به گزارش ایران سپید به نقل از مهر، کافی است تا با چند تن از افرادی که در اوج محدودیت امیدشان به زندگی را از دست ندادهاند از نزدیک روبرو شوی آنوقت از خودمان و از کاهلی مان برای رسیدن به قلههای موفقیت خجالت می کشیم. آشنایی با رنجهای بیشمار معلولین و روایت پر غصه روزگارشان را کسانی درک میکنند که خود یا عضوی از اطرافیانش دارای معلولیت باشد.
در این میان هستند درصدی از جامعه معلولان که با مشکلاتشان کنار آمده و با امید به زندگی الگوی سایر علولان شدهاند. معلولانی که در جامعه استان فارس توانمندی خود را به نمایش گذاشتهاند کم نیستند و با اندک حمایتی از سوی متولیان اثبات کردهاند که معلولیت ناتوانی نیست. دیده نشدن و کم توجهی به این قشر در تأمین نیازهای حداقلی آنان باعث شده که تا آنان دل پردردی داشته باشند. اما این گزارش روایت متفاوتی از معلولیت را بیان میکند. این، روایتی از روزگار کسی که نه دست دارد و نه پا، روایت روزگار پردرد کسی که حتی توانایی خوردن و آشامیدن توسط خودش ندارد اما در ظاهر ناتوان بودن باعث نشده که دست از امید بردارد.
اسدالله دیده بانی، متولد هجدهمین روز اردیبهشت ماه سال ۶۹ در شهر ایج شهرستان استهبان است. در مواجهه با او خندههای معصومانه اش ذوق نوشتنت را دو چندان میکند. مادر اسدالله در ۹ ماهگی متوجه معلولیت پسرش میشود. زمانی مطمئن میشود که می بیند کودکش مثل بچههای دیگر تحرک ندارد و قدرت تکلم پایینی دارد. به گفته پزشکان به دلیل نرسیدن اکسیژن به مغز اسدالله در بدو تولد معلولیت سهمش از زندگی در این دنیا شده است. اسدالله یک لحظه لبخند از لبانش نمیافتد. خنده رو و با هیجان کلمات را برایم ادا میکند و من با شوق، شنوای گفتههایش میشوم. او پدرش را در کودکی از دست داده و حالا خواهر و مادرش بهمراه برادرش سرپرستی اش میکنند.
اسداالله از هر دو دست و پا دارای معلولیت شدید است و مادرش ناچار است تا غذا را هم با دست پر از عطوفت خود به کام فرزندش بگذارد. اما این پایان همه ماجرا نیست. اسدالله با همه معلولیتش روابط اجتماعی بسیار خوبی در دنیای حقیقی و مجازی دارد. این پسر جوان بوسیله یک مداد چوبی خیلی راحت و روان با کمک لب و دندانهای خود با گوشی موبایل ساده خود با اقوام تماس میگیرد و یا به آنها پیامک ارسال میکند. این جوان معلول در شبکههای اجتماعی و پیام رسان صفحه دارد و با افراد جامعه در تماس است حالا سوال پیش میآید که چگونه؟ اسداالله بوسیله بینی خود خیلی راحت کلمات را تایپ و به تمام برنامههای موبایلی تسلط دارد و حتی برای برادر زادههای خود بازیهای رایانهای دانلود میکند. او خیلی راحت بوسیله لب و دندانهایش روی کاغذ مینویسد.
اسدالله در ۱۲ سالگی به مدرسه میرود و در کنار دانش آموزان استثنایی کلاسهای درس افراد معمولی را دنبال میکند و بدلیل هوش بالای خود تا کلاس نهم ادامه تحصیل میدهد اما به دلیل نبود مدرسه در مقاطع بالاتر در شهر ایج از تحصیل باز میماند. اسدالله درحال حاضر بوسیله یک خودکار با دندانهایش با صفحه کلید کامپیوتر خود کار میکند و به همین وسیله خیلی راحت هر فعالیتی را با پرینتر انجام میدهد.
برای هدایت ویلچر برقی اش باز هم از لب و دندانهایش استفاده میکند. او حتی با بینی و لب خود بازیهای دیجیتال فوتبالی را با رایانه اش انجام میدهد. درک شرایط اسدالله به سختی به باور مینشیند چون رویاهای دور و دراز او انسان در شگفتی فرو میبرد. با شروع فصل محرم بی تابی اسدالله هم بیشتر میشود او بی تاب کربلاست و با این شرایط جسمی اش رفتن به سفر برایش ممکن نیست. اسدالله سه نفر برای جابجا کردن و رتق و فتق امورش لازم دارد. این کار سخت و طاقت فرسا که از ثواب عظیمی نیز برخوردار است توسط مادر، خواهر و برادر اسدالله انجام میشود. او آرزو دارد به کربلا برود اما با توجه به اینکه این سفر فقط در صورت هوایی برایش ممکن است و میگوید به تنهایی نمیتوانم باید سه نفر دیگر مرا همراهی کنند که از هزینه بالایی برخوردار است. شنیدن از دلمشغولی های اسدالله همه نشان از امید بالای او برای زیستن حکایت دارد. اوبه شدت شیفته بازیگری است و از من می پرسد به نظر شما من میتوانم در فیلم یا سریالی بازی کنم؟ در ادامه گفتگو متوجه میشوم که او گلایه دارد و دلش از همه پر است. او میگوید: اصلاً بخاطر ندارم که چه زمانی بهزیستی به منزل ما آمده است.
او توقع دارد به او سر بزنند و یا زنگی بزنند. اسدالله با همه ناتوانی ظاهری اما با انجام صله ارحام با اتصال به شبکههای اجتماعی و دید و بازدیدهای خود، معلولیت را ندیده گرفته و در بین خانواده، اقوام و آشنایان محبوب شده است. مادر اسداالله پس از فوت همسرش مستمری بگیر تأمین اجتماعی شده است او میگوید: با ماهی سه میلیون و ۷۰۰ هزار تومان مخارج زندگی و اسدالله را عهده دارم. او از قطع شدن مستمری پسرش میگوید که به دلیل بیمه تأمین اجتماعی او قطع شده است. مادر اسدالله از هزینههای پوشک و… اسدالله میگوید و من فقط به این فکر میکنم که با این مبلغ حقوق چگونه ممکن است؟ این پسر معلول خندان از شهرداری ایج گلایه دارد که چرا کوچه و خیابانهای شهرش مناسب سازی نیست و به این موضوع توجهی نمیشود. روزگار اسدالله نوشتنی نیست، بلکه دیدنی است.