داخل کیف زنم چیزی دیدم که دستش رو شد!
در همان دوران عقد اختلافهایی با هم داشتیم، به من بیحرمتی میکرد و آزارم میداد. اما سکوت کردم و برای حفظ آبرویم دم نزدم. نمیخواستم خانوادهام متوجه بشوند چه گندی به سرنوشتم زدهام.
|
به گزارش ایران سپید به نقل از شوک آنلاین با یکی از دوستانم مشورت کردم. میگفت تا زمانی که دوران عقد را میگذرانید اختیار همسرت دست تو نیست اما بعد از آن میتوانی بلایی سرش بیاوری که مجبور بشود طبق نظر و خواسته تو رفتار کند.با توجه به گفتههای دوستم به خودم امید میدادم که وقتی زندگی مشترک خود را آغاز کنیم میتوانم مدیریت بهتری بر شرایط داشته باشم. ولی این خیال باطلی بود که روزبهروز مشکلات زندگیام را بیشتر و بیشتر کرد. مراسم ازدواجم هزینه سنگینی روی دستم گذاشت و ما به خانه بخت رفتیم.چند ماه گذشت، نه تنها نتوانستم کاری انجام بدهم بلکه اوضاع بدتر شد. خانواده او در زندگیمان دخالت میکردند و امانم را بریده بودند. از طرفی همسرم با خانواده من هیچ رابطهای نداشت و این موضوع گلایه و صدای خانوادهام را درآورده بود. از این وضعیت عذاب میکشیدم و واقعا راهم را گم کرده بودم. همان دوستم که مثلا نقش راهنمایم را بازی میکرد پیشنهاد داد سختگیریام را بیشتر کنم. برای اینکه همسرم از خانوادهاش دور بشود کارم را از شهر خودمان به مشهد انتقال دادم. به اینجا که اسبابکشی کردیم خوشحال بودم و میگفتم حالا دیگر نه کسی میتواند در زندگیمان دخالت کند و نه خانوادهاش مرا میبینند که راه بروند و سرکوفت بزنند. ولی این هم خیالی باطل بود.فایدهای نداشت و همسرم لجبازتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. او در اینجا هم با چند خانواده از اقوام پدریشان رفت و آمد میکرد و هر چه میگفتم حواست بیشتر به زندگیمان باشد بیفایده بود. چند روز قبل از سرکار که به خانه برگشتم میهمان داشتیم. ٢دختر از اقوامشان خانه ما بودند و بوی سیگار میآمد. داخل اتاق رفتم و چیزی نگفتم، اما حرص میخوردم. میهمانها که رفتند از همسرم درباره بوی سیگار توضیح خواستم. میگفت دختر فامیلشان سیگار میکشد. اما او خودش هم بوی سیگار میداد. آرام و پنهانی کیف دستیاش را بازرسی کردم. یک بسته سیگار توی کیفش بود . او که فهمیده بود دستش رو شده در برابرم ایستاد و گفت چند هفتهای است که سیگار میکشد و …دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. خیلی جدی گفتم باید خودش را اصلاح کند. او هم بیتوجه به خواستهام سرو صدا راه انداخت. اعصابم حسابی بههم ریخته بود. سکوت کردم و امروز هم به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی آمدهام. میخواهم تکلیفم با این زندگی روشن بشود. از ازدواجی که با یک دوستی در فضای مجازی و عشق به ظاهر دو آتشه شروع بشود بیشتر از این نمیتوان انتظار داشت. حالا میفهمم پدرم که میگفت ما از نظر فرهنگی با این دختر و خانوادهاش فاصله و اختلاف داریم یعنی چه ؟
لینک مطلب: | http://iransepid.ir/News/16384.html |