنیست: «من کتابی دارم به نام «شعبده بازیگری». در این کتاب یک تئوری مطرح شده که من پیرو آن تئوری هستم. پشت جلد کتاب نوشته شده: بازیگری زندگی نیست، نمایش است. یعنی مخالف تئوری بعضی از بازیگران است که اظهار میکنند: در این نقش زندگی کردم، به قدری غرق نقش شدم که خودم را فراموش کردم. اما من میگویم هیچ بازیگری امکان ندارد چنان غرق نقشی شود که خود را فراموش کند؛ بخصوص در سینما. چرا؟ چون در سینما فکر شما هر لحظه باید به ده جا برود؛ یعنی باید به این فکر کنی که در مقابل دوربین کنار چه کسی باید بایستی، کدام قسمت صورت ات باید رو به نور باشد و کدام قسمت نه، در برابر بازیگر مقابل باید چه بگویی و... وقتی ما این همه خودآگاهی در مورد نقشی که بازی میکنیم داریم، چطور میتوانیم بگوییم که غرق نقش شدیم؟ این تعابیر و تصورات باید از فرهنگ ما حذف شوند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، زمان پیدایش ناتورالیسم و ورود این مکتب در رشته های مختلف هنر از جمله بازیگری و تئاتر، استادی ظهور کرد که یکی از مشاهیر تئاتر و بازیگری محسوب میشود بنام استنیس لاوسکی. او ابتدا یک تئوری ارائه میدهد و می گوید که بازیگر باید غرق در نقش شود تا بتواند خوب بازی کند. مثلاً وقتی تصمیم می گیرد نمایش اوتللو را به روی صحنه ببرد، چوب و پارچه را از ونیز وارد می کند که فضا بوی ونیز را بدهد، چون اتفاقات نمایش در ونیز رخ داده است؛ یعنی آن قدر به ناتورالیسم نزدیک می شود، اما چه کند که بازیگر اوتلو روسیست! زبان روسیست، با این معضل چه باید بکند! یکی از شاگردان استانیس لاوسکی به نام میر هلد، به او اعتراض می کند که شما با این روش عملاً قلب واقعیت میکنی و چیزی که نمایش است، با اصرار میخواهی به عنوان زندگی القا کنی؛ در صورتی که نمایش است. میر هلد معتقد است که نمایش قراردادیست بین بازیگر و تماشاچی. از آن جا که استانیس لاوسکی انسان بزرگی بود، استودیویی در اختیار میر هولد قرار می دهد تا او تجربیاتش را به اجرا درآورد. بعد از آن، استانیس لاوسکی نظریه خود را را رها می کند و به جرگه طرفداران نظریه هولد می پیوندد. » * فرمان آرا انسان منحصر به فردیست: به درخواست یکی از دوستان حاضر در جلسه، رضا کیانیان در باره بهمن فرمان آرا مطالب جالبی نقل کرد: «بهمن فرمان آرا واقعاً انسان منحصر به فردیست. او قبل از انقلاب با فیلم «خانه قمر خانم» کار خود را آغاز کرد که آن فیلم جنبه دست گرمی داشت، اما بعد از آن فیلم با شکوه «شازده احتجاب» را با همکاری هوشنگ گلشیری که همشهری اش بود، ساخت. در آستانه انقلاب فیلم «سایه های بلند باد» را باز هم بر اساس نوشته های گلشیری ساخت که اجازه نمایش نگرفت و بعد از انقلاب هم نمایش داده نشد. برای مدتی با خانواده به امریکا رفت و حتی با بعضی از کمپانی های هالیوود ارتباط گرفت. در آن جا از او خواسته شد تا در باره ایران فیلم بسازد، اما او این کار را نکرد و به ایران بازگشت. بعد از بازگشت، 12 فیلم نامه به بنیاد فارابی داد که پذیرفته نشدند. در زمان مسئولیت مرحوم سیف ا... داد، پیشنهاد کرد که فیلمی در باره مرگ خودش بسازد که حاصل آن شد فیلم «بوی کافور عطر یاس». فیلم مورد استقبال واقع شد و بعد از آن، آقای فرمان آرا اجازه یافت تا رسماً فیلم بسازد. آخرین فیلمی که ساخته، فیلمیست به نام «دلم میخواد...». اما به علت اختلافی که بین کارگردان و تهیه کننده پیش آمده، فعلاً فیلم نمایش داده نمی شود. قصه فیلم در باره شهر افسرده ایست، نویسنده ای در آن فیلم قصه را پیش می برد که او هم افسرده است، اما با دختر سی دی فروشی مواجه می شود و آن دختر یک سی دی به لطایف الحیلی به او می دهد و بعد از آن، اوضاع منقلب می شود.»
فردین و ناصر شخصیت های جادویی سینمای ما هستند
یکی از کتاب هایی که توسط رضا کیانیان به رشته تحریر درآمده، کتابیست با عنوان «ناصر و فردین» که حاصل مصاحبه های او با این دو بازیگر پیش کسوت سینماست. خود او در باره این که چرا به سراغ این دو ستاره پیش از انقلاب رفت، نکته های شیرینی نقل کرد: «یکی از فیلم هایی که در دهه هفتاد بازی کرده بودم، فیلم «سینما سینماست» ساخته ضیاء الدین دریست. در اکران خصوصی این فیلم، قرار شد من بعد از نمایش سر جلسه نقد و بررسی حاضر شوم، فیلم در سینما صحرا نمایش داده شد، وقتی رسیدم رئیس سینما گفت که فردین در قسمت لژ نشسته و پیغام داده که من به دیدنش بروم. رئیس سینما فکر میکرد که من این کار را نمی کنم، به محض شنیدن این خبر خودم را به لژ رساندم و ظرف چند دقیقه صحبت، فهمیدم که هر چه من نوشته ام و هر فیلم که بازی کرده ام، او خوانده و دیده است؛ حال آن که من فکر میکردم او آدم با سوادی نیست. به من گفت که تنهاست و دوست دارد که من هر چند وقت یک بار نزدش بروم. همیشه این سؤال برای من مطرح بود که بازیگرانی مثل او، ناصر ملک مطیعی و بهروز وثوقی با این که بعد از انقلاب فیلم بازی نمی کنند، چرا در ذهن جوانان جایگاه ویژه ای دارند، به طوری که نسل جوان این بازیگران را با اسم کوچک فردین، بهروز یا ناصر خطاب میکنند؟ خب این فرصت خوبی بود که به پاسخ سؤالم برسم. بالاخره با ایشان در دفتر شان که در سینما جمهوری بود قرار گذاشتم و نزد شان رفتم. بعد از این که با هم صمیمی شدیم، از ایشان اجازه گرفتم که مصاحبه ای با ایشان انجام دهم. در آن مصاحبه معلوم شد که پدر فردین با اهالی تئاتر ارتباطات خوبی داشته و خود فردین در دوران کودکی و نوجوانی پشت صحنه تئاتر های نوشین خوابش میبرده، اما به دنبال ورزش کشتی رفته و از آن جا که خوش محضر بوده، در هر محفل که حاضر میشده، گل سر سبد آن محفل شده و محفل را گرم می کرده، وقتی به وسیله ناصر ملک مطیعی به سینما معرفی می شود، برای این که بازیگر حرفه ای شود، و بعد از آن به کلاس آواز میرود تا لب زدن را بیاموزد. هیچکس مثل فردین لب زدن را به بهترین نحو انجام نداده است. بعد معلوم شد که بهترین تجهیزات فیلم برداری را او برای اولین بار وارد سینما کرده و می توانسته چشم بسته دوربین را باز و جمع و جور کند. نیمی از فیلم ها را خودش کارگردانی کرده، گر چه به اسم دیگران ثبت شده، به تمام عوامل فیلم، از عوامل پشت صحنه بگیر تا دوبلور رسیدگی می کرده و هدایای گران قیمتی می داده است. وقتی این مصاحبه منتشر شد، دو روز از فوت فردین می گذشت، مراسم تشییع جنازه اش هم به صورت خودجوش برگزار شد. تشییع از مقابل مجموعه شهید شیرودی انجام شد. نگهبان مجموعه یکی از عاشقان فیلمفارسی بود. فردای تشییع جنازه من به آن جا رفتم و دیدم که او خیلی گریه کرده، از او راجع به فردین پرسیدم، گفت از من بدتر پیر زنی این جا گریه میکرد. علت را پرسیدم، گفت: ظاهراً این پیر زن سالها پیش دچار فقر شدیدی شده بود و امکان تهیه جهیزیه دخترش را نداشت به او پیشنهاد می شود که به سراغ فردین برود، در حالی که فردین را نمی شناخت، بالاخره با زحمت زیاد خود را به مغازه فردین در میدان ونک می رساند و می بیند که مردی در مغازه نشسته، احوالش را به آن مرد می گوید و سراغ فردین را می گیرد، آن مرد مبلغ 20 هزار تومان به او می دهد و تمام جهیزیه دخترش را تأمین می کند، بعد به او میگوید که اگر فردین آمد، پیغام تو را به او خواهم رساند. آن مرد خود فردین بود. ناصر ملک مطیعی هم به گونه دیگر. او معلم ورزش بود، در مدرسه هنرپیشگی آموزش بازیگری دیده بود، تنها ستاره سینما بود که نقش های دو و سه را در اوج بازی کرد و از این کار هیچ ترسی نداشت. در اوج برای خودش رقیب درست کرد و فردین را به سینما معرفی نمود و حتی سالها بعد، بهروز وثوقی را او به سینما معرفی کرد. همه اینها بهترین دلایل برای ماندگاری این افراد در سینما و نسل امروز است.»
مجید سرایی
لینک مطلب: | http://iransepid.ir/News/8651.html |