کد خبر: 5255
گفتگوی گروهی جلسه سی
مهارتهای پیش از ازدواج برای نابینایان و کم بینایان
موضوع جلسات گفتگوی گروهی بررسی ازدواج موفق در فرهنگ ایرانی و انطباق آن با شرایط نابینایان و کم بینایان است در این جلسه مهارتهای لازم برای ازدواج را از زبان آقایان نابینا میخوانید.

گفتگوی جلسه سی ام  با حضور چهار نفر از آقایان و همراهی کارشناس جلسات آقای صادقینژاد برگزار شد.

در ابتدای جلسه آقای صادقینژاد گفت: در این جلسات موضوع مهارتهای پیش از ازدواج را در نابینایان و کمبینایان بررسی میکنیم.  البته موضوع کلی گفتگوهای ما، ازدواج موفق در فرهنگ ایرانی است.از شما هم میخواهیم ضمن معرفی خودتان، تجربیاتی که در این زمینه دارید و تجربیاتی که از دوستانتان شنیده اید را برای پربار کردن بحث، نقل کنید.

آقای "1" پاسخ میدهد: من 35 ساله هستم. 12 سال پیش ازدواج کردم همسرم بیناست البته من هم در زمان ازدواج بینا بودم و بعدها در اثر حادثه ای بخشی از بیناییم را از دست دادم و در حال حاضر کم بینا هستم. پسری 7 ساله دارم. من و همسرم هر دو شاغل هستیم آقای "2" خود را اینگونه معرفی میکند: من 33 سال دارم و هفت سال پیش ازدواج کردم فرزندی شش ساله دارم. همسرم خانه دار و بیناست و من تقریبا نابینای مطلق هستم آقای 3 میگوید: من 47 ساله هستم اوایل سال جاری بعد از 17 سال کارم را از دست دادم . در حال حاضر بیمه بیکاری میگیرم . دو بار ازدواج کرده ام همسر اولم بینا بود و ناراحتی افسردگی داشت از طرفی ما بچه دار نمیشدیم. و ناچار به صورت توافقی جدا شدیم شش هفت ماه بعد از جدایی با خانم دیگری ازدواج کردم که او هم بیناست. الان یک پسر ده ساله دارم. آقای "4" میگوید: من 54 سال دارم 25 سال پیش ازدواج کردم همسرم کمبیناست اما در اول ازدواج او و خانواده اش به این مسئله واقف نبودند و بعد از آشنایی توانستیم خانواده او را متوجه این موضوع کنیم. سه فرزند دارم پسر اولم 23 ساله و دانشجوی کارشناسی زیست شناسی است پسر دومم یک سال است متاهل شده . شاغل است و همچنین فیلمسازی میخواند. پسر سومم هم کلاس هشتم نظام جدید است خودم هم بازنشسته سازمان تأمین اجتماعی هستم

صادقینژاد ادامه میدهد: رضامندی زناشویی یکی از عوامل مهم برای یک زندگی آرام به حساب میآید و همسران باید آرامشگر یکدیگر باشند. در بیان ابعاد مؤثر و ریشه ای ازدواج نابینایان، میتوان به خانواده فرد نابینا، خود فرد و جامعه ای که فرد با آن در ارتباط است و سبک پرورش فرد در خانواده اشاره کرد. بعنوان مثال سبک تربیتی فرد نابینا میتواند جرأتمندانه باشد یا فرد در خانواده ، شناخت کافی از معلولیت به دست آورده باشد همینطور پذیرش و باور فرد نابینا، توجه به استعدادها و تواناییهای او و پرورش آنها،  رشد و اعتلای عزت نفس او، ایجاد استقلال فکری و اجتماعی و توانمندسازی بچه های نابینا و کمبینا از مهمترین عوامل آماده سازی آنها برای زندگی مشترک هستند. حمایتهای خانواده بعنوان راهنما و مشاور در بهبود زندگی مشترک از جایگاه پر اهمیتی برخوردار است. ازدواج موجب آسایش، پیشرفت فردی و اجتماعی، تامین نیازهای جنسی، بقای نسل و تامین نیازهای روانی افراد میشود این نیازها مانند سایر نیازهای پایه فیزیولوژیک مانند گرسنگی ، تشنگی و خواب ابتدایی ترین نیازهای افراد هستند. برآورده نشدن صحیح و به موقع این نیازها ضررهای جبران ناپذیری را به فرد و جامعه وارد میسازد.رضایتمندی همسران از رابطه زوجیت، همدلی، همراهی، رابطه جنسی، عشق و شور زندگی به این بستگی دارد که همسران چقدر نسبت به هم صمیمی باشند. آنچه در روند ازدواج مهمتر به نظر میرسد، میزان موفقیت و سازگاری و رضایت زن و شوهر در زندگی مشترک است این رضایت فرآیندی است که در طول زندگی به وجود میآید و لازمه آن انطباق سلیقه ها، شناخت ویژگیهای شخصیتی، ایجاد قواعد رفتاری و شکلگیری الگوهای مراوده ای و رفتار بین فردی آنهاست. وقتی میگوییم زوجین در حیطه های مختلف زندگی رضایتمندی دارند که از روابط کلامی و غیرکلامی بین خود راضی باشند، روابط جنسیشان را لذت بخش و ارضاکننده بدانند، برنامه های مذهبی مشترکی داشته باشند، وقت و مسائل مالی خود را به خوبی برنامه ریزی کنند در مسائلی که اختلاف نظر دارند مصلحت خانواده شان را بر مصلحت فردی خود ترجیح دهند و انعطافپذیر و انتقادپذیر باشند . از نوع و کیفیت گذران اوقات فراغت خود و رفت و آمد با اقوام و دوستان رضایت داشته باشند و در مورد تعداد و نوع تربیت فرزندان با هم اشتراک نظر داشته باشند. حالا از شما میپرسم چه تجربه موفق یا ناموفقی در مورد ازدواج خود و دوستانتان دارید؟

آقای "4" پاسخ میدهد: من در مدرسه شهید محبی فعلی درس خوانده ام و تجربیات زیادی از دوستان نابینایم دارم به نظر من ازدواجی موفق است که دو نفر بتوانند همدیگر را درک کنند با ازدواج دو نفر نابینای مطلق مخالفم زیرا در آن شرایطی پیش میآید که بچه ها نمیتوانند ارتباط قوی و مستحکمی با والدینشان داشته باشند همسر من کمبیناست و با استفاده از لنز میتواند امورات زندگیش را بگذراند و از اینرو مشکل ما کمتر است وقتی ما با هم ازدواج کردیم او کلاس سوم راهنمایی بود و امسال لیسانس  فقه و حقوق خود را گرفته است او هم خانه دار خوبی است و هم در دو موسسه خیریه فعالیت دارد. به نظرم، والدین نابینا اگر بتوانند درک و فهم بالایی را به بچه هایشان القا کنند مشکل کمتر میشود اما در مواردی دیده ام که بچه ها از اینکه پدر و مادرشان نابینا هستند، رنج میبرند. بچه ها میگویند ما نمیتوانیم به دوستانمان بگوییم پدرمان نابیناست این اشکال از بچه ها نیست این اشکال از خود ما است. ما زمانی که فردی را برای ازدواج انتخاب کرده ایم باید به همه این جوانب فکر میکردیم اما ازدواج بین نابینا و کمبینا از نظر من مطلوب است زیرا طرف مقابل شرایط نابینایی را درک میکند. از طرفی، ازدواجهایی داشته ایم که یک طرف ازدواج، بینا بوده است و بعد از مدتی همه اموال طرف مقابل را به دست آورده است و اختیار او از اموالش سلب شده است و بعد از مدتی هم فوت کرده است. آقای "3" میگوید: من بر خلاف آقای "4"، ازدواج دو نفر نابینا را آن قدر دشوار و ناموفق نمیدانم. من کمبینا هستم و تا زمانی که ازدواج نکرده بودم سواد نداشتم، از شهرستان برای کار به تهران آمدم و بعد از ازدواج با همسر اولم توانستم به صورت متفرقه درس بخوانم. هر دو ازدواج من، به صورت اتفاقی با خانمی بینا صورت گرفت. حتی بار دوم مایل بودم با خانمی نابینا ازدواج کنم تا شرایط من را بهتر درک کند، اما پیش نیامد. از همین رو از اینکه برای دومین بار با خانمی بینا ازدواج کرده ام، زیاد راضی نیستم. همسرم زیاد از من ایراد میگیرد. من کمی بینایی دارم و اگر همسرم هم نابینا میبود میتوانستم کم و کاستیهای زندگی را جبران کنم؛ البته اگر نابینای مطلق میبودم شاید این طور فکر نمیکردم که همسرم هم میتواند نابینای مطلق باشد. 

آقای "1" میگوید: بار دومیست که به این جلسه میآیم. تصور میکنم نگاهم به این موضوع تغییر کرده است. اینکه در ازدواج دو نابینا اهدافی که از ازدواج در نظر داریم شکل میگیرد یا نه، به عوامل دیگری هم بستگی دارد و نمیتوان یک فرمول کلی برای آن تعیین کرد. اینکه ازدواج دو نابینا آفتهایی دارد را تا حدودی قبول دارم؛ امروز با دوستی نابینا صحبت میکردم که خانمش بیناست. او میگفت زمانی که بچه ها به مدرسه رفتند دوست نداشتند من بعنوان پدر نابینایشان به مدرسه بروم. این مسأله ای است که با فرهنگسازی بیشتر در جامعه حل میشود. من هم معتقدم اگر زن و مرد، هر دو نابینا باشند زمینه های زیادی برای آسیب دیدن بچه به وجود میآید، مگر اینکه آنها از شبکه حمایتی خوبی برخوردار باشند. مثلاً خانواده ها از آنها حمایت کنند؛ بعلاوه دو نابینا برای اینکه در کنار هم زندگی کنند باید به توانمندی خوبی رسیده باشند، ولی اگر تواناییهای آنها در حد متوسط یا پایینتر باشد ازدواجشان را صحیح نمیدانم. زندگی نابینا با کمبینا هم از نظری میتواند خوب باشد، آنها میتوانند به خوبی همدیگر را درک کنند و مکمل هم باشند، ولی این نوع ازدواج هم آفتهایی دارد. ممکن است احتمال ابتلای فرزندان به نابینایی آن قدر بالا باشد که پزشک ژنتیک ازدواج یا بچه دار شدن آنها را توصیه نکند. از طرفی اینکه فرد بینایی چه زن و چه مرد حاضر شود با فردی نابینا ازدواج کند، به علاقه، همدلی و همیاری خاصی نیاز دارد. اگر همدلی وجود داشته باشد ازدواج با یک فرد نابینا نمودی پیدا نمیکند. صادقینژاد: شما تجربه های زیادی از رضایتمندی و موفقیت خانواده ها یا از هم پاشیدن آنها داشته اید، آیا میتوانید گزارشی از آن به ما بدهید؟

آقای "1" ادامه میدهد: در همه اشکال ازدواج بینا با نابینا و دو نابینا یا نابینا و کمبینا هم ازدواجهای موفق داریم و هم ناموفق. یکی از شکلهایی که خیلی دیده میشود ازدواج خانم نابینا با آقایی بیناست یا برعکس. این نوع    ازدواجها اغلب ایدئولوژیک هستند. یعنی ازدواجهای اعتقادی برای گرفتن پاداشی الهی که اغلب بعد از چند سال زندگی ارزشهایی که در فکرشان دارند، تغییر میکند یا رنگ میبازد و زن و شوهر از هم جدا میشوند یا بینشان طلاق عاطفی اتفاق می افتد یا حتی در مواردی شاهد رفتارهای فرا زناشویی و بیوفایی به همسر بوده ام.

آقای "2 "میگوید: نمیتوان با صراحت گفت ازدواج دو نابینا کاملاً خوب نیست یا خوب است؛ موقعیت افراد از لحاظ فرهنگی و آموزه ها، متفاوت است. به نظر من اگر بنا باشد دو فرد نابینا با هم ازدواج کنند، باید از نظر روابط عمومی، انجام کارهای منزل و.... هر دو یا لا اقل یکی از آنها توانمند باشد. گاه میبینیم افرادی با هم ازدواج میکنند بلوغ لازم برای تشکیل زندگی را کسب نکرده اند. در مقابل ازدواجهایی داریم که مرد علاوه بر انجام کارهای خود توانایی انجام برخی از کارهای خانه و حتی تعمیرات منزل را هم دارد یا در خارج خانه روابط عمومی خوبی دارد. این تا حدی مشکل کمتوانی زن را جبران میکند.

  آقای "4" می افزاید: اینکه گفتم زندگی دو نابینا را توصیه نمیکنم به این معنا نیست که در زندگی دو نابینا آن قدر مشکل پیدا میشود که نتوان آن را تحمل کرد؛ زندگی این دو نفر مشکل زیادی ندارد، ولی آسیبهایی که برای بچه ها پیش میآید به مراتب بیشتر میشود؛ مثلاً زمانی که بچه به سنی برسد که بخواهد یک نقاشی به مادر یا پدرش نشان دهد، اگر هیچ یک نتوانند به بچه در این رابطه کمک کنند، او دچار مشکل میشود. من دو فرزند همسن و سال داشتم که با اولی در این زمینه هیچ مشکلی نداشتم، اما با دومی خیلی مشکل داشتم، منتها من کاری کردم که خود بچه متوجه شد به بیراهه رفته و خودش برگشت. چند بار میخواستیم با نابینایان دیگر دور هم جمع شویم، پسرم میگفت من نمیآیم. دیگر با او کاری نداشتم و میگفتم عیب ندارد، نیا. ما او را به زور به جایی نبردیم، اما زمانی که جمع در خانه ما تشکیل شد به او گفتم امروز دوستان ما اینجا هستند، اگر برایت سخت است میتوانی بین ما نیایی. بار اول و دوم جلو نیامد، اما بار سوم آمد و اتفاقاً حضور فعالی هم داشت.

آقای "1" میپرسد: اگر شبکه حمایتی خیلی خوبی مثل خانواده یا نزدیکان دوستان و... در اطراف زوجین نابینا وجود داشته باشد، باز هم در زندگی آنها مشکلی پیش میآید.

آقای "4" پاسخ میدهد: در این شرایط، بچه از پدر و مادر فاصله میگیرد. مثلاً اگر خاله بچه به او خیلی محبت کند وابستگی بچه به مادرش کمتر میشود و بچه به سمت خاله میرود، مگر اینکه شبکه حمایتی خیلی گسترده شود و ما جامعه ای ایده آل داشته باشیم که نیازهای بچه از همه نظر تأمین شود، اما با حضور یک نفر بچه به حدی به او وابسته میشود که حتی برای مهمانی رفتن هم با مادرش همراه نمیشود. این تجربه من است شاید اشتباه باشد و خیلی وابسته به محلی باشد که در آن زندگی کرده ام. ما با خانم نابینایی آشنایی داشتیم که بچه اش با همسر من راحتتر بیرون میرفت تا با مادرش. آقای صادقینژاد میگوید: کمبینایان و برخی از نابینایان، با استفاده از هوش بصری خود، ارتباطات اجتماعیشان را نزدیک به ارتباطات افراد عادی به پیش میبرند نه با استفاده از باقیمانده بینایی خود. اینجا به چند نکته مهم اشاره شد از آنجا که داشتن فرزند یکی از اهداف ازدواج است. در ازدواج افرادی که مشکل بینایی دارند علاوه بر مشاوره های عمومی، بدیهی است مشاوره پیش از ازدواج در حیطه ژنتیک ضرورت دارد تا به عنوان والدینی که عهده دار سرنوشت فرزندشان هستند موجب پیدایش فرزند معلول دیگری نشوند زیرا بسیاری از معلولیتها جنبه ارثی دارند همچنین بر نقش شبکه های حمایتی مانند فامیل و بستگان تأکید میکنیم دیگر اینکه هرچه افراد   تواناییهای بیشتری داشته باشند زندگی موفقتری خواهند داشت. تواناییهایی مانند مهارتهای تحرک و جهتیابی و مهارتهای ارتباطی کلامی و غیرکلامی. همچنین داشتن روابط عمومی و روابط اجتماعی و بین فردی خوب نیز مهم است که اینها امتیازی بزرگ هستند. دیگر اینکه حداقل یکی از طرفین آنقدر توانایی داشته باشد که کاستی و کمتوانی طرف دیگر را هم جبران کند. تفاوت دو گروه افراد بینا و نابینا در حد دیدن و ندیدن است هرچند این فاصله زیاد است اما باید بگویم افراد نابینا همان افراد بینایی هستند که ویژگی نابینایی دارند و آن ویژگی محدودیتهایی برایشان ایجاد میکند که آنها را میتوان با برنامه های جبرانی آموزشی و توانبخشی برطرف کرد ویژگیهایی از قبیل خلق و خو، استعدادها، علایق، تمایلات و نظایر آن از جمله تفاوتهای فردی محسوب میشوند که در بین افراد بینا هم وجود دارد نابینایی خود به خود همراه با ناسازگاری عاطفی یا اجتماعی نیست در واقع رفتار و عکس العملهای خانواده و اجتماع است که چگونگی انطباق و سازگاری افراد نابینا را مشخص میکند. عواملی چون چگونگی وقوع نابینایی، عوارض وقوع نابینایی، زمان آن، میزان باقیمانده بینایی، احتمالا سطح بالای تحصیلات و وضعیت اقتصادی و اجتماعی مناسب زوجین آنها را به سمت رضایت بالاتری از زندگی مشترک سوق میدهد زیرا همین عوامل باعث میشوند زوجین مهارتهای بهتری برای حل مسائل زندگیشان پیدا کنند و کمتر دچار استرس شوند. در خانواده های دارای کارکرد خوب، زوجها نه تنها به وجود تعارض زناشویی اذعان دارند بلکه تعارض و مشکلات را به شیوه صحیحی حل  میکنند. ادراک زن یا شوهر از میزان شدت و دامنه مشکلات موجود در روابطشان معمولا منعکس کننده سطح رضایت زناشویی است چون برای اینکه از زندگیشان بهره بیشتر ببرند به سمت سازگاری بیشتر میروند به همین جهت به تدریج رضایتمندی از زندگی بیشتر میشود پیشتر به جنبه های ادراکی، شناختی و محدودیتهای ناشی از نابینایی اشاره کرده بودیم. حال میپرسم: تلقی آقایان نابینا در مورد ازدواج با خانمی با شرایط مشابه یا متفاوت با خودشان چگونه است

آقای "1" پاسخ میدهد :  کسانی که با آنها ارتباط دارم تواناییهایی متوسط یا کمتر دارند مشکلی که این افراد دارند بلاتکلیفی است نمیدانند چه کار کنند یکباره در موقعیت قرار میگیرند ، ازدواج میکنند، به مشکل میخورند، برمیگردند، دوباره ازدواج میکنند. گاه این چرخه، چند بار تکرار میشود و در آخر فرد هنوز تکلیف خود را نمیداند منظور من تنها ازدواج شناسنامه ای نیست بلکه منظورم ارتباط زن و مرد در غالبهای تعریف شده آنها است. در همه موارد، افراد به دنبال آن هستند که چه کار باید کرد. صادقینژاد ادامه میدهد: بله نمیتوان یک نسخه داد چون تفاوتهای جسمی، روانی، عاطفی اجتماعی فرهنگی، اقلیمی و جغرافیایی و سنتها و .. وجود دارد و بر اساس این تفاوتها، در زندگی حالتهای متفاوتی پیش میآید. بر اساس پژوهشها مشخص شده میزان رضایتمندی زناشویی آنقدر به بینایی وابسته نیست.

آقای "4" میگوید: کسی را میشناسم که اول با خانمی نابینا ازدواج کرد و به محض اینکه دید شرایط سخت است بدون رها کردن همسرش با خانمی بینا ازدواج کرد که آن ازدواج هم مشکلات خاص خود را داشت. و الان با هر دو زندگی میکند ولی من این پیشنهاد را به کسی نمیدهم

آقای "3" ادامه میدهد: در ازدواج یکی از زوجین باید آنقدر توانمند باشد که کم و کاستی دیگری را جبران کند.

آقای "2" می افزاید: من میخواستم به موضوع افزایش طلاق بین دوستان نابینا اشاره کنم بویژه طلاق زوجین نابینا. علت این طلاقها تا حدی عمومی است  مانند آنچه بین افراد بینا رخ میدهد. اما بخشی به این علت است که افراد نابینا،، حتی آنهایی که همسر بینا دارند، معتقدند  گاهی اوقات، باید برای تمدد اعصاب و اینکه حس خوبی داشته باشند، دور هم جمع شوند و مثلا راجع به مشکلاتشان صحبت کنند ، همدردی کنند، بخندند و قدری آرام شوند. این کار منطقی است  ولی گاه از حد خود تجاوز میکند مثلا خانواده هایی داریم که یکی یا هر دو نفر نابینا هستند، و در همان روزهای اول پس از ازدواج به صورت مجردی به خانه دوست شان میروند یا دوست مجردشان را یکی دو شب در خانه خود مهمان میکنند یا حتی یک خانم مجرد رفته خانه دوست متاهلش و یکی دو شب مانده این مسائل در زندگی مشترک مشکل ایجاد میکند. در این دو سه ساله مواردی از این دست زیاد دیده ام و از هر ده موردی که منجر به طلاق شده 8 مورد به این دلایل بوده است. گاه مرد با دوستان مجرد یا متاهل خود برای چند روز مثلا به شمال میرفت. این وضعیت ممکن است گاهی پیش آید اما اینکه در یک ماه دو بار پیش آید، خارج از حد تعادل است و میتواند باعث ناراحتی زن شود. صادقینژادمیپرسد: به نظر شما چه عواملی سبب نارضایتی در زندگی زناشویی میشود؟

آقای "2" پاسخ میدهد :عواملی هستند که به دوره مجردی فرد برمیگردند نابینایان به دلیل محدودیتهای ارتباطی که دارند، گاه که نمیتوانند با جنس مخالفشان ارتباط برقرار کنند همراه با تصورات خود، به تنهایی پناه میبرند این موضوع موجب بروز مشکلاتی برای فرد میشود که در زندگی مشترک بروز می یابد. الان ما این مشکل را زیاد در بین نابینایان میبینیم. من عدم موفقیت در برقراری روابط جنسی رضایتبخش را یکی از عوامل طلاق میدانم.آقای "1" میگوید: گاه با نابینایانی مواجه میشویم که در انجام کارها و زندگی زناشویی ، تعهد کافی ندارند. ما قراردادهایی داریم که برای ما مسئولیت ایجاد میکند که باید به آنها پایبند باشیم. بعنوان مثال میبینیم آقای نابینایی با داشتن همسری کمبینا و دو فرزند، با خانم کمبینای دیگری ازدواج میکند و از او هم صاحب فرزند میشود. اما از نظر اقتصادی نسبت به خانواده اولش هیچ احساس تعهدی ندارد و میخواهد  همسر اولش را وادار کند تا همه با هم زندگی کنند که این کار به نظر غیرممکن است یا مثلا فرد در کلاسی ثبت نام میکند مثل رایانه. اما شرکت نمیکند. برای پایبندی به این قرار و کلاس، آیا باید تعهد مکتوب و اثر انگشت گرفته شود یا چیز دیگری که تعهد ایجاد کند. اگر در کلاسی شرکت میکنیم نسبت به آن مسئولیت داریم. آیا مجازیم به دلیل وجود معلولیت، همه چیز را ساده بگیریم؟ من فکر میکنم اگر این تعهد وجود داشته باشد باعث میشود فرد سطح توانمندیهای خود را هم ارتقا دهد و زندگی بدون مشکلی داشته باشد.

آقای "4" ادامه میدهد : اغلب ارتباطها از راه دیدن صورت میگیرد یکی از مشکلاتی که مرد نابینایی که همسری بینا دارد، این است که نمیتواند تغییرات ظاهر همسرش را ببیند. بعضی از خانمها نیز به این مسائل زیاد توجه میکنند. خانمی میگفت، وقتی همسرم به خانه میآید اول به سراغ رادیو میرود بعد سراغ کامپیوترش و بعد تازه موبایلش را چک میکند. من نمیدانم نقش میست؟  مناین وسط چیست؟ گاه لباس نویی پوشیده ام او اصلا متوجه آن نشده است. او به این نکته توجه نمیکند که این مشکل به وضعیت جسمی همسرش بستگی دارد و او میتواند به راحتی با صحبت کردن او را متوجه لباس یا وضعیت جدیدش کند. دوستان نابینای ما باید از سایر حواسشان بیشتر استفاده کنند که تا حدودی، جای خالی ندیدن را پر کنند. زیرا همین مسائل کوچک باعث به وجود آمدن اختلافات بزرگ میشود. آقای"2" میگوید: زن و شوهر میتوانند قرار ثابتی با هم بگذارند مثلا هنگامی که میخواهند خارج یا وارد خانه شوند با همسر و فرزندان روبوسی کنند این کار چند حسن دارد محبت را بیشتر میکند، منتظر همدیگر میمانند و دیگر اینکه در ارتباطات نزدیک متوجه تغییرات ظاهری طرف مقابل میشوند. مثل اینکه خانم آرایش کرده باشد و اگر خوش ذوق باشند  این تغییر را تحسین هم میکنند  . همچنین اگر کدورتی بین آنها پیش آمده باشد به این ترتیب بیشتر از یک روز طول نمیکشد   صادقینژاد ادامه میدهد: نابینایان در صورت کسب چه تواناییها و مهارتهایی، زندگی موفقتری خواهند داشت؟

آقای "1" پاسخ میدهد: یکی از این موارد باور داشتن خود است و اگر خود را باور داشته باشد میتواند خود را آنقدر ارتقا دهد که ناتوانیش دیده نشود. در این مهم، خانواده نقش بزرگی برعهده دارد. مسئله دیگر تعهد داشتن است. فرد در وهله اول باید نسبت به خود و بعد از آن نسبت به خانواده و جامعه اش متعهد باشد.

آقای "4" میگوید: خوب است فرد در آموختن چیزهای گوناگون کوشا باشد و چیزی را که میداند به نحو احسن انجام دهد. در برخورد با با افراد بینا به گونه ای عمل کند که طرف احساس نکند نابینایی باعث سستی در حرف زدن، راه رفتن و برخوردهای دیگر شده است وقتی با کسی صحبت میکنیم بهتر است سرمان را پایین نیندازیم و رو در روی فرد مقابل بایستیم، با دقت به صحبتهای طرف مقابل گوش کنیم و حواسمان جای دیگری نباشد

صادقینژاد ادامه میدهد: فصل مشترک همه اینها مهارتهای اساسی زندگی است که نه تنها نابینایان و کمبینایان بلکه همه باید آنها را کسب کنند. حدود سی سال است توجه همه مردم دنیا به این موضوع جلب شده است در کشور ما هم 10-12 سالی است که به این موضوع توجه میشود. فراگرفتن مهارتهای اساسی زندگی در برخورداری از یک زندگی خوب و موفق بسیار مؤثر است. مهارتهای اساسی با مهارتهای روزمره زندگی فرق دارند مهارتهای روزمره بیشتر شامل موضوعاتی میشوند که با موضوع کلی خودیاری از آن یاد میشود به این معنا که فرد مهارت کافی داشته باشد تا امورات  شخصی خود را اداره و به خانواده اش کمک کند. تشکلهای نابینایان میتواند با دعوت از افراد خبره، دوره های مهارتهای اساسی زندگی را برای اعضای خود برگزار کنند. این به یک هم افزایی کمک میکند و به ارتقای تواناییهای نابینایان و کمبینایان و تعامل بهتر آنها با جامعه می انجامد. مهارتیی چون: خودآگاهی و همدلی، مهارت برقراری ارتباط موثر، رفتار جرات مندانه مدیریت کنترل خشم برقراری روابط بین فردی موثر مهارت تفکر نقاد مدیریت کنترل خلق منفی مدیریت زمان، حل مسالهو ... هر یک از این  مهارتها، رکنی اساسی از زندگی موفق را تشکیل میدهد. من معتقدم معدل دانایی و توانایی در جامعه نابینایان ما خیلی بالاست تشکلها باید سعی کنند این روحیه مشارکت جویی، اندیشه ورزی و خرد جمعی را توسعه دهند تا این جمعیت توانمند در کنار سایر افراد جامعه به تعاملی مثبت و رفتاری سازگارانه و جامعه پسند و همزیستی بدون تبعیض و نگاه فراتر و فروتری و ترحم آمیز دست یابند و نگاهها صرفا بر اساس تواناییها و قابلیتها باشد تا ما خیلی دنبال شرط و شروط تشکیل زندگی موفق نباشیم. این مشارکت جویی میتواند به قابلیت بالاتری تبدیل شود و آن این است که این افراد به دنبال ارائه برنامه ها و پیشنهادات به بخشهای دولتی مسئول و مطالبات به حق خود باشند و مانند خیلی از کشورها از امکاناتی که شایسته برخورداری از آن هستند برخوردار شوند 

Page Generated in 0/0050 sec