کد خبر: 4320
اختصاصی ایران سپید
گفتگوی گروهی جلسه 28
رابطه پسران و دختران با رویکرد ازدواج باید چگونه باشد

جلسه 28 گفتگوی گروهی در حالی آغاز میشود که جلسه آینده جلسه پایانی از این مباحث بوده و در جلسه 30 به موضوع رضامندی زوجیت در گروههای سه گانه" هر دو زوج نابینا یا یکی از زوجین بینا" خواهیم پرداخت و به نتایجی که در عمل در زندگی مشترک گروههای مورد بحث دیده شده است نگاهی خواهیم انداخت  و اما جلسه 28 با حضور جمعی از دوستان پیشین و تعدادی از دوستان که به این جمع پیوستند، آغاز شد. شما میتوانید صحبتهای دوستان قبلی را با همان شماره ها پیگیری کنید. در ابتدا آقای صادقینژاد میپرسد: نظر شما در مورد رابطه دختر و پسر در محیطهای کاری، تحصیلی و خانوادگی چیست؟ ضرورت و اهمیت آن با رویکرد به سمت ازدواج رفتن  شرح دهید؟ آقای "7" پاسخ میدهد: من 42 ساله، مجرد، کارشناسی علوم اجتماعی و دبیر هستم. به نظرم برای ازدواج باید بین دختر و پسر رابطه باشد اما در آن باید موازین شرعی و عرفی رعایت شود و با توجه به ضرورت، افراد باید به شکلهای مختلفی رفتار کنند. من فکر میکنم در شرایطی که خانواده خیلی بسته است، ضرورتی ندارد از همان ابتدا موضوع با خانواده در میان گذاشته شود. بهتر است اول دختر و پسر با هم سنگهایشان را وا بکنند و وقتی به این نتیجه رسیدند که به درد زندگی با همدیگر میخورند  موضوع را با خانواده در میان بگذارند رابطه دختر و پسر باید بین 6 ماه تا یک سال باشد  ما آدمهایی هستیم که افراط و تفریط داریم برخی بعد احساسی را در نظر میگیریم و از همان ابتدا دل میبندیم و برخی عقلانیت را در مادیات میبینیم و از همان ابتدا مسائل مادی را در نظر میگیریم اینها شناخت را مشکل میکند آقای "6" میگوید: 50 ساله ، متأهل، کارمند و دیپلمه هستم. متأسفانه طولانی شدن آشناییهایی که با هدف ازدواج صورت میگیرد منجر به تحریک عواطف و احساسات میشود و دامنه عقلانیت را محدود میکند. بهتر است رابطه بعد از به دست آوردن یکسری اطلاعات عمومی از طرفین صورت گیرد و ادامه آن به شکلی منطقی و ملایم و با رعایت اصول اخلاقی و اجتماعی و شرعی به خانواده ها کشیده شود و آنها در انتخاب دخالت داشته باشند تجربه ثابت کرده خانواده ها دلسوز و منطقی هستند و به دور از احساسات و عواطف جوانها، اظهار نظر میکنند. این بدان معنا نیست که در بدو آشنایی خانواده در جریان قرار گیرد در جامعه ما هرچه دوران آشنایی طولانیتر میشود طرفین از آن استفاده بهینه نمیکنند و اوقات را به برآورده شدن نیازهای عاطفی میگذرانند  و در جهت بالا رفتن آشنایی از آن استفاده نمیکنند. نابینایان به دلیل محدودیت بینایی از یکسری شناختها و ادراکات محرومند و خانواده ها میتوانند این خلأ را پر کنند. خیلی ادعاها بین دو طرف مطرح میشود ولی خانواده ها میتوانند از طریق بینایی واقعیت را به دست آورند. بعید به نظر میآید خانواده ها در این مورد مغرضانه تصمیم بگیرند زمان دوران آشنایی محدود به طرفین از نظر من باید کمتر از 6 ماه باشد ولی دوران آشنایی با اطلاع خانواده تا یک سال هم میتواند ادامه یابد. طولانی شدن دوران آشنایی بدون اطلاع خانواده ها یکسری دلبستگیها و وابستگیهای عاطفی پیش میآورد. حتی ممکن است طرفین مطمئن شوند با این ازدواج، به خواسته ها و اهداف خود نمیرسند ولی دلبستگیها و تعهدات کاذبی که پیش میآید مانع شود فرد پای خود را پس بکشد و منصرف شود. خانم"2: پاسخ میدهد: من موافق بودن رابطه بین دختر و پسر در جامعه هستم با این فرض که وقتی   خانواده فرزندش را مقتدرانه وارد جامعه میکند نباید نگران باشد که اشتباه بزرگی مرتکب شود. خانواده باید زمینه های آماده سازی را برای حضور فرزندش در جامعه فراهم سازد دختر و پسر در طول تعاملات اجتماعی که دارند بلوغ فکری و عاطفی را به دست میآورند. تجربه من نشان میدهد کسی که آزادانه ارتباط داشته است و خانواده چارچوبی را برای آنها تعریف کرده و او را وارد جامعه کرده است باید انتظار رود او خود قدم بردارد این اتفاق بزرگی است به نظر من حتی در شیوه سنتی ازدواج که در بین نابینایان مرسوم است و معمولا افراد به هم معرفی میشوند باید این اتفاق بیفتد و افراد بتوانند آزادانه رفت و آمد کنند و معیارهای خود را برآورد کنند و اگر فرد بخواهد از طرف مقابل خود شناخت به دست آورد، دلبستگی خیلی شدیدی ایجاد نخواهد شد چون در مرحله برآورد است و هنوز مطمئن نشده که آن فرد برای ازدواج با او مناسب است یا نه؟. خانواده باید در زمینه شناختی توانمندیهایی را برای فرزندشان ایجاد کند تا او بتواند قوی وارد جامعه شود و جامعه هم نباید این محدودیت را ایجاد کند  تا دختر و پسر احوال همدیگر را برآورد کنند و ببینند مناسب هم هستند یا نه؟؟ به نظر من هم برای ازدواج حتما 6 ماه زمان لازم است. صادقینژاد می افزاید: بعبارتی اگر این ارتباط کنترل شده یا تعریف شده باشد دلبستگی پیش نمیآید تا زمانی که احساس تعلق و علاقه مندی پیش آید و فرد به سازمان فکری و ذهنی برسد که به موجب آن به سمت ازدواج برود. خانم"5"  بحث را ادامه میدهد: من 25 ساله ، مجرد و کارشناس علوم اجتماعی هستم. در حال حاضر شغل ثابتی ندارم اگر در رابطه چارچوب و حد و مرز رعایت شود و هدف فقط شناخت باشد وابستگی پیش نمیآید ولی بعد از آنکه آن شناخت شکل گرفت اگر فرد بخواهد خود را گول بزند و بگوید کمی بیشتر با هم باشیم یا اینکه الان موقعیت ازدواج را ندارم درسم تمام نشده و ... چون تکلیف مشخص است و رابطه بیشتر شده وابستگی اتفاق می افتد اما اگر حد و مرزش حفظ شود فکر نمیکنم این رابطه آسیبی به فرد وارد شود. از نظر مدت هم من همان 6 ماه را پیشنهاد میکنم. صادقینژادادامه میدهد: نکته ای که در صحبت همه دوستان بود کیفیت این دوران است یعنی این زمان مبتنی بر کیفیت ارتباط است وگرنه ممکن است افراد 6 ماه هم با هم باشند و مثلا هفته ای دو بار همدیگر را ببینند پس کیفیت ارتباط و محتوای آن مهم است. آقای "5 میگوید: : من 35 ساله هستم متأهل و یک دختر 6 ساله دارم دانشجوی کارشناسی حقوق هستم. من هم رابطه دختر و پسر را که به منظور ازدواج صورت گیرد قبول دارم و فکر میکنم آن دوره که دختران و پسران بدون شناخت ازدواج میکردند دیگر گذشته است روابط انسانی ریاضی نیست که بتوان دو دو تا چهار تا کرد برای اینکه ببینیم ارتباط باید چگونه باشد، باید به دوران کودکی برگردیم و به روابط پدر و مادر با هم و با فرزندان و فرهنگی که در اجتماع وجود دارد همه قبول داریم که نمیتوان برای همه دختران و پسران یک تصمیم گرفت  مگر اینکه از طرف اساتید و صاحبنظران و ارگانهای مربوط زمینه سازی و فراگیر شده باشد نتیجه این تصمیم هم به این زودی به اجتماع برنمیگردد خانم"7"  به بحث ادامه میدهد : من 40 سال دارم کارشناسی آموزش زبان انگلیسی شاغل و مجرد هستم. من هم معتقدم دختر و پسر باید ارتباط داشته باشند و اگر ارتباط نباشد ازدواجی هم پیش نمیآید. این ارتباط باید با دخالت خانواده باشد مخصوصا برای خانمها باید خانواده در جریان باشند اختلاف سنی من و مادرم کم است به همین دلیل هر کاری که میخواهم انجام دهم از ابتدا با او مشورت میکنم و او هم خیلی خوب من را راهنمایی میکند اغلب ابتدا با دوستان نزدیکم مشورت میکنم و بعد مادرم چون ممکن است مادر در برخی از موارد، عاطفی برخورد کند و فرزند خود را مقصر نداند اما اینکه گفته شد نابینایان، برخی از موارد را متوجه نمیشویم و به این دلیل به خانواده نیاز داریم. به نظر من  ما نابینا  ها از دیگران دقیقتر هستیم. تنها چیزی که ممکن است متوجه نشویم طرز لباس پوشیدن طرف مقابل است و قیافه او. که آن هم در نگاه اول و دوم رخ میدهد اما بعدها برای ما مشخص میشود که او چه تیپی دارد به نظرم دو نابینا خیلی راحت میتوانند همدیگر را بفهمند مثلا یکی روبروی من نشسته و غذا میخورد اگر سروصدا داشته باشد میتوانم بفهمم او جالب غذا نمیخورد اگر بی سر و صدا غذا بخورد میتوانم بفهمم در غذا خوردن مرتب است صادقینژاد ادامه میدهد : منظور دوستمان رفتارهای غیر کلامی طرف مقابل است. خانم"7" ادامه میدهد : یعنی مواردی مانند تیکهای عصبی. مثلا برخی از نابینایان وقتی صحبت میکنند سرشان را تکان میدهند حتی این را هم میتوان از روی عوض شدن جهت صدا متوجه شد خانم"2" میپرسد: چرا تأکید میکنید برای دخترها کنترل خانواده لازم است؟ خانم"7" پاسخ میدهد: من فکر میکنم دخترها خیلی حساسترند و جامعه آنها را محدودتر کرده است. دخترها به دلیل محدودیتی که دارند زودتر صدمه روحی میبینند اما پسرها منطقیتر برخورد میکنند و میتوانند چیزی را که ناراحتشان میکند فراموش کنند خانم"6" میگوید:  من 48 ساله و مجرد هستم. ، فوق لیسانس حقوق بین الملل دارم و بزودی تحصیل در دوره دکترا را آغاز میکنم خوشحالم در جلسه ای هستم که درباره موضوعاتی صحبت میشد که یا تا حال در مورد آنها صحبت نشده یا اگر صحبت شده با احساس گناه همراه بوده است و جامعه این مسئله را خیلی بسته نگه داشته بویژه در گروه معلولان. اگر ما منطق را تراز قرار دهیم و عقلانیت را شاخص بگیریم وجود رابطه بین زن و مرد اساسیترین موضوعی است که در ادیان و شرع دیده شده است و همه قوانین از بدویترین جوامع تا متمدنترین جوامع، به این ارتباط پرداخته اند . ولی اینکه منطق بین زن و مرد باید چگونه باشد به فرهنگ جامعه بستگی دارد در مکتب و فرهنگ ما یکسری محدودیتها در برخورد زن و مرد وجود دارد که ارزشمند هستند  و یکسری هنجارها وجود دارد که باید در نظر گرفته شوند ولی اگر بگوییم دختر و پسر نباید از این خط قرمز عبور کنند یا با تلفن صحبت کنند با هم در کافی شاپ بنشینند و هر چیز دیگری که منطقی هست این ارتباط را بسته نگه میدارد. وجود ارتباط به طرفین و طرز فکر حاکم بین آنها و نگاهشان به مسائل بستگی دارد. به نظر من اگر اینها رعایت شوند و مدیریت زمان و احساس و رفتار انجام شود این روابط ضروری است و اهمیت آن هم خیلی بالاست حتی در اولویت است و طول زمان این رابطه قبل از ازدواج هم به طرفین بستگی دارد شاید دو نفر بتوانند در یک سال با هم آشنا شوند و دو نفر دیگر در زمانی کوتاهتر مثلا یکی دو ماه. این زمان شاید اغراقآمیز به نظر آید اما شاید دو نفر به آن حد درایت و شعور رسیده باشند که بتوانند همدیگر را درک کنند خانم"1 میگوید ": من هم به رابطه دختر و پسر قائل هستم اگر ما رابطه قبل از ازدواج محدود کنیم عواقبش را بعد از ازدواج جوانها خواهیم دید. ازدواجهای ناموفق بیشتر میشود در حال حاضر هم مشکلی که در جامعه ما وجود دارد به این برمیگردد دختر و پسرهای ما ناشناخته با هم ازدواج میکنند با خصوصیات جنس مخالف آشنا نیستند و در اثر محدودیتهای زیادی که بر آنها تحمیل شده است انسانهایی هیجانی هستند که شاید با کوچکترین آشنایی رابطه شان منحرف میشود اما اگر این رابطه در حد عرف جامعه بازتر شود مثلا در دانشگاهها و مراکز علمی و ... وجود داشته باشد این مشکل کمتر خواهد شد. به نظر من رابطه و دخترها و پسرها در مهد کودکها هم خیلی اساسی است و ارتباطهای فامیلی تا به مرور دختر و پسرها با روحیات جنس مخالف خود هم آشنا شوند. اگر این ارتباط وجود داشته باشد از زمانی که مسئله ازدواج طرح میشود تازه دوران آشنایی آغاز میگردد یعنی از زمانی که آشنایی قبل از ازدواج کلید میخورد تا زمانی که سؤالاتی  که برای زندگی مشترک نیاز به پاسخ دارند به جوابی اطمینانبخش برسند و فرد بتواند با اطمینانی نسبی بگوید به نظرم این زندگی موفق خواهد بود. و از آنجا که مسائل زیادی باید جواب داده شود فکر میکنم حد اقل حدود 6 ماه زمان لازم باشد. خانم "1"میگوید: : به نظر من رابطه دخترها و پسرها در مهد کودک هم خیلی مهم است برای اینکه با روحیات همدیگر آشنا شوند. اگر این ارتباط در جامعه وجود داشته باشد از زمانی که مسئله ازدواج طرح میشود دوران آشنایی قبل از ازدواج آغاز میگردد و میتواند تا زمانی ادامه یابد که سؤالهایی که در ذهن هر طرف طرح شده به پاسخی اطمینان بخش برسد و فرد بتواند با اطمینانی نسبی بگوید این زندگی موفق خواهد بود. از آنجا که مسائل زیادی باید به جواب برسند فکر میکنم حد اقل 6 ماه زمان برای آشنایی لازم باشد.آقای "7" میگوید: گاه افراد به جای آشنایی با طرف مقابل به او دل میبندند. عواطف بدون شناخت زاییده دو چیز است یکی فقر عاطفی در خانواده و دیگر فقر اعتماد به نفس.. من معتقدم تعاملات درون خانوادگی یک کارورزی است برای بیرون از خانواده. بعنوان مثال پسری که با مادر و خواهر خود روابط صمیمانه ای دارد احتمال اینکه ازدواج موفقتری داشته باشد بیشتر است. خانم"6" به بحث ادامه میدهد: اگر مدیریت رفتاری صورت گیرد طرفین سؤالهایی طرح میکنند تا ببینند میخواهند بر چه اساسی زندگی خود را پایه ریزی کنند ارتباط قبل از ازدواج میتواند ما را به سمت زندگی هدفمند و منطقی سوق دهد.صادقینژاد می افزاید: همه دوستان بر ضرورت ارتباط و آشنایی قبل از ازدواج تأکید دارند و با زمانی در حدود 6  ماه تا یکسال موافقند. همچنین بر ضرورت و اهمیت فراهم شدن زمینه هایی برای این آشنایی در محیط خانواده تأکید میکنند. همچنین ذکر شد که بر عهده اولیای جامعه و مسئولین است که تسهیلاتی فراهم کنند تا ارتباط دختر و پسر برای شناخت و ارزیابی یکدیگر فراهم شود هر چه این محیط و شرایط کمتر باشد ارتباطها زیرزمینی و از کنترل خارج میشوند پس ارگانها و آموزش و پرورش و وزارت علوم و بهزیستی ضمن اینکه باید تسهیلات را فراهم کنند باید در نظر بگیرند که بین راهنمایی نظارت و محدودیت تفاوت وجود دارد. که اغلب آسانترین راه که محدودیت است  را انتخاب میکنند که بسیار خطرناک است و آسیبهای اجتماعی چون طلاق را به همراه دارد. حال میپرسم وظیفه والدین در امر ازدواج، خواستگاری و پیوند دختران  و پسران نابینا  چیست؟  چه تسهیلاتی را میتوانند فراهم کنند؟ آقای "6" پاسخ میدهد: تعامل والدین و فرزندان باعث میشود فرزندان انگیزه بیشتری برای دخالت دادن والدین داشته باشند خانواده ها میتوانند به دور از موضعگیریهای سنتی با ایجاد فضایی دوستانه تجربیات و یافته های خود را در امر ازدواج فرزندانشان به کار گیرند و به آشنایی آنها جهت دهن.موضعگیری تحکم آمیز نداشته باشند تا فرزندشان از نظرات آنها استفاده کند والدین باید فضای راحتی را فراهم کنند تا ارتباط فرزندشان با طرف مقابل به هر سمتی رود چه ادامه یابد چه قطع شود در دامن حمایت والدین باشد. این باعث میشود فرزندان استرس نداشته باشند و احساس نا امنی نکنند آقای "7" میگوید: والدین باید در ارتباط با فرزندان نابینایشان صداقت داشته باشند در بسیاری از موارد والدین به دلیل اینکه فرزندشان نمیبیند خیلی از چیزها را به او درست منتقل نمیکنند شاید به این علت که به ازدواج فرزند نابینایشان امیدی ندارند بویژه اگر دختر باشد به نظر من فرزندان سالم باید بی چون و چرا به حرف والدین خود گوش دهند اما این موضوع در مورد نابینایان استثنا است چون گاه والدین نابینایان، آنها را درک نمیکنند همچنین گاه در مورد شرایط نابینایان بسیار بی اطلاعند و نمیتوانند تصمیم نهایی را بگیرند به نظرم آنها تنها میتوانند یکی از مشاورین ما باشند صادقینژاد می افزاید: صحبت شما شاید به این برگردد که جهتگیری عاطفی فرهنگی اجتماعی والدین ممکن است بچه ها را در مسیر درست و دقیق قرار ندهد خانم"6" میگوید: خانواده باید به آن سطح از شعور اجتماعی و فرهنگی رسیده باشد که در معرفی فرزندشان به جامعه سهیم شوند شاید به این واسطه برخی بتوانند همدیگر را پیدا کنند خانواده حتی میتواند این فضا را ایجاد کند آقای "5" میگوید: اصلیترین وظیفه والدینی که جوان کمبینا یا نابینا دارند شناخت این قشر است و باید در این زمینه مطالعه عمیقی انجام دهند بزرگترین تکیه گاه یک جوان نابینا در زندگی خانواده اش است به همین دلیل اگر میبینند خودشان وقت این کار را ندارند باید از افراد دلسوزی که در این زمینه زحمت کشیده اند کمک و مشاوره بگیرند و جوانشان را به این علت که محدودیتی دارد تا آنجا که میتوانند بارور کنند. او را از لحاظ تحصیلی و تواناییهای دیگر تقویت کنند تا معلولیتش را نبیند و ازدواجی موفقی داشته باشد آنها باید فرزندانشان را به محیطهای سالم و موفق بفرستند و با آنها همراه شوند.

  خانم "2" میگوید: فردی که در کودکی یا نوجوانی قرار دارد و به رشد کافی نرسیده است نمیتواند هیجانات خود را درست کنترل کند ما راجع به کسانی صحبت میکنیم که بینش نسبی راجع به ازدواج و شناختی از خود پیدا کرده اند و آمادگی یافته اند طرف مقابل خود را پیدا کنند صادقینژاد:می افزاید این درست است و پایه صحبت ماست اما اینگونه نیست که الزاما کسانی وارد رابطه شوند که به آمادگی رسیده اند اشکال جامعه ما این است که نوجوانان یا حتی کوچکترها وارد اینگونه روابط میشوند و این خطرناک است مسئولین هم به جای اینکه سراغ کسانی بروند که مستعد ازدواج هستند میگویند اگر این رابطه ها برقرار شود نوجوانان هم وارد آن میشوند و دیگر نمیتوان آنها را مدیریت کرد خانم"2" می افزاید: به نظر میآید که اگر خانواده سیستم فرزندپروری و  تربیتی خود را به گونه ای انتخاب کند که در هر وضعیت تحصیل و اقتصادی که هست مقتدرانه و با اعتماد به نفس عمل کنند و به فرزندانشان فرصت دهند روی پای خود بایستند فرزندشان میتواند تصمیمگیری کند و اقدامات مکمل بر عهده خانواده باشد. در درجه اول باید خود خانواده این آمادگی را پیدا کند و اگر این فرصت را نداشته باشد جوان باید این فرصت را از کس دیگری به نام مشاور بگیرد تا با یک نگاه باز همه جوانب را بررسی کند. وظیفه والدین استقلال دادن به فرزندشان است تا بتواند خود انتخاب کند خانم"5" میگوید : با توجه به اینکه دختر یا پسر محدودیت بینایی دارند بهتر است خانواده ها در جریان ارتباط آنها باشند زیرا در این شرایط تنها کسی که میتواند پشت فرزندش باشد خانواده او است. من خانواده هایی را دیده ام که فرزند نابینا دارند اما هنوز او را باور نکرده اند و طبیعتا نمیتوانند انتظار داشته باشند که فرد دیگری از خانواده ای دیگر فرزندی که آنها باور ندارند برای زندگی انتخاب کند یکبار دوستی به من گفت پدرم به ده رفته اما من را نبرده چون آنجا زمین کنده کاری و گلی بوده است و گفت تو نمیتوانی  بیایی و من مجبورم در خانه بمانم پدری که نمیتواند فرزندش را از یک کوه کوچک بالا ببرد پس چگونه میتواند انتظار داشته باشد ازدواج کند اولین وظیفه پدر و مادر این است که به این باور برسند که بچه ای که خود پرورش داده اند تنها یک نقص در بدن دارد که میتواند با چیز دیگری جبران شود اگر بچه اش را باور کند میتواند انتظار داشته باشد دیگری هم به او احترام بگذارند باورش کنند انتخابش کنند  من از پدر و مادرها، اول باور میخواهم بعد اعتماد، بعد حمایت و پدر مادری کردن خانم"7" میگوید: من هم با صحبتهای دوستمان موافقم وقتی از مادرم خواستم به من آشپزی یاد دهد ابتدا به خانه یکی از دوستانی که نابینا بود و ازدواج کرده بود رفت. دید که در خانه چگونه کارهایش را انجام میدهد و پرس و جو کرد و بعد به من اجازه کار داد البته در خانه ما برادرم و همسرش هم نابینا هستند. من معتقدم باور خیلی مهم است خوشحالم از اینکه میبینم خانواده هایی هستند که اجازه میدهند فرزندشان پیشرفت کند صادقینژاد میگوید: نقش والدین شما در ازدواج برادرتان چه بود؟  خانم"7" ادامه میدهد: برادرم همسرش را در یکی از اردوهای سیاحتی دید و یک شناخت نسبی از او به دست آورد ما نمیدانستیم تا من و خواهرم هم  در یکی از این اردوها شرکت کردیم و برادرم با درایت موقعیتی پیش آورد که آن دختر با ما همسفر و هم اتاق شد  و به این وسیله شناختی حاصل شد بعد من با مادرم صحبت کردم و مادرم دورادور او را در نظر گرفت تا کارهای دیگر چون رفت و آمد و روابط اجتماعی او را ببیند وقتی برای خواستگاری رفتیم اولین چیزی که مطرح شد این بود که مادرم گفت ما با قصد ازدواج میآییم ولی بهتر است قبل از اینکه حرفی بزنیم به مشاوره ژنتیک مراجعه کنیم خانم "1" میگوید: افراد دیرنابینا معمولا بعد از سنین مدرسه و حتی دانشگاه مشکل بینایی پیدا میکنند و اغلب خانواده ها با فضاهای نابینایی ناآشنا هستند. خانواده باید حق ازدواج را در مورد این افراد هم به رسمیت بشناسد و به خاطر نابینایی به بلوغ فرزندشان شک نکنند اما گاه خانواده با بروز نابینایی میگوید همه چیز برای شما تمام شده  در حالیکه برای توجه به این حق باید سعی کنند با شرایط نابینایی فرزندشان َآشنا شوند صادقینژاد می افزاید : سؤال دیگر را اینگونه طرح میکنم؛ معیارهای شما برای انتخاب همسر چیست انتظار دارید همسرتان چه حقوقی را برای شما قائل شود؟  آقای "7" پاسخ میدهد : در درجه اول معیار من این است که از طرف مقابلم خوشم بیاید که خیلی قابل تعریف نیست صادقینژاد می افزاید: به اصطلاح، علف باید به دهن بزی شیرین بیاید. البته گاه بزی علف مسموم را هم میخورد پس چوپان باید مواظب باشد بزی در چه مزرعه ای میچرد و چه میخورد. لزوما اینگونه نیست که علفی که بزی میخورد با او سازگار باشد آقای "7" ادامه میدهد: من ازدواج دو نابینا را ترجیح میدهم شاید خواهر و برادر من که با من بزرگ شده اند به درستی من را درک نکنند تا دوستی که همنوع من است همچنین معتقدم زوج نابینا نباید فرزندی  داشته باشند. در مورد انتظارات هم من وظایفی دارم که در فرهنگ ما تعریف شده و تا حدی هم به قرارداد بین دو طرف بستگی دارد. من به وظایفم عمل میکنم و خارج از آن انتظار دارم آزادی داشته باشم

آقای "5" میگوید:     کمبینا نا بینا یا بینا بودن طرف مقابل مهم نیست مهم این است که در زندگی به هدفهایی که در نظرمان هست و به ما آرامش میدهد برسیم اما با تجربیاتی که دارم بعنوان مثال برخی از نابینایان، وقتی ازدواج موفقی خواهند داشت که با فردی نابینا ازدواج کنند،؛ مگر اینکه نگرششان عوض شود آقای "6" ادامه میدهد: یکی از حقوقی که طرفین میخواهند آزادی تعریف شده ای است که همه به دنبالش هستند مثلا من گاهی با همکاران و خانواده شان به گردش میرویم و میزبان هم من هستم همسر من این فرصت را برای من ایجاد کرده و هم کمکم میکند تا این اوقات فراغت به شکل مناسبی بگذرد. این شدنی است اگر تعاملی دوستانه بین دو نفر برقرار باشد یعنی اگر ما توقع داریم باید توقع طرف مقابل را هم برآورده کنیم وقتی من این فرصت فراغت را برای ایشان به وجود آورم این تعامل را ایجاد کرده ام اما در مورد معیارهای ازدواج، معیارهای زوجین نابینا تا حد زیادی با معیارهای زوجین بینا متفاوت است  بعنوان مثال تعاملات اجتماعی فرد نابینا  بسیار مهم است و اینکه آیا معقول، منطقی؛ جا افتاده و راحت عمل میکند یا فردی غیر اجتماعی و منزوی است .معیار دیگر کلام شیواست داشتن صدای خوب اختیاری نیست اما به نظرم چیزی که خود نابینا در آن نقش دارد مهم است. ما برای انتخاب همسر، باید دنبال ملاکهایی باشیم که بودن یا نبودنش در اختیار فرد است معیارهای من برای انتخاب، استقلال فرد، عاطفی بودن ، داشتن احساس تعهد و پایبندی به زندگی است. حال اگر او امتیازات دیگری داشت که خود در بودنش اختیاری ندارد بهتر میشود اما اگر امتیاز دیگری وجود نداشت این موارد تحت الشعاع محاسن او قرار میگیردد ما نابینایانی داریم که همسران بسیار خوب و متعهدی دارند اما ممکن است یکسری از شاخصه های مورد نظر طرف مقابلشان را نداشته باشند صادقینژاد میگوید: بر اساس تجربه هایم میگویم صدا در انتخابهای نابینایان بر انگیزننده است ولی تعیین کننده نیست خانم"1" میگوید: آنچه در هنگام ازدواج برایم مهم بود توجه به شرایط نابینایی من و درک آن بود و در دوران آشنایی، آنچه بیش از هر چیز مرا به خود جذب کرد توجه همسرم به شرایط ویژه من بود. در هر جمعی که قرار میگرفتیم همانگونه که من توجه داشتم معلولیت او چه محدودیتی برایش به وجود میآورد و چه موضوعی آزارش میدهد او هم همینطور عمل میکرد. این معیاری بود که تا اکنون در زندگی من بسیار راهگشا بوده است و هر جا که با او بودم احساس نکردم نابینایی من یک نقص است و چون نابینایی من در ظاهر مشخص نیست هر جایی که میرفتیم در اولین برخورد به طرف مقابل میگفت که من نابینا هستم و مثلا باید برای انتخاب لباس یا هر چیز دیگری به آن دست بزنم و میخواست با من همکاری کنند.معیار دیگر من مسئول بودن فرد است که خیلی مهم است اینکه او هیجانی تصمیم نگیرد و همه شرایط را بسنجد  انتظاری که در زندگی از همسرم دارم آزادی فکر و عمل است و اینکه ازدواج برای من تعالی به همراه داشته باشد خانم "6" به بحث ادامه میدهد: زن و مرد باید یکی شوند و همدیگر را درک کنند فهم متقابل باشد نقاط ضعف و قدرت همدیگر را بدانند معیارهای من اعتماد، اخلاق و ثابت بودن در قولی که داده؛ است. خانم"2" میگوید: گاهی در جلساتی این چنینی چیزهایی که در کتابهای روانشناسی خوانده ام برایم کمرنگ میشود و برایم چیزی میماند که با آن زندگی میکنم مهمترین مورد در ازدواج احساس امنیت و آرامش است که هر زوجی باید به آن برسند پذیرش و درک متقابل، عشقورزی و وفاداری و تعهد که برای عموم مردم الزامی است. برای من وضعیت اقتصادی و ثبات اقتصادی خیلی اهمیت دارد چون معلولیت به اندازه کافی محدودیت ایجاد میکند و اگر وضعیت اقتصادی هم نابسامان باشد مسائل پیچیده تر میشود به نظرم وضعیت ثابت اقتصادی تا اندازه ای، مشکلات نابینایی را تعدیل میکند اما در مورد صدا من روی صدا خیلی حساس هستم اگر کسی ضعفی داشته باشد و صدایش بد باشد من را به شدت ناراحت میکند این سلیقه ای است دیگر دوست دارم بین ما تناسب ظاهری و جسمانی وجود داشته باشد این همان خوش آمدن است چون باقیمانده بینایی دارم هنوز ظاهر فرد برایم مهم است خانم"7" میگوید: برای من مسئولیت پذیریخیلی مهم است.به نظرم زن و مرد باید بعد از ازدواج مسئولیتهایی که برعهده دارند بپذیرند مثل دو دوست باشند و به حقوق هم احترام بگذارند و سایر معیارهایم مانند خانم "2" است. خانم"5" پاسخ میدهد: من این را باور دارم که در زندگی و رابطه دو نفره وظیفه زن زنیت است و وظیفه مرد مردیت. نه به این معنا که زن بشوید بسابد بپزد و مرد بخورد به به نظرم زن باید بستری آرام برای همسرش فراهم کند و مادری خوب برای فرزندش باشد حتی اگر در اجتماع نباشد اگر مادر خوبی باشد میتواند جامعه را بسازد نمیگویم زن نباید کار کند میگویم وظیفه اول او زنیت است و اگر در کار اصلیش خللی ایجاد نمیشود میتواند تحصیل کند و شغل داشته باشد. مرد هم متقابلا باید مواردی را رعایت کند من خیلی درگیر زیبایی  صورت نیستم و آنقدر که سیرت برایم مهم است صورت نیست ولی به آراستگی و تمیز بودن اهمیت میدهم اگر بدانم طرف مقابلم زیبا نیست خیلی درگیر نمیشوم  اما برایم مهم است بدانم اتو کشیده است تمیز است عطر خوب میزند دندانهایش تمیز است دهانش بو نمیدهد تا اینکه خوشگل یا قد بلند باشد. صادقینژاد می افزاید: خلاصه صحبت زن و مرد باید آرامشگر یکدیگر باشند در این صورت همه خواسته های دیگر در آن مستتر خواهد بود. حالا به این سؤال پاسخ دهید که؛ نظر شما در مورد نوع ازدواج از نظر درونگروهی و برونگروهی چیست؟ خانم"5" میگوید: آنچه که در ازدواج درون گروهی یا برونگروهی مؤثر است خود فرد است توانمندیها و ویژگیهای من نگرش من را تعیین میکند من میتوانم با فردی بینا زندگی کنم یا با فردی نابینا. اول باید ببینم خودم چه جور هستم و ویژگی شخصیتی و طرز فکرم چگونه است. اگر از عهده هر یک برآیم هیچ ایرادی در هیچ یک نمیبینم خانم"2"»  میگوید: نتیجه پژوهش من هم نشان میدهد وضعیت بینایی در رضایت زناشویی مؤثر نیست هرچند انتظار دیگری داشتم این مسئله مهمی است و آن توانمندی که دوستمان به آن اشاره کرد را تأیید میکند ولی به شخصه با ازدواج درونگروهی موافقترم. آقای"6" میگوید: من اعتقادی به مرزبندی درونگورهی و برونگروهی ندارم  چون هم در زندگی شخصی خودم و هم خیلی از دوستان دیده ام که اگر ازدواجی موفق یا ناموفق بوده خیلی به وضعیت بینایی ربطی نداشته است بعنوان مثال اگر فرد نابینا هم نبود شخصیتش به گونه ای بود که منجر به جدایی میشد آقای "7" ادامه میدهد: روی صحبت ما نه با افراد نابغه است و نه با افرادی که عارفند و جز بندگی چیزی نمیبینند ما چه بپذیریم و چه نپذیریم در زندگی در حال معامله هستیم چون اولویت اول من در انتخاب همسر، جذابیت او است اگر بخواهم با فردی بینا ازدواج کنم باید خیلی از معیارهایم را کنار بگذارم بسیاری را دیده ام که فرد نابینا و تحصیلات عالیه دارد اما با خانم بینایی ازدواج کرده که هیچ جذابیتی ندارد آراستگی رفتاری ندارد صدایش خوب نیست و .. من چون این معیار را دارم و نمیخواهم دایره انتخابم محدود شود با یک نابینا ازدواج میکنم که بتوانم جذابیت را هم در انتخابم لحاظ کنم بعلاوه در ازدواج درونگروهی درک بیشتری وجود دارد آقای 5 میگوید: من هم معتقدم که مسائل مالی در زندگی افراد آسیبدیده بینایی بسیار اهمیت دارد خانم "1" میگوید:  اگر شرایط آشنایی با معلولین دیگر فراهم شود این نوع ازدواج را مناسبتر میدانم برای کسانی که میخواهند زندگی مستقلی داشته باشند و به دیگران کمتر وابسته باشند ازدواج نابینا با فردی که معلولیت حرکتی دارد خیلی مناسب است زندگی خودم را مثلا میزنم مشکلات زندگی ما خیلی زیاد است اما کاملا مستقل عمل میکنیم به دیگران وابسته نیستیم و حتی برعکس دیگران به ما وابسته هستند ازدواج درونگروهی را هم وقتی مناسب میدانم که دو نفر ارتباط عمومی بسیار خوبی داشته باشند و بتوانند دوستیها و  شبکه اجتماعی و حمایتی که درست میکنند را گسترش دهند. من دوستمان هما بدر را از یاد نمیبرم ارتباطات او به قدری گسترده بود که دیگران مشتاقانه میخواستند با او ارتباط داشته باشند و به او کمک کنند همینطور حمایت خانواده دو طرف در ازدواج بین دو نابینا مهم است  خانم"7" میگوید: با درونگروهی موافقم قبلا فکر میکردم اگر با فردی بینا ازدواج کنم شاید مشکل خود را به او تحمیل کنم اما الان به این نتیجه رسیده ام اگر آدم کسی را پیدا کند که فکر کند میتواند با او به

آرامش برسد میتوانند ازدواج کنند کسی که بتواند درک متقابل داشته باشد خانم"6" میگوید: من با آقایی ازدواج کرده بودم خیلی هم را دوست داشتیم اما خانواده اشان مخالف بودند و سبب شدند زندگی ما به هم بریزد شاید یکی از دلایل شکست زندگی من عدم درک ایشان بود شاید ایشان ادای درک کردن را در میآوردند اگر مبنا را درک قرار دهیم افراد میتوانند هم ازدواج درونگروهی داشته باشند و هم برونگروهی. صادقینژاد میگوید: من به در مشاوره هایم میگویم سه اصل همه زندگیهاست مفاهمه ، مهر و مدارا است. اگر مفاهمه، همفهمی و درک مشترک وجود داشته باشد خود به خود نه تنها در ازدواج در یک شرکت، بین دو دوست و ..هرچه همفهمی بیشتر باشد مهر و علاقه آنها نسبت به هم بیشتر میشود و هرچه مهر افزون شود مدارایش هم بیشتر میشود من میدانم که کاستیهایی دارم و ویژگیهایی دارم که ممکن است مورد علاقه دوستان دیگرم نباشد اما چرا این دوستیها ادامه یافته به دلیل مهر است که با من مدارا میکنند در حقیقت در یک تعامل مبتنی بر مدارا زندگی شیرین میشود اما سفارشی اکید برای نابینایان دارم هرچقدر توانائیهایتان را بالاتر ببرید جاذبه هایتان بیشتر میشود حتی برای کسانی که در ازدواج ملاکهای ظاهری را هم در نظر میگیرند آنقدر آن کمالات برجسته میشود که موارد دیگر دیده نمیشود من دوست دارم بحث ضرورت مهارتهای اساسی زندگی را به خانواده ها ببرم در این صورت نسل آینده نسل متفاوتی خواهد شد.

 

Page Generated in 0/0054 sec