printlogo


کد خبر: 8331تاریخ: 1394/11/27 12:41
معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
همین چندماه پیش بود که به بهانه اکران فیلم «یحیی سکوت نکرد» به کارگردانی کاوه ابراهیم‌پور مقابل فاطمه معتمدآریا نشسته‌بودم و دلایل او را برای همکاری با کارگردان‌های تازه کار و به اصطلاح فیلم اولی می‎شنیدم.

به گزارش ایران سپید به نقل از وب سایت بانی فیلم رامک صبحی: حالا دوباره مقابلش نشسته‌ام و این بار به جمع ما مرتضی فرشباف کارگردان جوان فیلم«بهمن» و احمد حامد بازیگر این فیلم و همسر فاطمه معتمدآریا هم پیوسته‎اند.

فرشباف خیلی جدی در همان اوایل گفت‌وگو می‎گوید که اگر خانم معتمدآریا پیشنهاد بازی در این فیلم را قبول نمی‌کرد، احتمالا «بهمن» ساخته نمی‌شد و احمد حامد هم که بیشتر او را به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده می‌شناسیم هم تاکید می‌کند بازیگر نیست و فقط قبول کرده که دراین فیلم باشد.


 فاطمه معتمدآریا که این روزها بیشتر او را در فیلم‌های نسل جدید کارگردان‌های سینمای ایران می‌بینیم،خیلی دقیق جایگاه و مَنش همکاری یک بازیگر باتجربه را با یک گروه جوان ترسیم می‎کند و…..البته حرف‌های دیگری که بهتر است خودتان بخوانید.

ابتدا و برای شروع صحبت‎ها بد نیست از دلایل این همکاری بگویید.آقای فرشباف شما اول درباره چرایی انتخاب خانم معتمدآریا صحبت کنید تا بعد دلایل دوستان دیگر را هم بشنویم.

مرتضی فرشباف: فیلم‌نامه‌هایی مانند فیلم «بهمن» خیلی متکی به بازیگر است. حتی یک بخش‌هایی از فیلم‌نامه با اتکا به توانایی بازیگر حذف شده‌است تا او بتواند جاهای خالی فیلم‌نامه را پر کند. به همین دلیل اگر خانم معتمدآریا قبول نمی کردند، احتمال ساخته نشدن فیلم خیلی زیاد بود.

در واقع از همان ایده اولیه انتخاب ایشان را در ذهن داشتید.

فرشباف: بله. در نسخه‎ای که در دفتر آقای نوروزبیگی شروع کردیم، انتخاب‎مان خانم معتمدآریا بود و من چون انتخاب دومی نداشتم، خیلی مضطرب و نگران بودم. چرا که اگر ایشان بازی در فیلم را قبول نمی کردند،شرایط خیلی پیچیده می‌شد.

شما هم می‌دانستید که اگر قبول نکنید این فیلم ساخته نمی‎شود.

فاطمه معتمدآریا: روزی که مرتضی فرشباف فیلم‌نامه را برایم آورد با این که گل خیلی خوشگلی را هم همراه داشت و گویا برای پیدا کردن گل‌فروشی اطراف خانه ما خیلی گشته بود اما در این فاصله که منتظر آمدن او بودم و خب دیر هم کرده‎بود، پیش خودم فکر کردم،جوانی است که بعید می‎دانم با او همکاری کنم.

 چون من به وقت و قرار و سرموقع رسیدن خیلی حساس هستم. ولی بعد که وارد شد، سلیقه او را در گیاهی که برایم آورده‎بود،دیدم، بعد هم که شروع به حرف زدن کرد،به این نتیجه رسیدم، مگر می‎شود از همکاری با چنین جوانی صرف‎نظر کرد.

از قبل شناختی از او داشتید.

معتمدآریا: می‌دانستم فیلم «سوگ» را ساخته‌است و در جشنواره کن با هم فیلم دیده بودیم اما به لحاظ شخصی دریافتی از او نداشتم.البته بعدها فهمیدم که پشتوانه خانوادگی و حرفه‌ای‌اش چقدر برایم آشنا بوده و انگار از قبل او را می‌شناختم، اگرچه برخورد مستقیمی با هم نداشتیم. برای اولین بار است که به این نکته اشاره می‌کنم.

در همان جلسه اول وقتی با او صحبت می‎کردم، پیش خودم می‌گفتم هرچه بخواهد بسازد، قبول می‎کنم چون در حرف‌هایش صداقت و سلامت؛ به همراه یک شعور وافر بود. خب از کارگردانی که می‌خواهی با او همکاری کنی، انتظاری جز این‌ها نداری.

درواقع اگر کارگردانی این سه ویژگی را داشته باشد، نداشتن هر خصیصه دیگری مهم نیست و داشته‌های دیگری هم جز این ویژگی به درد منِ بازیگر نمی‌خورد. بعد فیلم‌نامه را خواندم و قرارشد درباره آن با هم صحبت کنیم.

فرشباف: راستش خوان خیلی سختی بود. در واقع مرحله پر استرس دیگر برای من همین خواندن سناریو بود.

معتمدآریا: طبیعی است که در این سال‌ها همیشه با احمد{حامد} به عنوان یک فیلم‌نامه‌نویس مشورت می‌کنم. در واقع خدا او را دم دست من گذاشته‎است. در مرحله خواندن به یک سری اشکالات در قصه رسیدیم که درباره‌اش با مرتضی چندین بار صحبت کردیم.
 

معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

در آن مرحله بازی آقای حامد در این فیلم قطعی شده‌بود.

معتمدآریا: نه فقط زمزمه‌هایی بود.

فرشباف: من فقط از خانم معتمدآریا پرسیده بودم، فکر می‎کنید اگر چنین پیشنهادی باشد، ایشان قبول می‌کنند.

معتمدآریا: وقتی سناریو را خواندم، احساس کردم، خیلی از نکات آن بر موقعیت اجتماعی و فعالیت‌های احمد منطبق است. اما اگر احمد این نقش را بازی نمی‎کرد، برای من بهتر بود، چون هیچ مسئولیتی در قبالش نداشتم.

 ولی مرتضی این پیشنهاد را داشت و من هم بر اساس فکر و ایده او این پیشنهاد را با احمد در میان گذاشتم و به او گفتم مرتضی یک کارگردان جوان و باشعور و فهمیده است و اگر تو کمک نکنی پس که به او کمک کند و خلاصه کمی احساساتش را قلقلک دادم و کار را شروع کردیم.

حامد: ماجرای احساسات را قبول ندارم(با خنده). من بازیگری را دوست ندارم و واقعا گیر کردم.

یعنی به رودربایستی افتادید؟

حامد: نه ولی وقتی اصرار شد، قبول کردم که بازی کنم، البته بازی که نه، در فیلم باشم. البته در مورد فیلم‌نامه خیلی صحبت کردیم، البته نه به عنوان کسی که می‌خواهد در فیلم بازی کند…

فرشباف:بازنویسی‌های یکی مانده به آخر خیلی خوب بود.

حامد: اما فایده نداشت.

چرا؟

حامد:چون کارگردان‌ها دلبسته تصویری می‌شوند که در ذهن دارند و کَندن آن‌ها از این تصویر خیلی دشوار است. من چنین تجربه‌ای را نه با مرتضی بلکه با کارگردان‌هایی که دوستم هستند و فیلم‌نامه‌هایشان را به سیمین می‌دهند هم داشته‌ام.

تغییر برایشان دشوار است.

حامد: چون ذهنیت خودشان را خیلی قبول دارند و نهایت تاثیری که بشود گذاشت در تغییر برخی جملات است.حالا نه این که آنچه من می‌گویم، خیلی درست است و باید اجرا شود نه. بیشتر مقصودم نگاه کارگردان‌ها است و شاید این ویژگی سینمای ما است که بیشتر کارگردان‌ها نویسنده فیلم‌نامه فیلم‌شان هستند و از ابتدا با آن تصویر زندگی می‌کنند.

 این نکته هم می‌تواند مفید و هم مضر باشد.به هرحال من حرفم را می‌زنم، چه تاثیر داشته‎باشد، چه تاثیر نداشته‌باشد که غالبا دومی صادق است. البته مگر این که کارگردان فیلم‌نامه را ننوشته باشد و وابستگی کمتری به آن داشته باشد.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

خب آقای فرشباف شما درباره انتخاب آقای حامد بگویید.

فرشباف: روزی که آقای حامد را دیدم فکر کردم چقدر خوبند و چقدر شبیه ریچارد گیر هستند. فکر می‎کردم، چقدر خوب می‌شود بازی در فیلم را قبول کنند. با بدبختی فیلم «کارگران مشغول کارند» را پیدا کردم و دیدم خیلی در فیلم روان و راحت هستند.

از ابتدا برای نقش مقابل خانم معتمدآریا به یک چهره کمتر شناخته شده فکر می کردید.

فرشباف: این نکته را در ذهن داشتم. با توجه به اهمیت کاراکتر خانم معتمدآریا در فیلم و ارتباطی که با اطرافیانش داشت،دوست داشتم همه آن‌ها صورت‌هایی باشند که شناسنامه سینمایی خیلی آشنایی ندارند.

چون در فیلم هم ما تکیه زیادی روی صورت خانم معتمدآریا داریم، و دلم نمی خواست حواس تماشاگر به نکته دیگری یا چهره دیگری جذب شود و می‎خواستم این پروسه بی‎خوابی روی او کاملا تاثیر بگذارد. در مورد بازیگران دیگر هم همین‌طور. خانم اسماعیلی را که نقش شخصیت شطی را بازی می کند، خانم معتمدآریا پیشنهاد دادند و خیلی استقبال کردم.

درباره آن پیشنهادها و تغییراتی که گویا چندان هم به آن‌ها توجه نکردید، صحبت می‎کنید؟

فرشباف: درحقیقت الان که از فیلم فاصله گرفتم نسبت به نکاتی که آقای حامد گفتند آگاه‌تر شده‎ام. به هرحال تا زمانی که درگیر ساخت فیلم هستی، یک مالکیت احساسی هم نسبت به آن داری. اما الان حتی تماشای فیلم برایم راحت نیست. برای همین حالا خیلی از حرف‌های آقای حامد را بهتر درک می‎کنم.

مخصوصا در فصل اول که ایشان می‌گفتند کجاها باید قلاب‌هایی گذاشته شود تا تماشاگر را بیشتر درگیر داستان کند. ایشان عقیده داشت اول فیلم یک چیزی کم دارد. خب الان این را می‌فهمم.

 یا حتی در مورد کاراکتر خودشان و این‌که از یک جایی به بعد در فیلم از تیپ به یک شخصیت تبدیل می‎شود، حاصل پیشنهاد خود ایشان بود.در واقع پیشنهادهای آقای حامد فقط محدود به نقش خودشان نمی‌شد و بخصوص در دیالوگ‌نویسی‌ها خیلی به واقعی شدن آن‌ها کمک می کرد.

 چون به نظرم در دیالوگ‌های بخصوص پینگ پونگی شخصیت‌ها، خیلی مهم است که رد فیلم‌نامه‌نویس گم شود و آقای حامد خیلی مسلط آن‌ها را بازنویسی کردند.

خانم معتمدآریا شما چه پیشنهادهایی داشتید؟ اساسا چه وجهی از شخصیت هما برایتان جداب تر بود.

معتمدآریا:جذابیت این شخصیت برای من به دلیل مطرح کردن معضلات یک زن میان‎سال بود، معضلاتی که خود من هیچ کدام از آن‌ها را نداشتم. درواقع اگر به خودم نزدیک بود، برایم جذابیتی نداشت. نقاط اشتراک شاید فقط در رفتارهای شغلی احمد یا علاقه‌مندی‌های زندگی خصوصی احمد باشد، مثل نوشتن یا داشتن کارخانه روغن زیتون که خب خیلی شبیه زندگی احمد بود.

حامد: البته کاملا اتفاقی.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

معتمدآریا: دقیقا. مرتضی کاملا اتفاقی این ویژگی‌ها را نوشته‌بود و بعد با احمد شباهت پیدا کرد .پس برای اولین نکته‌ای که جذبم کرد، معضلات و تنهایی یک زن در میان‎سالی بود. راستش شاید یک ذره دور از عقل به نظر می‎رسد که یک پسر بیست و چندساله بیاید و درباره چنین مساله‌ای فیلم بسازد و به موضوعی آن قدر حیاتی و سنگین و بحرانی در یک دوره سنی بپردازد.الان همه دنبال موضوعاتی مثل اعتیاد و فرار و جنایت و… هستند.

معضلاتی که به چشم بیاید.

معتمدآریا: و شبیه پاورقی‌های روزنامه باشد یا موضوع دراماتیک. برای همین موضوع خاص فیلم مرا جذب کرد.

و چقدر این کارگردان جوان به نظر شما توانسته، این بحران و تنهایی را واقعی ببیند.چون به قاعده چنین دنیایی نباید چندان برایش آشنا باشد.

معتمدآریا: اتفاقا برای مرتضی آشنا بود، چون بخشی از قصه‌ها را از واقعیت‌های پیرامون خودش گرفته بود. همین جا بگویم مرتضی جوا‎ن‎ترین کارگردان و از باشعور‌ترین کارگردان‌هایی است که تا به‌حال با او همکاری کرده‌ام. شاید نوشتن درباره چنین موقعیت بحرانی‎ای سخت باشد اما مرتضی آن‌را تجربه و حس کرده بود.

 حتی در برخی سکانس‌های مربوط به خانم شطی، مرتضی می‌گفت عین به عین شبیه مادربزرگم است. بنابراین وقتی این همه آشنایی با شخصیت‌های فیلم‌نامه داشته‌باشی، مسلما نمی‌توانی راحت از دست‌شان بدهی.

 مرتضی چون خیلی جوان بود، نمی‌خواستم خیلی به او مسلط شوم. در حقیقت می‌خواستم با تکیه بر همان نیروی جوانی با ایده‌ها و پیشنهادهایم مخالفت کند، اگرچه دلم می‎خواست یک جاهایی هم آن‌ها را بپذیرد اما به خودم اجازه نمی‎دادم، نظراتم را به او تحمیل کنم. او الان می‎گوید این جابه‎جایی‌ها را متوجه می‎شوم، حالا شاید برای فیلم بعدی‌اش، بهتر پیشنهادها را بشنود.

فرشباف: یادم می‌آید در برخی صحنه‌ها خانم معتمدآریا می‎گفتند این پنج صفحه می‌شود ۱۵ دقیقه در فیلم، پس برای این که مدت زمان فیلم زیاد نشود، دو صفحه را کوتاه کن اما من می‎گفتم فیلم‌برداری می‎کنیم و بعدا درباره‌اش تصمیم می‎گیریم.

همین باعث شد راف کات اولیه فیلم ما ۱۴۰ دقیقه بشود و همان جا من تازه به خودم آمدم. چون واقعا فکر می‌کردم در نهایت ۱۰۰ دقیقه بشود و در پروسه تولید این ۴۰ دقیقه اضافی اصلا شوخی نیست و همه می‎دانیم چه قیمتی دارد.

به قول وودی آلن، بازیگر‌ها باید با سرعت دو ایکس راه بروند تا واقعی به نظر برسند و تجربه جالبم در بهمن این بود که ریتم ذهنی خود آدم چقدر با واقعیت متفاوت است. برای همین مجبور شدم کاراکتری را حذف کنم و شاخ و برگ‌هایش را بزنم. حتی در مرحله صداگذاری خانم معتمدآریا و آقای حامد آمدند و دیالوگ‌هایی را اضافه کردیم.

انتخاب بازیگری مانند خانم معتمدآریا، برای یک کارگردان جوان می تواند هم تاثیرات مثبت بسیاری داشته باشد و هم در مواردی آسیب‌هایی. همان طور که خود ایشان هم در صحبت‌هایشان اشاره داشتند، ممکن است یک بازیگری بخواهد تسلط پیدا کند و تعادل فیلم را به هم بزند. برای شما همکاری با ایشان چگونه بود؟

فرشباف:خانم معتمدآریا روز دوم که بعد از یک وقفه کاری سرصحنه آمدند، گفتند من از این جمع چهل نفری، فقط دونفر را می‎شناسم و این خیلی عجیب است چون تا به‎حال نشده، سر فیلمی بروم و حداقل بیست نفر از عوامل را نشناسم و بعد گفتند چه بلایی سر این سینما آمده، چه نسلی عوض شده. کاملا فهمیدم ایشان در آن لحظه تحت چه فشاری هستند و خودشان را سپرده‎اند دست افرادی که اصلا شناختی از آن‌ها ندارند.

اما در این میان یک نکته را هم خیلی خوب دریافتم و برای همین می گویم بدون خانم معتمدآریا این فیلم ساخته نمی‌شد. ما در سیستم برنامه‌ریزی فیلم اصلا نیاز به آدمی نداشتیم که به قول معروف انگ نقش باشد. چون ما با توجه به وضعیت لوکیشن‌ها مجبور به رج زدن فیلم‌نامه بودیم، یک صحنه‌هایی در لواسان بود، یک بخش‌هایی در میگون و فرمانیه و یک بخش ساختمانی نیمه کاره در سعادت آباد.

 علاوه بر این که ما شش مرحله گریم داشتیم و برخی روزها ایشان سه مرحله گریم می شدند. مثلا صحنه‌هایی که مربوط به دقیقه دو و یا هشتاد فیلم بود را به فاصله دو ساعت جلوی دوربین می رفتند. وقتی در فیلم روند این بی‌خوابی را برچهره نقش می‌بینی، به این نتیجه می‎رسی که این فقط یک پروسه تکنیکال بازیگری است و ورای ساختن حس و لحظه است، یک تکنیک مطلق بازیگری که بتواند این‌ها را در هم ادغام کند به طوری که خدشه‌ای هم به آن‌ها وارد نشود و اینجا فهمیدم که چقدر نگاهم به بازیگری خام بوده و چه تکنیک‌ها و موقعیت‌هایی وجود دارد که به مثابه سلاح بازیگر است و باعث می‌شود این روند درست اتفاق بیافتد .

معتمدآریا: و توهم خیلی قشنگ در مونتاژ همه چیز را جابه‌جا کردی.

فرشباف:اما مو لای درزش نمی‌رود. البته اینجا باید به طراحی گریم آقای میرکیانی و اجرای یاسمن محب‌اهری هم باید اشاره کنم. کمتر بازیگری صورتش را در اختیار این فشار قرار می‌دهد. ما یک سکانس آسانسور داشتیم که در آن سرما خانم معتمدآریا برای این پلان چهاربار گریم شدند.

معتمدآریا: حالا در تکمیل این سوال می‌خواهم بگویم شاید کمتر بازیگری این شانس را داشته که از سیزده سالگی باورکند، می‌خواهد بازیگر بشود و یا اصلا از همان سیزده سالگی فکر کند که بازیگر است و روی صحنه تئاتر بازی کند.

 پس وقتی تکلیفت با خودت روشن است،از جهان انتظار نداری که چیزی را برای تو بیافریند و این تو هستی که تلاش می‌کنی تا یک چیز تازه‌ای به وجود بیاوری. پس این در آن سن و موقعیت شانس من بوده‌است.

چند ماه پیش تقویم بازیگری من۴۰ ساله شد. چهل سال، به اندازه دو برابرعمر تعدادی از بچه‌هایی است که الان دارند، کار می‌کنند. عین این چهل سال همیشه فکر کردم یک کسی باید مرا هدایت کند، من آدمی نیستم که به کسی فرمان بدهم، باید فرماندهی شوم.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

این مساله را پذیرفته‎اید.

معتمدآریا: پذیرفته‎ام و به آن اعتقاد دارم. من هرگزنمی خواستم جای مرتضی کارگردانی کنم. می‌خواستم فقط نکاتی که حداقل در مورد کار خودم می دانم، به او منتقل کنم اما خیلی جاها که مرتضی نوددرصد با فکر من مخالفت می‌کرد، آنچه او می‎خواست را با تمام توانم انجام می دادم.

فرشباف: این را واقعا درست می‌گویند.

یعنی حتی اگر نادرستی آن‌را می‌دانستید.

معتمدآریا: بله خیلی جاها این گونه بود.در مواردی ایده و نگاه من به آن لحظه متفاوت بود ولی در نهایت آنچه مرتضی می‌خواست را انجام می‌دادم. این روند کمک می‌کند که فکر کارگردان یک دست جلو برود.

و تعادل فیلم حفظ شود.

معتمدآریا:دقیقا.حتی اگر به متوسط یا حتی بد شدن فیلم منجر شود که خوشیختانه در این فیلم اصلا این گونه نشد.در واقع بد و متوسط شدن فیلم بهتر از این است که فقط بازی یک بازیگری در فیلم خیلی خوب به نظر بیاید. خوب بازی کردن یک بازیگر در یک فیلم به تنهایی معنا ندارد، مگر این که همه عوامل فیلم خوب چیده شده‎باشند.

در این فیلم گاهی اوقات حتی پرانرژی‎تر از گروه‎مان بودم که میانگین سنی‌شان سی سال بود. اما به اندازه‎ای جلو می‎رفتم که گروه انتظار داشت، جلو برود و نمی‌خواستم از آن‌ها جلو بزنم. درواقع مقایسه بازیگری که تجربه شصتم تصویر‌‎اش را پشت سرمی‎گذارد با کارگردانی که فیلم دومش را می‌سازد،مطلوب نیست.

 من به راحتی می‌توانم جلوی او باشم اما قرار است ما اندازه هم باشیم. پس سعی کردم خودم را انداره مرتضی کنم و او هم سعی کرد خودش را اندازه ما کند و با هم روی یک خط راه رفتیم و هر اشکالی که وجود دارد، اشکال همه ما است. یعنی این می‌شود میانگین قدرتی ما در این فیلم.

فرشباف:خیلی مهم است که کارگردان در کنار بازیگر احساس امنیت و آرامش داشته‎باشد و بتواند اولین ایده‌هایش را با او قسمت کند. در گروه ما فقط خانم معتمدآریا و آقای بهمنش تجربه کار طولانی در سینما را داشتند.

 اما به گونه‌ای برخورد می‌کردند که احساس می‌کردم، تمام آن تجربه‌ها مال من است و فکر می‌کردم، آن‌ها هم این پروژه را دوست دارند و این خیلی موضوع مهمی است.

معتمدآریا:همه بچه‌ها از گریمورها، صدابردار و…کار برایشان دوست داشتنی بود. به‌طور مسلم در کار به این سختی که هرکس فیلم را نگاه می‌کند، می‎فهمد که چقدر ساخت آن دشوار بوده، همه به هم کمک کردیم. عین یک زنجیر در کنار هم بودیم و این خیلی جذاب است.

فرشباف: ببینید ما با بحران برف شروع کردیم. همه جای ایران برف می‌بارید اما در منطقه‌ای که ما بودیم چون هوا خیلی سرد بود، بارش نداشتیم.

برای همین برنامه‎ریزی فیلم‎برداری تابع پیش‌بینی بارش برف بود. مثلا چهار صبح در اخبار هواشناسی می‌دیدیم که سه ساعت دیگر برف می‎آید،منتظر می‎ماندیم و برف نمی‌آمد و بعد در دمای منفی ۲۵ درجه با دستگاه برف‍‎ساز برف درست می‌کردیم و همه می‎لرزیدیم و پلان را در هتلی در میگون می‎گرفتیم.

خانم معتمدآریا هم به دشواری تولید فیلم اشاره‌ای داشتند، این فضای برفی همه‎اش بازسازی شد‌ه‌است؟

فرشباف:نود درصد برف واقعی نبود. در واقع ترکیبی بود از سی جی، برف مصنوعی و برف طبیعی. ما برای هر پلان سه بار فیلم‎برداری کردیم.

معتمدآریا:برای من این ترکیب شدن خیلی جالب بود. البته قبلا دیجیتال کارکرده بودم اما تجربه‌ای در این ابعاد نداشتم.

حامد: مثلا ماشین ما برف پاک‌کن نداشت و این برف پاک‌کن بعدا اضافه شد.

فرشباف: این جنس ترکیب و تغییر پرسپکتیو برای اولین بار در ایران انجام شد.

معتمدآریا: آن برفی که از بالای ساختمان روی زمین می‌بینید همه نمک است، اصلا آن زمان بهار شده‎بود و برفی در کار نبود.

حامد: پلان واقعی برف آن جاده‌ای بود که ماشین در آن می‌رفت و برمی‎گشت و پلان‌های مربوط به سگ.

فرشباف: حتی آن ایوان هم در جای دیگری فیلم‌برداری و بعد با محل زندگی هما ترکیب شد.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

از این فضا به عنوان تجربه دوم هراسی نداشتید؟ بخصوص که فیلم «سوگ» باید به لحاظ تولید خیلی متفاوت بوده‎باشد.

فرشباف: بله سوگ با پول توجیبی و یک گروه هفت، هشت نفره ساخته شد و درواقع این اولین تجربه من با پروداکشن و پیش تولید و …. محسوب می‌شود و البته بعید می‌دانم بعد از این دیگر بروم سمت چنین کارهای دشواری.

تهیه کننده را چطور پیدا کردید؟

فرشباف: راستش هنوز هم نمی‌دانم چرا آقای نوروز بیگی همراه ما شدند و خیلی به ما کمک کردند.البته پروانه ساخت فیلم سوگ هم به نام آقای نوروزبیگی است.خوشبختانه برای سوگ اتفاق‌های خوبی افتاد …

به جشنواره ساندنس هم رفتید.

فرشباف:بله. در پوسان هم جایزه اصلی را گرفتیم.با سوگ به حدود بیست جشنواره رفتیم. من به هزینه لابراتوار ساندنس نه ماه آنجا ماندم و فیلم‌نامه «بهمن» را نوشتم. آقای نوروزبیگی هم در جریان بودند و بعد از نوشتن فیلم‌نامه علاقه‎مند به همکاری شدند. فکر می‎کنم سوگ و اتفاق‌هایی که برای آن افتاده بود، در جلب اعتماد ایشان موثر بود.

کمک مالی هم از سوی جشنواره ساندنس به شما شد؟

فرشباف: خود آقای نوروزبیگی طی صحبت‌هایی که با آن‌ها داشتند، نخواستند، در واقع می‌خواستند مستقل باشند.

آقای حامد شما خیلی کم درباره فیلم صحبت کردید؟

مرتضی فرشباف: نگفتید اصلا فیلم را دوست دارید؟

احمد حامد: من بعد از انقلاب شاید سی یا چهل فیلم ایرانی بیشتر ندیدم. راستش نصف فیلم‌هایی که سیمین بازی کرده را هم ندیده‌ام.اوایل البته فکر می‎کردم، جشنواره فیلم فجر خیلی خوب است و باید برویم و فیلم‌ها را ببینیم، در واقع سیمین می‌رفت و زورش می‎رسید مرا هم می‎برد. اما بعد از مدتی خودش هم نرفت و من هم نرفتم. بنابراین خیلی نمی‎توانم نظر کارشناسانه‎ای داشته باشم.

اما بهمن به نظرم فیلم تروتمیزی است. در مورد بعضی فیلم‌ها در همان سکانس اول از فیلم خوشت نمی‌آید و فضا‎سازی‎اش به نحوی است که از همان اول می‎گوید مرا نگاه نکن. اما وقتی فیلم‌نامه بهمن را خواندم، مشکلاتی داشت که الان هم در فیلم وجود دارد.در واقع به اعتقاد من، ساخت و بازی‌های و کارگردانی فیلم به اتفاقاتی که در فیلم می‌بینیم، برتری دارد.

یعنی قصه فیلم خوب روایت نشده و این نکته‎ای است که از ابتدا به مرتضی گفتم. درواقع اگر یک جمله در فیلم تعریف می‎شد من راضی‎تر از سینما بیرون می‎آمدم. این جمله که «حرف حسابت چیه؟» وگرنه از نظر ساخت حتی در مقایسه با فیلم‌های خارجی که آن‌ها را زیاد می‎بینم، فضاسازی کاملا منطبق است با روابط آدم‌ها در فیلم.

 اما حرف فیلم،خیلی واضح نیست. مثالی می‌زنم، درفیلم «جاذبه» بعد از تمام چالش‌هایی که می‎بینیم، وقتی ساندرا بولاک به زمین می‎رسد، انتظار داریم زمین را ببوسد و اشک بریزد، اما با وجود همه جنگیدن‌هایش او را خوشحال نمی‎بینیم و انگار به ما می‎گوید این زمین خیلی هم ارزش جنگیدن برای زنده ماندن را ندارد، این برداشت شخصی من از فیلم است و به نظرم فیلم در انتقال این حرف موفق بود.

 فیلم بهمن همه روابط و چالش‌ها را نشان می‎دهد اما در هیچ کجای فیلم برداشت مشخصی از حرف فیلم به من منتقل نمی‎شود. ما به قصه عادت داریم و اساسا هرچقدر هم ادعا کنیم که متفاوت هستیم اما باز قصه را دنبال می‌کنیم. به همین دلیل می‌گویم حرف حساب فیلم را نگرفتم یا آنقدر ظریف گفته شده که عقلم به آن نرسیده یا در دلش گفته شده.

آقای فرشباف خیلی آرام گفته‌اید؟

فرشباف: راستش ما بحث‌های زیادی درباره تم و موضوع فیلم داشتیم و درباره نقاط مشترک این بحران میانسالی. حتما می‎دانید که یک بخشی از روابط فیلم را از رابطه مادر خودم با مادربزرگم گرفتم.

به هر حال فکر می‌کنم همیشه باید یک سوپاپ اطمینان‌هایی در فیلم‌نامه داشت تا زمانی که فضای فرمی فیلم نتوانست تم فیلم و اطلاعات قصه را بازگو کند،آن سوپاپ اطمینان‌ها جبران کنند و تکلیف تماشاگر را روشن کند و آقای حامد هم روی این نقاط تاکید داشتند.

الان تماشاگر چهل، پنجاه دقیقه در فضایی پرسه می‎زند، حال اگر حوصله اش سربرود، دیگر نمی‌توان او را به دیدن ادامه فیلم که اتفاقا می‎تواند تاثیر گذار باشد، تشویق کرد.

حامد: من می‎گویم نوع ساخت این فیلم توقع ما را از حرفی که می‌خواهد بزند، بالا می‎برد. یعنی فکر می‎کنی که این فضا، این روابط، این بی خوابی و…به کجا منتهی می‌شود و چه می‌خواهد بگوید . تصویری که می‎بینیم تصویری جدی و پخته‎ای است.

البته این را هم بگویم که همه چیز خیلی بهتر از آن است که در انتها حرف مزخرفی بزند. من جرات نمی کنم مثال ایرانی بزنم اما خیلی از فیلم‌ها را تا انتها دنبال می‎کنی، گاهی اوقات حتی خیلی ماهرانه تا آخر تماشاگر را نگه می‌دارد اما در انتها هیچ دریافتی از فیلم نداری.

با این همه کدام صحنه فیلم را بیشتر دوست دارید؟

حامد: صحنه آخری که در بیمارستان با هم صحبت می‌کنیم را دوست دارم.

فرشباف: من ‎آن صحنه دو تا دست‌ها را خیلی دوست دارم.

فاطمه معتمدآریا: آن صحنه برای من هم عجیب بود. من برای خانم اسماعیلی خیلی احترام قائل هستم،ایشان یک خانم  بسیار محترم و فهیمی هستند. برای آن صحنه مرتضی گفت می‌خواهم او را در رختخواب ورزش بدهید.جالب اینجاست که تمرینات ورزشی من در آن دوران، با دست بود.
بنابراین بدون آنکه عمدی داشته باشم، آن تمرینات که پراز مدیتیشن و تمرکز است با ایده مرتضی تلفیق و به صورت یک رابطه انسانی در فیلم متجلی شد. البته این ازتیزهوشی و راهنمایی مرتضی بود، که امکان پدید آمدن این صحنه را در آن فضا و شرایط فراهم کرد. ما این پلان را دوبار فیلم‌برداری کردیم.

در آن صحنه وقتی هما شطی را هنگام تمرین و ورزش در آغوش می‌گیرد، در چشم‌های خودم حیرتی را حس کردم از حجم مهری که با آن نیاز داشت.

هر دفعه هم که این صحنه را می‌بینم، زار زار گریه می‎کنم. شاید صحنه اشک‌انگیزی نباشد، اما تاثیرگذار است. کاری ندارم که من آن‎را بازی کردم اما آن لحظه، لحظه درخشانی است.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

فرشباف: و تنها صحنه فیلم است که به دور از سرمای درونی فیلم، ارتباط دو آدم را با هم می‌بینیم.

معتمدآریا: هما تا پیش ازاین لحظه، از برقراری ارتباط ابا دارد و حتی در صحنه‌ای دوستش که نقش او را خانم مریم شیرازی با ظرافت بازی کرده، می‌خواهد دستش را بگیرد، اما او دستش را می‌کشد. برای همین است که می‌گویم این فیلم نیاز به تماشاگر صبوری دارد که این نکات ظریف را ببیند.

این جمله را هنگام اکران فیلم در جشنواره هم از شما شنیده‎ام.

معتمدآریا: شخصا فکر می‌کنم تماشاگر اگر خوراک خوب برایش فراهم شود و برای او شعور قائل باشیم، حتما برای دیدن این فیلم‌ها به سینما می‎آید. من قبل از بهمن در دو، سه فیلم بازی کرده‎ام که به جز «یحیی سکوت نکرد»، هنوز اجازه اکران نیافته‌اند.

در آن فیلم‌ها و حتی همین یحیی سکوت نکرد، تماشاگر باید صبر و تعمق کند. یحیی سکوت نکرد، در میان فیلم‌های هنروتجربه فروش خیلی خوبی داشته و در نظر سنجی‌ها هم رتبه خوبی دارد.

 همین نشان می دهد ما اگر فیلمی به تماشاگر ارائه کنیم که تفکر برانگیز باشد، استقبال می‌کند. فیلم اگر خوب باشد، حتما می‌فروشد. بخصوص در این دوره که خوراک فکری مردم در سینما ضعیف است.اگر خوراک فکری خوب به آن‌ها دهیم، استقبال می‌کنند. هیچ وقت فکر نمی‌کنم این فیلم‌ها مخاطب خاص دارد، همه‌اش فکر می‌کنم مردم این فیلم‌ها را دوست خواهند داشت.

 ممکن است سلیقه خیلی‌ها نباشد اما مردم این فیلم‌ها را می‌بینند. چون یک استانداردی را رعایت می‌کند، در آن فحاشی بی‌مورد، بی‌احترامی، تحقیر ارزش‌های انسانی را نمی‌بینیم.

کارگردانش فیلم‌سازی را بلد است و فیلم دارای خصوصیات یک فیلم خوب است، حالا این فیلم ممکن است با سلیقه ما منطبق باشد یا نباشد. همه فیلم‌های خوبی که در تاریخ سینما ساخته شده و می‌شود، لزوما با سلیقه ما هم‎خوان نیستند ولی ما فیلم خوب را تحسین می‌کنیم و از دیدن این حجم شعورو زیبایی لذت می‌بریم.در مورد بهمن هم همین احساس را داشتم که مردم این فیلم را می‌بینند.

آقای حامد شما که تجربه تولید و تهیه‌کنندگی هم دارید، چه پیش‌بینی از تماشاگران این فیلم داشتید؟

حامد:الان معیارها خیلی تغییر کرده‌است. در گذشته فیلم کودک خیلی خوب می‌فروخت یا فیلم‌های اکشن اما الان می‌بینیم که در سینمای ما این فیلم‌ها فروش چندانی ندارند و در مقابل فیلم‌هایی که ابعاد هنری دارند و حتی در جشنواره‌هایی مثل کن به نمایش درمی‎آیند، در داخل هم تماشاگر دارند و فروش می‎کنند.

اما جدا از این که برای فروش فیلم چه معیاری داریم، سینما نیاز به قصه دارد و پیچیدگی سینما در اینجاست که این قصه ساده را چگونه بیان کنیم و پرداخت آن را بلد باشیم. فیلم بسیار ساده‌ای مثل «خانه دوست کجاست» مطمئنم اگر امروز اکران می‎شد، فروش خیلی بیشتری می‎کرد. تماشاگران امروز بخصوص جوان‌ها ارتباط‎شان با سینما منطقی‎تر شده‎است.

فرشباف: و ارتباط‌شان با سینما واقعا به‌روزاست. من به‎عنوان کارگردان بعد از ساخت فیلم دوم هنوز آنقدر جاه طلبی دارم که هم‌چنان به دنبال علائق شخصی‎ باشم، البته علائق معتبری که بتوانم با تماشاچی قسمتش کنم.

برای پروژه سوم هم مساله‎ای که در زندگی‎ام بوده، پیدا کرده و سعی کرده‌ام، آن‎را گسترش بدهم. این پروسه برایم خیلی لذت‌بخش است و مثل روان درمانی می‎ماند که از میان تمام آنچه که به آن‌ها فکر کرده‎اید، یک نکته را بیرون بکشی.

 اما به هرحال تماشاگر در ذات سینما نقش دارد و دایره فیلم با تماشاگر است که بسته می‎شود. آقای بهرام توکلی که از فیلم‌سازهای محبوب من و خانم معتمدآریا هم هست، به من می‎گفت دسته‎بندی اشتباهی وجود دارد که یک تعداد فیلم مال مخاطب خاص است و بخشی هم برای سرگرمی.

فکر نکنم آن عده که می‎روند به دیدن فیلم تارکوفسکی برای زجر کشیدن به سینما بروند. آن‌ها هم می‎روند سرگرم شوند اما جنس این سرگرمی متفاوت است. به همین دلیل به طور قطع مخاطبینی وجود دارند که با بهمن سرگرم شوند. من واکنش‌هایی از آدم‌هایی گرفتم که شاید خیلی اهل دیدن فیلم‌های ایرانی نبودند اما ارتباطی عجیب با فیلم برقرار کرده‌اند.

معتمدآریا: پیش از گفت‎وگو برایت تعریف کردم، در شهر زنجان جوانی را دیدم که در یک تعمیرگاه ماشین کار می‎کرد. او به من می‎گفت سلیقه من فیلم‌هایی مثل یحیی سکوت نکرد، است. متاسفانه این ما هستیم که مردم را به عام وخاص تقسیم‎بندی می‎کنیم.

فرشباف: این سوتفاهمی است که همیشه سینمای ایران با آن درگیر است و هنوز این توهم وجود دارد که فلان کمدی حتما می‎فروشد.

معتمدآریا: چندی پیش تماشاگری یادداشتی برای من در اینستاگرام زیرعکس فیلم «عینک دودی» گذاشته بودند با این مضمون که این فیلم را امروز دیدم و فکر کردم کمدی الان چه معنی پیدا کرده و من چرا باید ویژگی‌های تحقیر شده انسانی را به عنوان کمدی در فیلم‌ها ببینم. از مدل شلوار تا حرکات سخیف برای ما شده کمدی.

فرشباف:البته این را بگویم که شانس آورده‌ام، گروه هنروتجربه وجود دارد. چون دراین شرایط اکران سینمای ما و تعداد زیاد فیلم‌هایی هم که ازگذشته در سینما نمایش داده نشده‌اند، اکران فیلم من یک شانس است.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

معتمدآریا: فکر می‌کنم من رکورددار اکران فیلم‎هایم در هنروتجربه بشوم، چون از این به بعد هم، فیلم‎هایی که بازی می‎کنم برای اکران در هنروتجربه مناسب هستند.

فرشباف: راستش نمایش فیلم در هنروتجربه به فیلم شخصیت می‎دهد. سوگ در سینماهای گروه ساندنس در آمریکا اکران شد یا در فرانسه. اما متاسفانه فیلم‎هایی نظیر سوگ در ایران فرصت اکران ندارند.

 آن زمان به من می‎گفتند چون سوگ بازیگر ندارد، نمی‎توانی اکرانش کنی چون کسی آن را نمی‎بیند. من از سال ۹۰ تا الان منتظر اکران سوگ هستم و جالب است فیلم دومم زودتر از فیلم اول اکران شده‎است. به همین دلیل پرونده سوگ هنوز برای من باز است.

اگر سوگ اکران می شد، بهمن چه تفاوت‎هایی می‌کرد.

فرشباف: الان با نمایش بهمن است که تازه می‎فهمم چه بار روانی با اکران فیلم از ذهن آدم برداشته می‌شود. تغییری که می‌گویید قابل پیش‌بینی نیست اما حتما تغییر می‎کرد. انرژی که از اکران فیلم می‎گیری، حتما در فیلم بعدی تاثیرگذار است. در حقیقت وقتی ارتباطت با تماشاگر قطع می‌شود، سرگردان می‎مانی. به هرحال تبعات روانی این مساله خیلی زیاد است.

معتمدآریا: برای من هم به عنوان یک بازیگر همین مساله در مورد فیلم‎هایی که اکران نمی‎شود، وجود دارد. من هیچ وقت نقش‌هایی که بازی کرده‎ام را تکرار نمی‌کنم اما مثلا در فیلمی مثل «صد سال به این سال‌ها» یک روندی را بازی کردم که دلم نمی‎خواهد جای دیگری آن را تکرار کنم اما تا آن را در ارتباط با مخاطب نبینم، برایم تمام نمی‏‎شود.

در مجموع اکران نکردن فیلم‎ها، نسل خوبی را پرورش نمی‎دهد، با این حرکت متاسفانه یک عده آدم پر مساله و مدعی سینمای متفاوت و معترض می‎شوند. در حالی‌که باید فیلم را نشان بدهیم، آن وقت این تماشاگر است که انتخاب می‎کند آن فیلم را ببیند یا نه .

ما حتی نمی‎توانیم به تماشاگر بگوییم تحت تاثیر ابتذالی که در این فیلم هست قرارنگیر، او خودش انتخاب می‎کند که قرار نگیرد. به هر حال در ایران همه چیز با رعایت اصول ساخته می‎شود.

بنابراین حرکت هنروتجربه در اکران فیلم‎ها بسیار ارزشمند است؛ مشروط بر این که سلیقه خاص خودش را حفظ کند نه نمایش آنچه سرند می‌شود، برای اکران عمومی. وقتی فیلم‌های آقای عیاری و داودنژاد یا هر کارگردان که در سینما ما وزنه‎ای است، به هنروتجربه می‎آید، یک بار مثبتی را به این گروه منتقل می‎کنند و در مقابل سینمای عمومی از این بار تهی می‌شود.

یعنی معتقدید به لحاظ کیفیت اکران تعادل باید بین سینمای بدنه و هنروتجربه برقرار شود.

معتمدآریا: دقیقا.

در این میان اما فیلم‎سازان حرفه‌ای و باتجربه ما هم کم‌کاری می‌کنند و جای فیلم‌های استاندارد،با سلیقه، سرگرم‌کننده و پرفروش در سینمای ما خالی است.

معتمدآریا: ما هشت سال عادت کردیم که به هم اعتماد نداشته‎باشیم و با هم حرف نزنیم. این باعث شده، هرکدام جدا جدا حرکت کنیم و هرکسی با بهره ازعقل خودش. این ماجرا به چراغ راهنمایی می‎ماند، اگر نباشد هرکسی راه خودش را می‌رود اما وقتی هست همه از آن پیروی می‎کنند. سینمای ما هم به یک قانون صحیح و اصولی نیاز دارد، قانون منع ابتذال.

 اگر چنین قانونی باشد همه به هم نزدیک می‌شویم. سینمای بدنه و هنروتجربه نزدیک می‌شوند. هنروتجربه می‎تواند در یک سینما تک باقی بماند تمام دنیا هم فیلم‌سازان مهمی فیلم‎هایشان را در سینما تک‌ نشان می‌دهند.

فرشباف: البته این را هم بگویم که ما تعداد فیلم‎سازان اول‎مان هم خیلی زیاد است.فکر نمی‌کنم در هیچ کجای دنیا سالی این تعداد فیلم اول ساز به سینما اضافه شود.

حامد: ما بعد از انقلاب ما یک گروه زیادی سینماگر تربیت کردیم، در دانشکده‌ها، مراکز آموزش فیلم‌سازی و… خب این عده بعد از فارغ التحصیلی نیاز به کار دارند. در تمام دنیا اغلب این افراد جذب تلویزیون‌های خصوصی می‌شوند اما متاسفانه ما در ایران چنین امکانی را نداریم.

 ناچار سراغ سینما می‎آیند. آن هم در شرایطی که تولید فیلم الان خیلی پیچیده شده‎است و وضعیت اقتصادی خوبی نیست. در این موقعیت شاید ما دیگر نتوانیم ستاره و سوپراستار در سینما داشته‎باشیم.

خانم معتمدآریا در پایان می‎خواهم از شما بپرسم، طی چند سال اخیر بیشتر در فیلم‎های کارگردان‌های جوان و تجربه‎گرا حضور پیدا کردید، می دانم در طول سال پبشنهادهای سینمایی بسیاری از سینمای بدنه هم دارید اما چرا انتخاب‌هایتان به این سمت رفته‎است؟

فرشباف: این سوال برای من هم پیش آمده، بخصوص که می‌دانم فیلم‌نامه‌های زیادی به شما پیشنهاد می‌شود….

معتمدآریا: راستش در این نزدیک به۶۰ فیلمی که بازی کرده‌ام، کمتر می‎توانید دو فیلم و نقش نزدیک به هم را پیدا کنید. من دنبال کار متفاوت می‎گردم. نمی‎خواهم نقشی مشابه کارهای قبلی یا نزدیک به خودم را بازی کنم. همیشه دنبال یک چالش جدید هستم. وگرنه به من بگویند بیا مشابه «گیلانه» را بازی کن، برای من خیلی آسان است.

 حتی بعد از این فیلم، بیست فیلم‎نامه به من پیشنهاد کردند که نقشی شبیه شخصیت گیلانه داشت اما نپذیرفتم. در واقع قرار نیست کاری را که بلدم انجام دهم، بلکه می خوهم تجربه جدیدی داشته باشم. دلیل همکاری‎ام با جوان‌ها هم این است که جوان‌ها ایده‌های نو دارند.

 از ابتدا هم معمولا با کارگردان‌های فیلم اولی کار کرده‎ام و این همکاری کمتر در فیلم دوم ادامه پیدا کرده‎است. همه این‌ها دستاویزی است که خودم را همیشه تازه و به‌روز نگه دارم. نکته دیگرهم این که این جوان‌ها خودشان، خودشان را پرورش داده‎اند. آن‌ها مثل زمان آموزش من، سیستم نداشتند.

چند روز پیش من بعد از مدت‌ها رفته بودم دیدن آقای انتظامی و ایشان مرتب پشت من می‎زدند و می‎گفتند بازی کردن تو را قبول دارم. به ایشان گفتم ما تربیت شده نسل شما هستیم و من خیلی متاسفم که نسل بعد از خودم را نتوانستم به انضباط نسل خودم تربیت کنم. من هم در این میان مقصرم، چون خودم را کنار کشیدم و نتوانستم کسی را شبیه و یا بهتر از نسل خودم پرورش دهم.

بنابراین بعضی از این نسل جوان ما خودشان تلاش کرده‎اند، آنی بشوند که هستند و این خودشان بودن واحد و استثنا است. برای همین وقتی یک جوانی مثل مرتضی می‌خواهد کار کند، با کله همکاری‌اش را می‎پذیرم.

مشروط به این که مطمئن باشم، سناریو‎اش خوب است، دانش سینمایی دارد، بلند پرواز و جسور است و از همه مهم‌تر می‌تواند من افسار گسیخته را مهار کند و این آخری برایم خیلی مهم است، چون اصلا نمی‌توانم با کارگردانی کار کنم که هرچه می‎گویم گوش می‌کند.



معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
 

فرشباف: برای من تعصب خانم معتمدآریا از کار در سینما خیلی عجیب بود.

در هیچ شرایطی از یک سری مسائل کوتاه نمی‎آیند و اولویت برایشان شـأن حضور در سینماست. این نکته‌ای است که فکر کنم امروز در سینمای ما گم شده‎است، آن رگ گردن تعصب و غیرت و این‌که آنقدر به کارت متعهد باشی که در سخت‎ترین شرایط باز هم به آن فکر کنی.

خانم معتمدآریا یک روز ساعت پنج صبح با من تماس گرفتند و خبر فوت پدرشان را دادند، ایشان ساعت هشت صبح سرصحنه بودند و پلانی را گرفتیم که بالا سر خانم شطی می‌آیند و رادیو را کم می‌کنند. در چنین موقعیت‎هایی است که فکر می‌کنی، سینما شوخی نیست و هر کسی حق ندارد هرطور که می‌خواهد با آن برخورد کند.

معتمدآریا:نکته‌ای که شاید جایی تا به‎حال درباره‎اش صحبت نکرده‎ام، این است که نسل من نیامده‌اند از سینما چیزی به دست بیاورند.

ما نه نیاز داریم ،سوئیچ بنز بیاندازیم روی میز گریم، نه دنبال پول‌های عجیب و غریب هستیم. کل بودجه سینمای ما به اندازه چند ساعت دادوستد بازار تهران هم نیست.در سینما به لحاظ مالی چیزی وجود ندارد که به خاطرش هرکاری بکنم.

 من خودم را ارزان نمی‌فروشم، من یک قیمتی دارم و کسی نمی‎تواند خیلی راحت آن قیمت را بپردازد. برای همین هم شأن کارم را نگه داشتم. چون آن قیمت متعلق به کار من است و به هر کسی نمی‌فروشمش. من باور دارم که سینمای ایران شریف و قابل احترام است. تنها هنری است که بعد از انقلاب با وجود همه حملاتی که به آن شد، توانست با مردم ارتباط برقرار کند.

 زمانی که فیلم «روسری آبی» اکران شد، عده‎ای با سنگ و چوب مقابل سینما ایستاده بودند به ما حمله کنند و ما به ناچار از در پشتی سینما فلسطین خارج شدیم. سینمای امروز ایران با گذر از این گونه حملات ساخته شد و همان آدم‎ها که حمله می‌کردند امروز فیلم می‎سازند و مدافع سینما شده‎اند و این خوب است. چرا یادمان می‎رود که چگونه به سینمای امروز رسیده‌ایم. حکایت نسل ما و سینما حکایتی طولانی است …


لینک مطلب: http://iransepid.ir/News/8331.html
Page Generated in 0/0068 sec