به گزارش ایران سپید به نقل از رکنا چند بار جدی با او صحبت کردهام. حتی یک ماه که برای خرجی خانه مانده بودیم اما او دنبال مرمت پوست صورتش بود. جروبحث مفصلی کردیم و بالاخره کوتاه آمد. ولی افسوس، هربار خیلی زود یادش میرود چه خواستهای دارم و حرفهایم تاثیر ندارد. بعد هم تا یک کلمه حرف میزنم قهر میکند و دردسر درست میشود. دلم برایش میسوزد. نمیداند یک مرد باید وقار و متانت داشته باشد و با غیرت و غرور مردانه راه برود. فکر میکنم خیلی از زنها مثل من عاشق وقار و قدرت شوهر خود هستند و میخواهند مردی تکیهگاه سرنوشتشان باشد که محکم و جدی و مردانه حرف بزند.
مشکل من و شوهرم، از روزی که ازدواج کردیم همین مسائل به ظاهر ساده و پیش پا افتاده بوده است. رفتارهای او در دوران آشنایی و قبل ازدواج برایم خوشایند بود. اما پس از ازدواج در نوع گفتار، رفتار و حتی ابراز علاقهاش به من نتوانست غرور مردانهاش را حفظ کند. تصورم این بود که با مرور زمان تغییر خواهد کرد اما ... .او تا به حال یک دست لباس و کفش درست و حسابی مثل کت و شلوار نپوشیده تا دلم خوش بشود و سرم را بالا بگیرم که دوشادوش یک مرد واقعی راه میروم و سایه او روی سرم است.اینکه ما به فکر سلامتی و زیبایی ظاهر خود باشیم چیز بدی نیست ولی هر چیزی حد و اندازهای دارد. شاید باور نکنید بعضی وقتها از پشت سر که نگاهش میکنم دلم برایش میسوزد و احساس میکنم با یک آدم ضعیف و حقیر زندگی میکنم. به مسافرت که رفتیم ژستهایی میگرفت و از خودش عکسهایی توی فضای مجازی میگذاشت که مسخره و کودکانه بود و با این کارهایش واقعا عذابم میداد. اما موضوعی که باعث شد اعصابم خیلی بههم بریزد این بود که از مدتی قبل شوهرم دنبال وام بانکی بود. پول که جور شد فهمیدم میخواهد برود و دماغش را عمل کند. خیلی جدی به او گفتم که من عاشق همین تیپ و قیافهات شدهام و دوست ندارم قیافهات را دستکاری کنی. اگر ایرادی در چهرهات میدیدم خودم پیشنهاد میدادم این کار را انجام بدهی. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم بیرون زدم و به خانه پدرم رفتم. خواهرم میگوید دیگران مشکلات پیچیدهای مثل اعتیاد، زن دوم، خلافکاری و... دارند و تو نباید این مسئله کوچک را در زندگیات بزرگ کنی.
او مرا مسخره میکند و تصورش این است که قدر زندگیام را نمیدانم. ولی من حرفش را قبول ندارم. هر مشکلی اندازه خودش میتواند بزرگ و بغرنج باشد. اگر شوهرم نخواهد خودش را تغییر بدهد نمیتوانم با او زندگی کنم. از این وضعیت و رفتارهای لوس او خسته شدهام. از چندی قبل هم اصرار دارد بچهدار بشویم چون خیلی بچه کوچک دوست دارد. ولی وقتی حرف زدن و مسخرهبازیهایش را هنگام بازی با خواهرزادهاش و نوزاد برادرم میبینم حالم بههم میخورد.نمیخواهم بگویم که سختگیریهای بیش از حد پدرش در دوران نوجوانی و جوانیاش باعث شده احساس حقارت کند. او آدم بدی نیست، بدخلقی هم نمیکند. اما همانطور که گفتم یک مرد باید وقار و مرام مردانهاش را حفظ کند.امروز تصمیم گرفتم به مرکز مشاوره پلیس رضوی بیایم، امیدوارم مشکل زندگیام حل بشود. اگر شوهرم خودش را پیدا کند و دست از رفتارهای مسخرهاش بردارد بهترین شوهر دنیا میشود. چون او هیچ ایراد دیگری ندارد و فقط حرکاتش اعصاب خردکن است. اما یک سؤال ذهنم را درگیر خود است؟ کرده است آیا در این ماجرا حق با من