معتمدآریا: نسل ما نیامد سوئیچ بنز بیندازد روی میز
همین چندماه پیش بود که به بهانه اکران فیلم «یحیی سکوت نکرد» به کارگردانی کاوه ابراهیمپور مقابل فاطمه معتمدآریا نشستهبودم و دلایل او را برای همکاری با کارگردانهای تازه کار و به اصطلاح فیلم اولی میشنیدم.
|
به گزارش ایران سپید به نقل از وب سایت بانی فیلم رامک صبحی: حالا دوباره مقابلش نشستهام و این بار به جمع ما مرتضی فرشباف کارگردان جوان فیلم«بهمن» و احمد حامد بازیگر این فیلم و همسر فاطمه معتمدآریا هم پیوستهاند.
فرشباف خیلی جدی در همان اوایل گفتوگو میگوید که اگر خانم معتمدآریا پیشنهاد بازی در این فیلم را قبول نمیکرد، احتمالا «بهمن» ساخته نمیشد و احمد حامد هم که بیشتر او را بهعنوان فیلمنامهنویس و تهیهکننده میشناسیم هم تاکید میکند بازیگر نیست و فقط قبول کرده که دراین فیلم باشد.
فاطمه معتمدآریا که این روزها بیشتر او را در فیلمهای نسل جدید کارگردانهای سینمای ایران میبینیم،خیلی دقیق جایگاه و مَنش همکاری یک بازیگر باتجربه را با یک گروه جوان ترسیم میکند و…..البته حرفهای دیگری که بهتر است خودتان بخوانید.
ابتدا و برای شروع صحبتها بد نیست از دلایل این همکاری بگویید.آقای فرشباف شما اول درباره چرایی انتخاب خانم معتمدآریا صحبت کنید تا بعد دلایل دوستان دیگر را هم بشنویم.
مرتضی فرشباف: فیلمنامههایی مانند فیلم «بهمن» خیلی متکی به بازیگر است. حتی یک بخشهایی از فیلمنامه با اتکا به توانایی بازیگر حذف شدهاست تا او بتواند جاهای خالی فیلمنامه را پر کند. به همین دلیل اگر خانم معتمدآریا قبول نمی کردند، احتمال ساخته نشدن فیلم خیلی زیاد بود.
در واقع از همان ایده اولیه انتخاب ایشان را در ذهن داشتید.
فرشباف: بله. در نسخهای که در دفتر آقای نوروزبیگی شروع کردیم، انتخابمان خانم معتمدآریا بود و من چون انتخاب دومی نداشتم، خیلی مضطرب و نگران بودم. چرا که اگر ایشان بازی در فیلم را قبول نمی کردند،شرایط خیلی پیچیده میشد.
شما هم میدانستید که اگر قبول نکنید این فیلم ساخته نمیشود.
فاطمه معتمدآریا: روزی که مرتضی فرشباف فیلمنامه را برایم آورد با این که گل خیلی خوشگلی را هم همراه داشت و گویا برای پیدا کردن گلفروشی اطراف خانه ما خیلی گشته بود اما در این فاصله که منتظر آمدن او بودم و خب دیر هم کردهبود، پیش خودم فکر کردم،جوانی است که بعید میدانم با او همکاری کنم.
چون من به وقت و قرار و سرموقع رسیدن خیلی حساس هستم. ولی بعد که وارد شد، سلیقه او را در گیاهی که برایم آوردهبود،دیدم، بعد هم که شروع به حرف زدن کرد،به این نتیجه رسیدم، مگر میشود از همکاری با چنین جوانی صرفنظر کرد.
از قبل شناختی از او داشتید.
معتمدآریا: میدانستم فیلم «سوگ» را ساختهاست و در جشنواره کن با هم فیلم دیده بودیم اما به لحاظ شخصی دریافتی از او نداشتم.البته بعدها فهمیدم که پشتوانه خانوادگی و حرفهایاش چقدر برایم آشنا بوده و انگار از قبل او را میشناختم، اگرچه برخورد مستقیمی با هم نداشتیم. برای اولین بار است که به این نکته اشاره میکنم.
در همان جلسه اول وقتی با او صحبت میکردم، پیش خودم میگفتم هرچه بخواهد بسازد، قبول میکنم چون در حرفهایش صداقت و سلامت؛ به همراه یک شعور وافر بود. خب از کارگردانی که میخواهی با او همکاری کنی، انتظاری جز اینها نداری.
درواقع اگر کارگردانی این سه ویژگی را داشته باشد، نداشتن هر خصیصه دیگری مهم نیست و داشتههای دیگری هم جز این ویژگی به درد منِ بازیگر نمیخورد. بعد فیلمنامه را خواندم و قرارشد درباره آن با هم صحبت کنیم.
فرشباف: راستش خوان خیلی سختی بود. در واقع مرحله پر استرس دیگر برای من همین خواندن سناریو بود.
معتمدآریا: طبیعی است که در این سالها همیشه با احمد{حامد} به عنوان یک فیلمنامهنویس مشورت میکنم. در واقع خدا او را دم دست من گذاشتهاست. در مرحله خواندن به یک سری اشکالات در قصه رسیدیم که دربارهاش با مرتضی چندین بار صحبت کردیم.
در آن مرحله بازی آقای حامد در این فیلم قطعی شدهبود.
معتمدآریا: نه فقط زمزمههایی بود.
فرشباف: من فقط از خانم معتمدآریا پرسیده بودم، فکر میکنید اگر چنین پیشنهادی باشد، ایشان قبول میکنند.
معتمدآریا: وقتی سناریو را خواندم، احساس کردم، خیلی از نکات آن بر موقعیت اجتماعی و فعالیتهای احمد منطبق است. اما اگر احمد این نقش را بازی نمیکرد، برای من بهتر بود، چون هیچ مسئولیتی در قبالش نداشتم.
ولی مرتضی این پیشنهاد را داشت و من هم بر اساس فکر و ایده او این پیشنهاد را با احمد در میان گذاشتم و به او گفتم مرتضی یک کارگردان جوان و باشعور و فهمیده است و اگر تو کمک نکنی پس که به او کمک کند و خلاصه کمی احساساتش را قلقلک دادم و کار را شروع کردیم.
حامد: ماجرای احساسات را قبول ندارم(با خنده). من بازیگری را دوست ندارم و واقعا گیر کردم.
یعنی به رودربایستی افتادید؟
حامد: نه ولی وقتی اصرار شد، قبول کردم که بازی کنم، البته بازی که نه، در فیلم باشم. البته در مورد فیلمنامه خیلی صحبت کردیم، البته نه به عنوان کسی که میخواهد در فیلم بازی کند…
فرشباف:بازنویسیهای یکی مانده به آخر خیلی خوب بود.
حامد: اما فایده نداشت.
چرا؟
حامد:چون کارگردانها دلبسته تصویری میشوند که در ذهن دارند و کَندن آنها از این تصویر خیلی دشوار است. من چنین تجربهای را نه با مرتضی بلکه با کارگردانهایی که دوستم هستند و فیلمنامههایشان را به سیمین میدهند هم داشتهام.
تغییر برایشان دشوار است.
حامد: چون ذهنیت خودشان را خیلی قبول دارند و نهایت تاثیری که بشود گذاشت در تغییر برخی جملات است.حالا نه این که آنچه من میگویم، خیلی درست است و باید اجرا شود نه. بیشتر مقصودم نگاه کارگردانها است و شاید این ویژگی سینمای ما است که بیشتر کارگردانها نویسنده فیلمنامه فیلمشان هستند و از ابتدا با آن تصویر زندگی میکنند.
این نکته هم میتواند مفید و هم مضر باشد.به هرحال من حرفم را میزنم، چه تاثیر داشتهباشد، چه تاثیر نداشتهباشد که غالبا دومی صادق است. البته مگر این که کارگردان فیلمنامه را ننوشته باشد و وابستگی کمتری به آن داشته باشد.
خب آقای فرشباف شما درباره انتخاب آقای حامد بگویید.
فرشباف: روزی که آقای حامد را دیدم فکر کردم چقدر خوبند و چقدر شبیه ریچارد گیر هستند. فکر میکردم، چقدر خوب میشود بازی در فیلم را قبول کنند. با بدبختی فیلم «کارگران مشغول کارند» را پیدا کردم و دیدم خیلی در فیلم روان و راحت هستند.
از ابتدا برای نقش مقابل خانم معتمدآریا به یک چهره کمتر شناخته شده فکر می کردید.
فرشباف: این نکته را در ذهن داشتم. با توجه به اهمیت کاراکتر خانم معتمدآریا در فیلم و ارتباطی که با اطرافیانش داشت،دوست داشتم همه آنها صورتهایی باشند که شناسنامه سینمایی خیلی آشنایی ندارند.
چون در فیلم هم ما تکیه زیادی روی صورت خانم معتمدآریا داریم، و دلم نمی خواست حواس تماشاگر به نکته دیگری یا چهره دیگری جذب شود و میخواستم این پروسه بیخوابی روی او کاملا تاثیر بگذارد. در مورد بازیگران دیگر هم همینطور. خانم اسماعیلی را که نقش شخصیت شطی را بازی می کند، خانم معتمدآریا پیشنهاد دادند و خیلی استقبال کردم.
درباره آن پیشنهادها و تغییراتی که گویا چندان هم به آنها توجه نکردید، صحبت میکنید؟
فرشباف: درحقیقت الان که از فیلم فاصله گرفتم نسبت به نکاتی که آقای حامد گفتند آگاهتر شدهام. به هرحال تا زمانی که درگیر ساخت فیلم هستی، یک مالکیت احساسی هم نسبت به آن داری. اما الان حتی تماشای فیلم برایم راحت نیست. برای همین حالا خیلی از حرفهای آقای حامد را بهتر درک میکنم.
مخصوصا در فصل اول که ایشان میگفتند کجاها باید قلابهایی گذاشته شود تا تماشاگر را بیشتر درگیر داستان کند. ایشان عقیده داشت اول فیلم یک چیزی کم دارد. خب الان این را میفهمم.
یا حتی در مورد کاراکتر خودشان و اینکه از یک جایی به بعد در فیلم از تیپ به یک شخصیت تبدیل میشود، حاصل پیشنهاد خود ایشان بود.در واقع پیشنهادهای آقای حامد فقط محدود به نقش خودشان نمیشد و بخصوص در دیالوگنویسیها خیلی به واقعی شدن آنها کمک می کرد.
چون به نظرم در دیالوگهای بخصوص پینگ پونگی شخصیتها، خیلی مهم است که رد فیلمنامهنویس گم شود و آقای حامد خیلی مسلط آنها را بازنویسی کردند.
خانم معتمدآریا شما چه پیشنهادهایی داشتید؟ اساسا چه وجهی از شخصیت هما برایتان جداب تر بود.
معتمدآریا:جذابیت این شخصیت برای من به دلیل مطرح کردن معضلات یک زن میانسال بود، معضلاتی که خود من هیچ کدام از آنها را نداشتم. درواقع اگر به خودم نزدیک بود، برایم جذابیتی نداشت. نقاط اشتراک شاید فقط در رفتارهای شغلی احمد یا علاقهمندیهای زندگی خصوصی احمد باشد، مثل نوشتن یا داشتن کارخانه روغن زیتون که خب خیلی شبیه زندگی احمد بود.
حامد: البته کاملا اتفاقی.
معتمدآریا: دقیقا. مرتضی کاملا اتفاقی این ویژگیها را نوشتهبود و بعد با احمد شباهت پیدا کرد .پس برای اولین نکتهای که جذبم کرد، معضلات و تنهایی یک زن در میانسالی بود. راستش شاید یک ذره دور از عقل به نظر میرسد که یک پسر بیست و چندساله بیاید و درباره چنین مسالهای فیلم بسازد و به موضوعی آن قدر حیاتی و سنگین و بحرانی در یک دوره سنی بپردازد.الان همه دنبال موضوعاتی مثل اعتیاد و فرار و جنایت و… هستند.
معضلاتی که به چشم بیاید.
معتمدآریا: و شبیه پاورقیهای روزنامه باشد یا موضوع دراماتیک. برای همین موضوع خاص فیلم مرا جذب کرد.
و چقدر این کارگردان جوان به نظر شما توانسته، این بحران و تنهایی را واقعی ببیند.چون به قاعده چنین دنیایی نباید چندان برایش آشنا باشد.
معتمدآریا: اتفاقا برای مرتضی آشنا بود، چون بخشی از قصهها را از واقعیتهای پیرامون خودش گرفته بود. همین جا بگویم مرتضی جوانترین کارگردان و از باشعورترین کارگردانهایی است که تا بهحال با او همکاری کردهام. شاید نوشتن درباره چنین موقعیت بحرانیای سخت باشد اما مرتضی آنرا تجربه و حس کرده بود.
حتی در برخی سکانسهای مربوط به خانم شطی، مرتضی میگفت عین به عین شبیه مادربزرگم است. بنابراین وقتی این همه آشنایی با شخصیتهای فیلمنامه داشتهباشی، مسلما نمیتوانی راحت از دستشان بدهی.
مرتضی چون خیلی جوان بود، نمیخواستم خیلی به او مسلط شوم. در حقیقت میخواستم با تکیه بر همان نیروی جوانی با ایدهها و پیشنهادهایم مخالفت کند، اگرچه دلم میخواست یک جاهایی هم آنها را بپذیرد اما به خودم اجازه نمیدادم، نظراتم را به او تحمیل کنم. او الان میگوید این جابهجاییها را متوجه میشوم، حالا شاید برای فیلم بعدیاش، بهتر پیشنهادها را بشنود.
فرشباف: یادم میآید در برخی صحنهها خانم معتمدآریا میگفتند این پنج صفحه میشود ۱۵ دقیقه در فیلم، پس برای این که مدت زمان فیلم زیاد نشود، دو صفحه را کوتاه کن اما من میگفتم فیلمبرداری میکنیم و بعدا دربارهاش تصمیم میگیریم.
همین باعث شد راف کات اولیه فیلم ما ۱۴۰ دقیقه بشود و همان جا من تازه به خودم آمدم. چون واقعا فکر میکردم در نهایت ۱۰۰ دقیقه بشود و در پروسه تولید این ۴۰ دقیقه اضافی اصلا شوخی نیست و همه میدانیم چه قیمتی دارد.
به قول وودی آلن، بازیگرها باید با سرعت دو ایکس راه بروند تا واقعی به نظر برسند و تجربه جالبم در بهمن این بود که ریتم ذهنی خود آدم چقدر با واقعیت متفاوت است. برای همین مجبور شدم کاراکتری را حذف کنم و شاخ و برگهایش را بزنم. حتی در مرحله صداگذاری خانم معتمدآریا و آقای حامد آمدند و دیالوگهایی را اضافه کردیم.
انتخاب بازیگری مانند خانم معتمدآریا، برای یک کارگردان جوان می تواند هم تاثیرات مثبت بسیاری داشته باشد و هم در مواردی آسیبهایی. همان طور که خود ایشان هم در صحبتهایشان اشاره داشتند، ممکن است یک بازیگری بخواهد تسلط پیدا کند و تعادل فیلم را به هم بزند. برای شما همکاری با ایشان چگونه بود؟
فرشباف:خانم معتمدآریا روز دوم که بعد از یک وقفه کاری سرصحنه آمدند، گفتند من از این جمع چهل نفری، فقط دونفر را میشناسم و این خیلی عجیب است چون تا بهحال نشده، سر فیلمی بروم و حداقل بیست نفر از عوامل را نشناسم و بعد گفتند چه بلایی سر این سینما آمده، چه نسلی عوض شده. کاملا فهمیدم ایشان در آن لحظه تحت چه فشاری هستند و خودشان را سپردهاند دست افرادی که اصلا شناختی از آنها ندارند.
اما در این میان یک نکته را هم خیلی خوب دریافتم و برای همین می گویم بدون خانم معتمدآریا این فیلم ساخته نمیشد. ما در سیستم برنامهریزی فیلم اصلا نیاز به آدمی نداشتیم که به قول معروف انگ نقش باشد. چون ما با توجه به وضعیت لوکیشنها مجبور به رج زدن فیلمنامه بودیم، یک صحنههایی در لواسان بود، یک بخشهایی در میگون و فرمانیه و یک بخش ساختمانی نیمه کاره در سعادت آباد.
علاوه بر این که ما شش مرحله گریم داشتیم و برخی روزها ایشان سه مرحله گریم می شدند. مثلا صحنههایی که مربوط به دقیقه دو و یا هشتاد فیلم بود را به فاصله دو ساعت جلوی دوربین می رفتند. وقتی در فیلم روند این بیخوابی را برچهره نقش میبینی، به این نتیجه میرسی که این فقط یک پروسه تکنیکال بازیگری است و ورای ساختن حس و لحظه است، یک تکنیک مطلق بازیگری که بتواند اینها را در هم ادغام کند به طوری که خدشهای هم به آنها وارد نشود و اینجا فهمیدم که چقدر نگاهم به بازیگری خام بوده و چه تکنیکها و موقعیتهایی وجود دارد که به مثابه سلاح بازیگر است و باعث میشود این روند درست اتفاق بیافتد .
معتمدآریا: و توهم خیلی قشنگ در مونتاژ همه چیز را جابهجا کردی.
فرشباف:اما مو لای درزش نمیرود. البته اینجا باید به طراحی گریم آقای میرکیانی و اجرای یاسمن محباهری هم باید اشاره کنم. کمتر بازیگری صورتش را در اختیار این فشار قرار میدهد. ما یک سکانس آسانسور داشتیم که در آن سرما خانم معتمدآریا برای این پلان چهاربار گریم شدند.
معتمدآریا: حالا در تکمیل این سوال میخواهم بگویم شاید کمتر بازیگری این شانس را داشته که از سیزده سالگی باورکند، میخواهد بازیگر بشود و یا اصلا از همان سیزده سالگی فکر کند که بازیگر است و روی صحنه تئاتر بازی کند.
پس وقتی تکلیفت با خودت روشن است،از جهان انتظار نداری که چیزی را برای تو بیافریند و این تو هستی که تلاش میکنی تا یک چیز تازهای به وجود بیاوری. پس این در آن سن و موقعیت شانس من بودهاست.
چند ماه پیش تقویم بازیگری من۴۰ ساله شد. چهل سال، به اندازه دو برابرعمر تعدادی از بچههایی است که الان دارند، کار میکنند. عین این چهل سال همیشه فکر کردم یک کسی باید مرا هدایت کند، من آدمی نیستم که به کسی فرمان بدهم، باید فرماندهی شوم.
این مساله را پذیرفتهاید.
معتمدآریا: پذیرفتهام و به آن اعتقاد دارم. من هرگزنمی خواستم جای مرتضی کارگردانی کنم. میخواستم فقط نکاتی که حداقل در مورد کار خودم می دانم، به او منتقل کنم اما خیلی جاها که مرتضی نوددرصد با فکر من مخالفت میکرد، آنچه او میخواست را با تمام توانم انجام می دادم.
فرشباف: این را واقعا درست میگویند.
یعنی حتی اگر نادرستی آنرا میدانستید.
معتمدآریا: بله خیلی جاها این گونه بود.در مواردی ایده و نگاه من به آن لحظه متفاوت بود ولی در نهایت آنچه مرتضی میخواست را انجام میدادم. این روند کمک میکند که فکر کارگردان یک دست جلو برود.
و تعادل فیلم حفظ شود.
معتمدآریا:دقیقا.حتی اگر به متوسط یا حتی بد شدن فیلم منجر شود که خوشیختانه در این فیلم اصلا این گونه نشد.در واقع بد و متوسط شدن فیلم بهتر از این است که فقط بازی یک بازیگری در فیلم خیلی خوب به نظر بیاید. خوب بازی کردن یک بازیگر در یک فیلم به تنهایی معنا ندارد، مگر این که همه عوامل فیلم خوب چیده شدهباشند.
در این فیلم گاهی اوقات حتی پرانرژیتر از گروهمان بودم که میانگین سنیشان سی سال بود. اما به اندازهای جلو میرفتم که گروه انتظار داشت، جلو برود و نمیخواستم از آنها جلو بزنم. درواقع مقایسه بازیگری که تجربه شصتم تصویراش را پشت سرمیگذارد با کارگردانی که فیلم دومش را میسازد،مطلوب نیست.
من به راحتی میتوانم جلوی او باشم اما قرار است ما اندازه هم باشیم. پس سعی کردم خودم را انداره مرتضی کنم و او هم سعی کرد خودش را اندازه ما کند و با هم روی یک خط راه رفتیم و هر اشکالی که وجود دارد، اشکال همه ما است. یعنی این میشود میانگین قدرتی ما در این فیلم.
فرشباف:خیلی مهم است که کارگردان در کنار بازیگر احساس امنیت و آرامش داشتهباشد و بتواند اولین ایدههایش را با او قسمت کند. در گروه ما فقط خانم معتمدآریا و آقای بهمنش تجربه کار طولانی در سینما را داشتند.
اما به گونهای برخورد میکردند که احساس میکردم، تمام آن تجربهها مال من است و فکر میکردم، آنها هم این پروژه را دوست دارند و این خیلی موضوع مهمی است.
معتمدآریا:همه بچهها از گریمورها، صدابردار و…کار برایشان دوست داشتنی بود. بهطور مسلم در کار به این سختی که هرکس فیلم را نگاه میکند، میفهمد که چقدر ساخت آن دشوار بوده، همه به هم کمک کردیم. عین یک زنجیر در کنار هم بودیم و این خیلی جذاب است.
فرشباف: ببینید ما با بحران برف شروع کردیم. همه جای ایران برف میبارید اما در منطقهای که ما بودیم چون هوا خیلی سرد بود، بارش نداشتیم.
برای همین برنامهریزی فیلمبرداری تابع پیشبینی بارش برف بود. مثلا چهار صبح در اخبار هواشناسی میدیدیم که سه ساعت دیگر برف میآید،منتظر میماندیم و برف نمیآمد و بعد در دمای منفی ۲۵ درجه با دستگاه برفساز برف درست میکردیم و همه میلرزیدیم و پلان را در هتلی در میگون میگرفتیم.
خانم معتمدآریا هم به دشواری تولید فیلم اشارهای داشتند، این فضای برفی همهاش بازسازی شدهاست؟
فرشباف:نود درصد برف واقعی نبود. در واقع ترکیبی بود از سی جی، برف مصنوعی و برف طبیعی. ما برای هر پلان سه بار فیلمبرداری کردیم.
معتمدآریا:برای من این ترکیب شدن خیلی جالب بود. البته قبلا دیجیتال کارکرده بودم اما تجربهای در این ابعاد نداشتم.
حامد: مثلا ماشین ما برف پاککن نداشت و این برف پاککن بعدا اضافه شد.
فرشباف: این جنس ترکیب و تغییر پرسپکتیو برای اولین بار در ایران انجام شد.
معتمدآریا: آن برفی که از بالای ساختمان روی زمین میبینید همه نمک است، اصلا آن زمان بهار شدهبود و برفی در کار نبود.
حامد: پلان واقعی برف آن جادهای بود که ماشین در آن میرفت و برمیگشت و پلانهای مربوط به سگ.
فرشباف: حتی آن ایوان هم در جای دیگری فیلمبرداری و بعد با محل زندگی هما ترکیب شد.
از این فضا به عنوان تجربه دوم هراسی نداشتید؟ بخصوص که فیلم «سوگ» باید به لحاظ تولید خیلی متفاوت بودهباشد.
فرشباف: بله سوگ با پول توجیبی و یک گروه هفت، هشت نفره ساخته شد و درواقع این اولین تجربه من با پروداکشن و پیش تولید و …. محسوب میشود و البته بعید میدانم بعد از این دیگر بروم سمت چنین کارهای دشواری.
تهیه کننده را چطور پیدا کردید؟
فرشباف: راستش هنوز هم نمیدانم چرا آقای نوروز بیگی همراه ما شدند و خیلی به ما کمک کردند.البته پروانه ساخت فیلم سوگ هم به نام آقای نوروزبیگی است.خوشبختانه برای سوگ اتفاقهای خوبی افتاد …
به جشنواره ساندنس هم رفتید.
فرشباف:بله. در پوسان هم جایزه اصلی را گرفتیم.با سوگ به حدود بیست جشنواره رفتیم. من به هزینه لابراتوار ساندنس نه ماه آنجا ماندم و فیلمنامه «بهمن» را نوشتم. آقای نوروزبیگی هم در جریان بودند و بعد از نوشتن فیلمنامه علاقهمند به همکاری شدند. فکر میکنم سوگ و اتفاقهایی که برای آن افتاده بود، در جلب اعتماد ایشان موثر بود.
کمک مالی هم از سوی جشنواره ساندنس به شما شد؟
فرشباف: خود آقای نوروزبیگی طی صحبتهایی که با آنها داشتند، نخواستند، در واقع میخواستند مستقل باشند.
آقای حامد شما خیلی کم درباره فیلم صحبت کردید؟
مرتضی فرشباف: نگفتید اصلا فیلم را دوست دارید؟
احمد حامد: من بعد از انقلاب شاید سی یا چهل فیلم ایرانی بیشتر ندیدم. راستش نصف فیلمهایی که سیمین بازی کرده را هم ندیدهام.اوایل البته فکر میکردم، جشنواره فیلم فجر خیلی خوب است و باید برویم و فیلمها را ببینیم، در واقع سیمین میرفت و زورش میرسید مرا هم میبرد. اما بعد از مدتی خودش هم نرفت و من هم نرفتم. بنابراین خیلی نمیتوانم نظر کارشناسانهای داشته باشم.
اما بهمن به نظرم فیلم تروتمیزی است. در مورد بعضی فیلمها در همان سکانس اول از فیلم خوشت نمیآید و فضاسازیاش به نحوی است که از همان اول میگوید مرا نگاه نکن. اما وقتی فیلمنامه بهمن را خواندم، مشکلاتی داشت که الان هم در فیلم وجود دارد.در واقع به اعتقاد من، ساخت و بازیهای و کارگردانی فیلم به اتفاقاتی که در فیلم میبینیم، برتری دارد.
یعنی قصه فیلم خوب روایت نشده و این نکتهای است که از ابتدا به مرتضی گفتم. درواقع اگر یک جمله در فیلم تعریف میشد من راضیتر از سینما بیرون میآمدم. این جمله که «حرف حسابت چیه؟» وگرنه از نظر ساخت حتی در مقایسه با فیلمهای خارجی که آنها را زیاد میبینم، فضاسازی کاملا منطبق است با روابط آدمها در فیلم.
اما حرف فیلم،خیلی واضح نیست. مثالی میزنم، درفیلم «جاذبه» بعد از تمام چالشهایی که میبینیم، وقتی ساندرا بولاک به زمین میرسد، انتظار داریم زمین را ببوسد و اشک بریزد، اما با وجود همه جنگیدنهایش او را خوشحال نمیبینیم و انگار به ما میگوید این زمین خیلی هم ارزش جنگیدن برای زنده ماندن را ندارد، این برداشت شخصی من از فیلم است و به نظرم فیلم در انتقال این حرف موفق بود.
فیلم بهمن همه روابط و چالشها را نشان میدهد اما در هیچ کجای فیلم برداشت مشخصی از حرف فیلم به من منتقل نمیشود. ما به قصه عادت داریم و اساسا هرچقدر هم ادعا کنیم که متفاوت هستیم اما باز قصه را دنبال میکنیم. به همین دلیل میگویم حرف حساب فیلم را نگرفتم یا آنقدر ظریف گفته شده که عقلم به آن نرسیده یا در دلش گفته شده.
آقای فرشباف خیلی آرام گفتهاید؟
فرشباف: راستش ما بحثهای زیادی درباره تم و موضوع فیلم داشتیم و درباره نقاط مشترک این بحران میانسالی. حتما میدانید که یک بخشی از روابط فیلم را از رابطه مادر خودم با مادربزرگم گرفتم.
به هر حال فکر میکنم همیشه باید یک سوپاپ اطمینانهایی در فیلمنامه داشت تا زمانی که فضای فرمی فیلم نتوانست تم فیلم و اطلاعات قصه را بازگو کند،آن سوپاپ اطمینانها جبران کنند و تکلیف تماشاگر را روشن کند و آقای حامد هم روی این نقاط تاکید داشتند.
الان تماشاگر چهل، پنجاه دقیقه در فضایی پرسه میزند، حال اگر حوصله اش سربرود، دیگر نمیتوان او را به دیدن ادامه فیلم که اتفاقا میتواند تاثیر گذار باشد، تشویق کرد.
حامد: من میگویم نوع ساخت این فیلم توقع ما را از حرفی که میخواهد بزند، بالا میبرد. یعنی فکر میکنی که این فضا، این روابط، این بی خوابی و…به کجا منتهی میشود و چه میخواهد بگوید . تصویری که میبینیم تصویری جدی و پختهای است.
البته این را هم بگویم که همه چیز خیلی بهتر از آن است که در انتها حرف مزخرفی بزند. من جرات نمی کنم مثال ایرانی بزنم اما خیلی از فیلمها را تا انتها دنبال میکنی، گاهی اوقات حتی خیلی ماهرانه تا آخر تماشاگر را نگه میدارد اما در انتها هیچ دریافتی از فیلم نداری.
با این همه کدام صحنه فیلم را بیشتر دوست دارید؟
حامد: صحنه آخری که در بیمارستان با هم صحبت میکنیم را دوست دارم.
فرشباف: من آن صحنه دو تا دستها را خیلی دوست دارم.
فاطمه معتمدآریا: آن صحنه برای من هم عجیب بود. من برای خانم اسماعیلی خیلی احترام قائل هستم،ایشان یک خانم بسیار محترم و فهیمی هستند. برای آن صحنه مرتضی گفت میخواهم او را در رختخواب ورزش بدهید.جالب اینجاست که تمرینات ورزشی من در آن دوران، با دست بود.
بنابراین بدون آنکه عمدی داشته باشم، آن تمرینات که پراز مدیتیشن و تمرکز است با ایده مرتضی تلفیق و به صورت یک رابطه انسانی در فیلم متجلی شد. البته این ازتیزهوشی و راهنمایی مرتضی بود، که امکان پدید آمدن این صحنه را در آن فضا و شرایط فراهم کرد. ما این پلان را دوبار فیلمبرداری کردیم.
در آن صحنه وقتی هما شطی را هنگام تمرین و ورزش در آغوش میگیرد، در چشمهای خودم حیرتی را حس کردم از حجم مهری که با آن نیاز داشت.
هر دفعه هم که این صحنه را میبینم، زار زار گریه میکنم. شاید صحنه اشکانگیزی نباشد، اما تاثیرگذار است. کاری ندارم که من آنرا بازی کردم اما آن لحظه، لحظه درخشانی است.
فرشباف: و تنها صحنه فیلم است که به دور از سرمای درونی فیلم، ارتباط دو آدم را با هم میبینیم.
معتمدآریا: هما تا پیش ازاین لحظه، از برقراری ارتباط ابا دارد و حتی در صحنهای دوستش که نقش او را خانم مریم شیرازی با ظرافت بازی کرده، میخواهد دستش را بگیرد، اما او دستش را میکشد. برای همین است که میگویم این فیلم نیاز به تماشاگر صبوری دارد که این نکات ظریف را ببیند.
این جمله را هنگام اکران فیلم در جشنواره هم از شما شنیدهام.
معتمدآریا: شخصا فکر میکنم تماشاگر اگر خوراک خوب برایش فراهم شود و برای او شعور قائل باشیم، حتما برای دیدن این فیلمها به سینما میآید. من قبل از بهمن در دو، سه فیلم بازی کردهام که به جز «یحیی سکوت نکرد»، هنوز اجازه اکران نیافتهاند.
در آن فیلمها و حتی همین یحیی سکوت نکرد، تماشاگر باید صبر و تعمق کند. یحیی سکوت نکرد، در میان فیلمهای هنروتجربه فروش خیلی خوبی داشته و در نظر سنجیها هم رتبه خوبی دارد.
همین نشان می دهد ما اگر فیلمی به تماشاگر ارائه کنیم که تفکر برانگیز باشد، استقبال میکند. فیلم اگر خوب باشد، حتما میفروشد. بخصوص در این دوره که خوراک فکری مردم در سینما ضعیف است.اگر خوراک فکری خوب به آنها دهیم، استقبال میکنند. هیچ وقت فکر نمیکنم این فیلمها مخاطب خاص دارد، همهاش فکر میکنم مردم این فیلمها را دوست خواهند داشت.
ممکن است سلیقه خیلیها نباشد اما مردم این فیلمها را میبینند. چون یک استانداردی را رعایت میکند، در آن فحاشی بیمورد، بیاحترامی، تحقیر ارزشهای انسانی را نمیبینیم.
کارگردانش فیلمسازی را بلد است و فیلم دارای خصوصیات یک فیلم خوب است، حالا این فیلم ممکن است با سلیقه ما منطبق باشد یا نباشد. همه فیلمهای خوبی که در تاریخ سینما ساخته شده و میشود، لزوما با سلیقه ما همخوان نیستند ولی ما فیلم خوب را تحسین میکنیم و از دیدن این حجم شعورو زیبایی لذت میبریم.در مورد بهمن هم همین احساس را داشتم که مردم این فیلم را میبینند.
آقای حامد شما که تجربه تولید و تهیهکنندگی هم دارید، چه پیشبینی از تماشاگران این فیلم داشتید؟
حامد:الان معیارها خیلی تغییر کردهاست. در گذشته فیلم کودک خیلی خوب میفروخت یا فیلمهای اکشن اما الان میبینیم که در سینمای ما این فیلمها فروش چندانی ندارند و در مقابل فیلمهایی که ابعاد هنری دارند و حتی در جشنوارههایی مثل کن به نمایش درمیآیند، در داخل هم تماشاگر دارند و فروش میکنند.
اما جدا از این که برای فروش فیلم چه معیاری داریم، سینما نیاز به قصه دارد و پیچیدگی سینما در اینجاست که این قصه ساده را چگونه بیان کنیم و پرداخت آن را بلد باشیم. فیلم بسیار سادهای مثل «خانه دوست کجاست» مطمئنم اگر امروز اکران میشد، فروش خیلی بیشتری میکرد. تماشاگران امروز بخصوص جوانها ارتباطشان با سینما منطقیتر شدهاست.
فرشباف: و ارتباطشان با سینما واقعا بهروزاست. من بهعنوان کارگردان بعد از ساخت فیلم دوم هنوز آنقدر جاه طلبی دارم که همچنان به دنبال علائق شخصی باشم، البته علائق معتبری که بتوانم با تماشاچی قسمتش کنم.
برای پروژه سوم هم مسالهای که در زندگیام بوده، پیدا کرده و سعی کردهام، آنرا گسترش بدهم. این پروسه برایم خیلی لذتبخش است و مثل روان درمانی میماند که از میان تمام آنچه که به آنها فکر کردهاید، یک نکته را بیرون بکشی.
اما به هرحال تماشاگر در ذات سینما نقش دارد و دایره فیلم با تماشاگر است که بسته میشود. آقای بهرام توکلی که از فیلمسازهای محبوب من و خانم معتمدآریا هم هست، به من میگفت دستهبندی اشتباهی وجود دارد که یک تعداد فیلم مال مخاطب خاص است و بخشی هم برای سرگرمی.
فکر نکنم آن عده که میروند به دیدن فیلم تارکوفسکی برای زجر کشیدن به سینما بروند. آنها هم میروند سرگرم شوند اما جنس این سرگرمی متفاوت است. به همین دلیل به طور قطع مخاطبینی وجود دارند که با بهمن سرگرم شوند. من واکنشهایی از آدمهایی گرفتم که شاید خیلی اهل دیدن فیلمهای ایرانی نبودند اما ارتباطی عجیب با فیلم برقرار کردهاند.
معتمدآریا: پیش از گفتوگو برایت تعریف کردم، در شهر زنجان جوانی را دیدم که در یک تعمیرگاه ماشین کار میکرد. او به من میگفت سلیقه من فیلمهایی مثل یحیی سکوت نکرد، است. متاسفانه این ما هستیم که مردم را به عام وخاص تقسیمبندی میکنیم.
فرشباف: این سوتفاهمی است که همیشه سینمای ایران با آن درگیر است و هنوز این توهم وجود دارد که فلان کمدی حتما میفروشد.
معتمدآریا: چندی پیش تماشاگری یادداشتی برای من در اینستاگرام زیرعکس فیلم «عینک دودی» گذاشته بودند با این مضمون که این فیلم را امروز دیدم و فکر کردم کمدی الان چه معنی پیدا کرده و من چرا باید ویژگیهای تحقیر شده انسانی را به عنوان کمدی در فیلمها ببینم. از مدل شلوار تا حرکات سخیف برای ما شده کمدی.
فرشباف:البته این را بگویم که شانس آوردهام، گروه هنروتجربه وجود دارد. چون دراین شرایط اکران سینمای ما و تعداد زیاد فیلمهایی هم که ازگذشته در سینما نمایش داده نشدهاند، اکران فیلم من یک شانس است.
معتمدآریا: فکر میکنم من رکورددار اکران فیلمهایم در هنروتجربه بشوم، چون از این به بعد هم، فیلمهایی که بازی میکنم برای اکران در هنروتجربه مناسب هستند.
فرشباف: راستش نمایش فیلم در هنروتجربه به فیلم شخصیت میدهد. سوگ در سینماهای گروه ساندنس در آمریکا اکران شد یا در فرانسه. اما متاسفانه فیلمهایی نظیر سوگ در ایران فرصت اکران ندارند.
آن زمان به من میگفتند چون سوگ بازیگر ندارد، نمیتوانی اکرانش کنی چون کسی آن را نمیبیند. من از سال ۹۰ تا الان منتظر اکران سوگ هستم و جالب است فیلم دومم زودتر از فیلم اول اکران شدهاست. به همین دلیل پرونده سوگ هنوز برای من باز است.
اگر سوگ اکران می شد، بهمن چه تفاوتهایی میکرد.
فرشباف: الان با نمایش بهمن است که تازه میفهمم چه بار روانی با اکران فیلم از ذهن آدم برداشته میشود. تغییری که میگویید قابل پیشبینی نیست اما حتما تغییر میکرد. انرژی که از اکران فیلم میگیری، حتما در فیلم بعدی تاثیرگذار است. در حقیقت وقتی ارتباطت با تماشاگر قطع میشود، سرگردان میمانی. به هرحال تبعات روانی این مساله خیلی زیاد است.
معتمدآریا: برای من هم به عنوان یک بازیگر همین مساله در مورد فیلمهایی که اکران نمیشود، وجود دارد. من هیچ وقت نقشهایی که بازی کردهام را تکرار نمیکنم اما مثلا در فیلمی مثل «صد سال به این سالها» یک روندی را بازی کردم که دلم نمیخواهد جای دیگری آن را تکرار کنم اما تا آن را در ارتباط با مخاطب نبینم، برایم تمام نمیشود.
در مجموع اکران نکردن فیلمها، نسل خوبی را پرورش نمیدهد، با این حرکت متاسفانه یک عده آدم پر مساله و مدعی سینمای متفاوت و معترض میشوند. در حالیکه باید فیلم را نشان بدهیم، آن وقت این تماشاگر است که انتخاب میکند آن فیلم را ببیند یا نه .
ما حتی نمیتوانیم به تماشاگر بگوییم تحت تاثیر ابتذالی که در این فیلم هست قرارنگیر، او خودش انتخاب میکند که قرار نگیرد. به هر حال در ایران همه چیز با رعایت اصول ساخته میشود.
بنابراین حرکت هنروتجربه در اکران فیلمها بسیار ارزشمند است؛ مشروط بر این که سلیقه خاص خودش را حفظ کند نه نمایش آنچه سرند میشود، برای اکران عمومی. وقتی فیلمهای آقای عیاری و داودنژاد یا هر کارگردان که در سینما ما وزنهای است، به هنروتجربه میآید، یک بار مثبتی را به این گروه منتقل میکنند و در مقابل سینمای عمومی از این بار تهی میشود.
یعنی معتقدید به لحاظ کیفیت اکران تعادل باید بین سینمای بدنه و هنروتجربه برقرار شود.
معتمدآریا: دقیقا.
در این میان اما فیلمسازان حرفهای و باتجربه ما هم کمکاری میکنند و جای فیلمهای استاندارد،با سلیقه، سرگرمکننده و پرفروش در سینمای ما خالی است.
معتمدآریا: ما هشت سال عادت کردیم که به هم اعتماد نداشتهباشیم و با هم حرف نزنیم. این باعث شده، هرکدام جدا جدا حرکت کنیم و هرکسی با بهره ازعقل خودش. این ماجرا به چراغ راهنمایی میماند، اگر نباشد هرکسی راه خودش را میرود اما وقتی هست همه از آن پیروی میکنند. سینمای ما هم به یک قانون صحیح و اصولی نیاز دارد، قانون منع ابتذال.
اگر چنین قانونی باشد همه به هم نزدیک میشویم. سینمای بدنه و هنروتجربه نزدیک میشوند. هنروتجربه میتواند در یک سینما تک باقی بماند تمام دنیا هم فیلمسازان مهمی فیلمهایشان را در سینما تک نشان میدهند.
فرشباف: البته این را هم بگویم که ما تعداد فیلمسازان اولمان هم خیلی زیاد است.فکر نمیکنم در هیچ کجای دنیا سالی این تعداد فیلم اول ساز به سینما اضافه شود.
حامد: ما بعد از انقلاب ما یک گروه زیادی سینماگر تربیت کردیم، در دانشکدهها، مراکز آموزش فیلمسازی و… خب این عده بعد از فارغ التحصیلی نیاز به کار دارند. در تمام دنیا اغلب این افراد جذب تلویزیونهای خصوصی میشوند اما متاسفانه ما در ایران چنین امکانی را نداریم.
ناچار سراغ سینما میآیند. آن هم در شرایطی که تولید فیلم الان خیلی پیچیده شدهاست و وضعیت اقتصادی خوبی نیست. در این موقعیت شاید ما دیگر نتوانیم ستاره و سوپراستار در سینما داشتهباشیم.
خانم معتمدآریا در پایان میخواهم از شما بپرسم، طی چند سال اخیر بیشتر در فیلمهای کارگردانهای جوان و تجربهگرا حضور پیدا کردید، می دانم در طول سال پبشنهادهای سینمایی بسیاری از سینمای بدنه هم دارید اما چرا انتخابهایتان به این سمت رفتهاست؟
فرشباف: این سوال برای من هم پیش آمده، بخصوص که میدانم فیلمنامههای زیادی به شما پیشنهاد میشود….
معتمدآریا: راستش در این نزدیک به۶۰ فیلمی که بازی کردهام، کمتر میتوانید دو فیلم و نقش نزدیک به هم را پیدا کنید. من دنبال کار متفاوت میگردم. نمیخواهم نقشی مشابه کارهای قبلی یا نزدیک به خودم را بازی کنم. همیشه دنبال یک چالش جدید هستم. وگرنه به من بگویند بیا مشابه «گیلانه» را بازی کن، برای من خیلی آسان است.
حتی بعد از این فیلم، بیست فیلمنامه به من پیشنهاد کردند که نقشی شبیه شخصیت گیلانه داشت اما نپذیرفتم. در واقع قرار نیست کاری را که بلدم انجام دهم، بلکه می خوهم تجربه جدیدی داشته باشم. دلیل همکاریام با جوانها هم این است که جوانها ایدههای نو دارند.
از ابتدا هم معمولا با کارگردانهای فیلم اولی کار کردهام و این همکاری کمتر در فیلم دوم ادامه پیدا کردهاست. همه اینها دستاویزی است که خودم را همیشه تازه و بهروز نگه دارم. نکته دیگرهم این که این جوانها خودشان، خودشان را پرورش دادهاند. آنها مثل زمان آموزش من، سیستم نداشتند.
چند روز پیش من بعد از مدتها رفته بودم دیدن آقای انتظامی و ایشان مرتب پشت من میزدند و میگفتند بازی کردن تو را قبول دارم. به ایشان گفتم ما تربیت شده نسل شما هستیم و من خیلی متاسفم که نسل بعد از خودم را نتوانستم به انضباط نسل خودم تربیت کنم. من هم در این میان مقصرم، چون خودم را کنار کشیدم و نتوانستم کسی را شبیه و یا بهتر از نسل خودم پرورش دهم.
بنابراین بعضی از این نسل جوان ما خودشان تلاش کردهاند، آنی بشوند که هستند و این خودشان بودن واحد و استثنا است. برای همین وقتی یک جوانی مثل مرتضی میخواهد کار کند، با کله همکاریاش را میپذیرم.
مشروط به این که مطمئن باشم، سناریواش خوب است، دانش سینمایی دارد، بلند پرواز و جسور است و از همه مهمتر میتواند من افسار گسیخته را مهار کند و این آخری برایم خیلی مهم است، چون اصلا نمیتوانم با کارگردانی کار کنم که هرچه میگویم گوش میکند.
فرشباف: برای من تعصب خانم معتمدآریا از کار در سینما خیلی عجیب بود.
در هیچ شرایطی از یک سری مسائل کوتاه نمیآیند و اولویت برایشان شـأن حضور در سینماست. این نکتهای است که فکر کنم امروز در سینمای ما گم شدهاست، آن رگ گردن تعصب و غیرت و اینکه آنقدر به کارت متعهد باشی که در سختترین شرایط باز هم به آن فکر کنی.
خانم معتمدآریا یک روز ساعت پنج صبح با من تماس گرفتند و خبر فوت پدرشان را دادند، ایشان ساعت هشت صبح سرصحنه بودند و پلانی را گرفتیم که بالا سر خانم شطی میآیند و رادیو را کم میکنند. در چنین موقعیتهایی است که فکر میکنی، سینما شوخی نیست و هر کسی حق ندارد هرطور که میخواهد با آن برخورد کند.
معتمدآریا:نکتهای که شاید جایی تا بهحال دربارهاش صحبت نکردهام، این است که نسل من نیامدهاند از سینما چیزی به دست بیاورند.
ما نه نیاز داریم ،سوئیچ بنز بیاندازیم روی میز گریم، نه دنبال پولهای عجیب و غریب هستیم. کل بودجه سینمای ما به اندازه چند ساعت دادوستد بازار تهران هم نیست.در سینما به لحاظ مالی چیزی وجود ندارد که به خاطرش هرکاری بکنم.
من خودم را ارزان نمیفروشم، من یک قیمتی دارم و کسی نمیتواند خیلی راحت آن قیمت را بپردازد. برای همین هم شأن کارم را نگه داشتم. چون آن قیمت متعلق به کار من است و به هر کسی نمیفروشمش. من باور دارم که سینمای ایران شریف و قابل احترام است. تنها هنری است که بعد از انقلاب با وجود همه حملاتی که به آن شد، توانست با مردم ارتباط برقرار کند.
زمانی که فیلم «روسری آبی» اکران شد، عدهای با سنگ و چوب مقابل سینما ایستاده بودند به ما حمله کنند و ما به ناچار از در پشتی سینما فلسطین خارج شدیم. سینمای امروز ایران با گذر از این گونه حملات ساخته شد و همان آدمها که حمله میکردند امروز فیلم میسازند و مدافع سینما شدهاند و این خوب است. چرا یادمان میرود که چگونه به سینمای امروز رسیدهایم. حکایت نسل ما و سینما حکایتی طولانی است …
لینک مطلب: | http://iransepid.ir/News/8331.html |