به گزارش ایران سپید به نقل از رکنا مواد مخدر زندگی ام را به نابودی کشاند. زنم که مدعی بود سخت عاشقم است و مدام به من ابراز علاقه می کرد وقتی مرا گرفتار در منجلاب اعتیاد دید خیلی ساده ولم کرد و رفت. از او خواستم بماند و قول دادم که ترک می کنم اما حرف هایم دیگر فایده ای نداشت و به چشمانم نگاه کرد و گفت: «مگر تو ماندی که من بمانم؟»منظورش را نفهمیدم گفتم تنهایم نگذار ولی جواب داد: «تو از نظر من مرده ای. من یک زن جوان هستم و آ رزوهای زیادی دارم برای همین می خواهم زندگی کنم.»
با شنیدن این حرف شکستم و در خودم له شدم. دیگر نمی توانستم سرم را بالا نگه دارم. نهایت هم طلاقش را گرفت و رفت. من ماندم با یک دنیا دلتنگی. هنوز هم غروب که می شود دلم می گیرد برای همین به خیابان ها و جاهایی که با او خاطره دارم می روم تا شاید کمی آ رام شوم. فکر می کنم عروس شده است و همین مسئله به شدت عذابم می دهد و برایم درد ناک است.بعد از طلاق اوضاع روحی و روانی ام به شدت آ شفته شد. خانواده ام هم دیگر چشم دیدنم را نداشتند. البته به آن ها حق می دهم ولی دیگر کار از کار گذشته بود. پدر و مادرم قسمم می دادند و خواهش و التماس می کردند دور رفیق بازی را خط بکشم. پدرم می گفت سرت به کار خودت باشد و درست را بخوان و زندگی ات را بکن اما گوشم بدهکار این حرف ها نبود.دیگر نمی توانستم در شهرمان بمانم برای همین به مشهد آ مدم و کاری راه انداختم. با توجه به اینکه یک بار از دوستان نااهل زخم خورده بودم اما باز هم به دام شب نشینی های دودی افتادم و پایه ثابت بساط دود و دم رفقایم شدم.چند شب قبل سر بساط وقتی حالم خراب شد، یکی از همین افراد به ظاهر دوست سوئیچ خودرو مرا برداشت و یکی دو ساعت بعد هم بر گشت. اصلا متوجه این ماجرا نشدم تا اینکه پلیس خودرو مرا توقیف کرد. افسر پلیس می گفت با این خودرو سرقت خیابانی انجام شده است. مرا به کلانتری بردند و ساعت و زمان سرقت را که اعلام کردند شستم خبردار شد چه کلاهی سرم رفته است. به دلیل ظاهرم آن ها می گفتند که سرقت کار خودم است. موضوع را به پلیس توضیح دادم و آ ن ها هم سارق را دستگیر کردند. می خواهم از شر این بی آبرویی و بدنامی خلاص شوم. می خواهم زندگی سالمی برای خودم بسازم.