به گزارش ایران سپید به نقل از خراسان مادر ملیحه وقتی دید دخترش باز به شناسنامه اش چشم دوخته است کنارش نشست او را در آغوش گرفت، دلداری اش داد و گفت: مطمئن است به زودی داماد خوبی پیدا خواهد کرد. یک هفته نگذشته بود که به اصرار مادر آن ها به خانه عمه رقیه رفتند .ملیحه نمیدانست چه اتفاقی در انتظار اوست اما مادر کمی مرموز شده بود. وقتی از عمه رقیه شنید پسر همسایه شان می تواند شوهر مناسبی برایش باشد یکه خورد. اصلا نمی خواست بازهم ازدواج کند اما نگاه های مادر نشان می داد همه دوست دارند مطلقه بودن ملیحه لطمه ای به آبروی خانوادگی شان نزند.
در دادگاه
هنوز یک سال از ازدواج ملیحه و محمد نگذشته بود که زن و شوهر راهی دادگاه خانواده تهران شدند. ملیحه وقتی پیش روی قاضی دادگاه ایستاد، گفت:وقتی اولین بار ازدواج کردم اعتیاد زندگی من و حمید را نابود کرد، می دانستم طلاق بگیرم زندگی خوبی نخواهم داشت .خانواده حمید پولدار بودند و مشکل مالی نداشتیم اما حمید نه کار می کرد نه دست از اعتیاد و آزار من بر می داشت .اخلاق بدی هم داشت با گرفتن 300 سکه طلا از پدرشوهرم جدا شدم و برای این که پدرم من را بهتر بپذیرد سکه ها را در ازای سود کمی به او دادم.
وی گفت: با این حال همیشه تصور میکردم در خانه پدرم غریبه و اضافی هستم تا این که عمه رقیه برایم خواستگار پیدا کرد.
رفتاری عجیب
ملیحه مکثی کرد و گفت: بعد از عروسی یک روز تعدادی از دوستانم را دعوت کردم. محمد وقتی غروب به خانه برگشت و متوجه این مهمانی شد، ناراحت شد. شب، بعد از رفتن مهمانان من با خوشحالی برای او تعریف کردم که آن ها دوستان دوران مدرسه و دبیرستان من بوده اند و برای تبریک ازدواج مان به خانه مان آمده اند، اما محمد اخم کرد و گفت که تبریک را میشود تلفنی هم گفت. پول درآوردن سخت است و من دوست ندارم تو سرمایه زندگی مان را این طور هدر بدهی. از روز بعد کم کم رفتار محمد تغییر کرد من احساس می کردم محمد می خواهد با گوشه و کنایه هایی که به من می زند، چیزی را به من بفهماند، ولی هرچه فکرمی کردم نمی فهمیدم منظور شوهرم چیست؟ تا این که محمد بعد از چندهفته بالاخره بعد از یک جاروجنجال درباره مهریه ام پرسید و این که 300 سکه طلا کجاست؟ تازه فهمیدم مادرشوهرم که همسایه عمه رقیه بود ماجرای مهریه من را می دانسته و محمد هم در جریان است.زن جوان ادامه داد: ابتدا تعجب کردم که درباره مهریه ام می پرسد. خیلی طلبکارانه حرف می زد. به محمد گفتم مهریه ام را به پدرم داده ام. پدرم هم با آن پول کار می کند و هرماه به من سود آن را می دهد تا اگر خواستم چیزی برای خودم بخرم یاپس اندازی داشته باشم، بتوانم آن کار را بکنم. آن روز دیگر حرفی درباره مهریه ام زده نشد اما بعد از آن محمد هربار به یک بهانه ای پول هایم را از من می گرفت احساس می کردم پول ها در زندگی مان خرج می شود و اصلا ناراحت نبودم اما برایم جای تعجب داشت. بارها به بهانه برگشت خوردن چک هایش از من پول میلیونی می گرفت تا این که یک ماه پیش محمد تقاضای عجیبی کرد .او پرسید چرا سرمایه ام را به پدرم داده ام و خواست از پدرم بگیرم و به او بدهم تا به کارش رونق بدهد. حرص زیادی در گفتارش می دیدم راستش کمی ترسیدم، دیدم او مدت هاست مرتب از من پول گرفته است و خرج خانه را هم من داده ام ، قاطعانه نپذیرفتم. محمد چندروزی با حالت قهر به خانه نیامد و بعد هم که برگشت تنها حرفش یک چیز بود او گفت خانم! اگر پول را دادی که دادی وگرنه بلایی به سرت می آورم که مرغهای آسمان به حال تو گریه کنند. طلاقت می دهم. پدرت را درمی آورم.ملیحه رو به شوهرش کرد و به قاضی گفت: تازه فهمیدم محمد به خاطر من سراغم نیامده است و از همان روز نخست طمع مهریه ام باعث شده است به خواستگاری ام بیاید و مهر و محبتی هم درکار نیست! سراغ شناسنامه ام رفتم از دوبار طلاق خجالت می کشیدم اما در خانه بی روح این مرد حریص دیگر جایی برای من نبود و حالا تقاضای طلاق دارم. بعد از ادعاهای ملیحه شوهرش روبه روی قاضی ایستاد و گفت: زنم پنهانکار و پول پرست است به خاطر این که زندگی مان روبه راه شود از او خواستم کمکم کند نپذیرفت و حالا طلاق می خواهد من جدا نمی شوم اگر هم بخواهم طلاقش بدهم یک ریال مهریه نمی دهم او عادت کرده است ازدواج کند و مهریه بگیرد و جیب پدرش را پرپول کند.ملیحه که این حرف ها را شنید، گفت:من فقط طلاق می خواهم .مهریه ام را هم میبخشم با چنین مردی نمی توانم زندگی کنم.