تا همین چند سال پیش وقتی نام عروسک برای دهه شصتی ها می آمد همه ذهنشان به دنبال کلاه قرمزی و پسرخاله می رفت و همچنین عروسک های شهر موشها، قورباغه سبز، زی زی گولو، مخمل و همه عروسک هایی که در دهههای قبل متولد شدند و خاطرات ما را رقم زدند. این چند سال اخیر اما بواسطه زوج هنرمند ایرج طهماسب و حمید جبلی و با مجموعه «کلاه قرمزی» باز هم عروسک های جدیدی به دنیای آدم ها پا گذاشتند. «جیگر»، «عزیزم ببخشید»، «پسرعمه زا»، «ببعی»، «آقای همساده»، «فامیل دور» که این چند سال با مجموعه «کلاه قرمزی» همراه شدند، غیر از عروسک، شخصیت هایی بودند که هر چقدر هم بزرگ شوند انگار هنوز چیزی از کودکی های خود ما در آنها مانده است. اینها گاهی از آدم ها هم واقعی تر هستند؛ اشتباه می کنند، شادی می کنند، غمگین می شوند، جیغ و فریاد می کشند، لجبازی می کنند و گاهی لج دیگری را درمی آورند، عاشق می شوند و حسرت می خورند و فرقشان با آدم ها این است که خودسانسوری و تظاهر و دورویی و کینه ندارند. بی شیله پیله اند فقط همین. شاید تنها به همین دلیل باشد که اینقدر دوستشان داریم.
از میان اینها ببعی و آقای همساده اگرچه کمتر بچگی و شیطنت دارند اما یکیشان بیشتر اهل سکوت است و دیگری اهل تعریف کردن خاطره های تلخ خنده دار و اگر فکر می کنید براساس یک فرضیه فلسفی جمع نقیضین محال است باید در گفتگویی که در زیر می آید، بخوانید و متوجه شوید که چرا و چگونه محمد بحرانی صداپیشه همساده خودش از تعریف کردن خاطرات تلخ خنده اش می گیرد.
این را هم باید بدانید که بحرانی قرار نیست در زندگی شخصیت های عروسکی که صداپیشگی آنها را بر عهده دارد دخالت کند و به قول خودش سعی می کند این شخصیت ها روند طبیعی خود را طبق قواعدی که کاراکترشان ایجاب می کند، طی کنند و به همین دلیل است که گاهی وقتی سوالی درباره چرایی یک دیالوگ و یا اکت عروسک ها می پرسید، می گوید جوابش را نمی داند و یا برایش فکر نکرده است بلکه تنها زمانی که پشت تریبون آن عروسک بوده حرفی را به زبان آورده است!
ببعی، همساده و جناب خان سه شخصیتی هستند که محمد بحرانی در «کلاه قرمزی» و «خندوانه» صداپیشه آنهاست و در سومین قسمت از گفتگویی که با او انجام دادهایم از این شخصیت ها سخن گفت. البته وی در این بخش از گفتگو درباره جنگ هم صحبت کرده است که مناسب دیدیم این بخش را در هفته دفاع مقدس پیش روی مخاطبان خود قرار دهیم.
قسمت پایانی این گفتگو را در زیر می خوانید:
*شما پیش از صداپیشگی جناب خان، صداپیشه دو شخصیت دوست داشتنی ببعی و آقای همساده در «کلاه قرمزی» هم بوده اید و مخاطب دوست دارد گاهی بین این شخصیت ها مقایسه کند. فکر می کنم این سه شخصیت نزدیکی هایی با یکدیگر دارند و از گذشته تلخی برخوردار هستند اما میان آنها ببعی به یک سکوت عمیق می رسد، آقای همساده تلخی های خود را بیان می کند و جناب خان هم بیشتر سعی می کند همراه با شوخی حق خود را بگیرد.
- همساده هم همین طور است، او هم تلخی ها را با خنده بیان می کند. درست است هر کدام از این شخصیت ها مشترکاتی با هم دارند چون قاعدتا بخشی از شخصیت آنها به صداپیشه وصل می شود ولی من واقعا سعی کردم تا آنجا که ممکن است این شخصیت ها از یکدیگر تفکیک شوند و فکر می کنم تا حد زیادی هم این استقلال شخصیتی وجود دارد. سعی ما این است که دایره واژگان شخصیت ها، احساس آنها و میزان سکوت این سه شخصیت با یکدیگر تفاوت داشته باشد.
*از زمانی که ببعی انگلیسی صحبت کردنش ادامه دار شد چقدر زندگی شما تغییر کرد؟ به طور مثال چقدر سراغ زبان انگلیسی رفتید و یا چه خوراکی نیاز داشتید که بیشتر به سمت آن رفتید؟
- تلفن های من به برادرم که زبان تدریس می کند خیلی بیشتر شد. (با خنده) موزیک های «old songs» را بیشتر مرور می کردم چون ببعی بیشتر در میان این موزیک ها می چرخد. برخلاف جناب خان که بیشتر به موسیقی نواحی علاقمند است. دسته بندی موسیقایی این دو تفاوت بسیاری دارد، در کنار این دو همساده هم واسّونک (شعرهایی که در عروسی های شیرازی ها خوانده می شود) می خواند.
*چرا همساده به ژان ژاک روسو علاقمند است و آثارش را مطالعه می کند؟
- نمی دانم. واقعا هیچ متن از پیش تعیین شده ای درباره همساده و ژان ژاک روسو وجود ندارد. همساده در یکی از تمرین ها نام ژان ژاک روسو را بر زبان آورد بدون اینکه من به آن فکر کرده باشم و یا کسی پیشنهاد داده باشد. به نظرم صرفا فکر کردم ادای ژان ژاک روسو با صدا و لحن آقای همساده خنده دار باشد ولی اینکه چرا او باید از روسو فکت بیاورد من خودم هم نمی دانم و باید باور کنید که تا یک ثانیه قبل از آوردن نام روسو من هرگز به او فکر نکرده بودم.
من هنگام صداپیشگی عروسک ها منطق، فکر و عقل را کنار می گذارم و پشت میکروفن دیوانگی می کنم*این سه شخصیت برای شما مثل تریبون است؟ یعنی فکر می کنید چه زمان هایی دوست دارید چه حرف هایی را از پس هر یک از این عروسک ها بیان کنید؟
- ممکن است. یک نکته هم وجود دارد که من در بسیاری از موارد پشت میکروفن خود را رها می کنم و شاید این یک پیشنهاد برای صداپیشه ها باشد. من هنگام صداپیشگی عروسک ها منطق، فکر و عقل را کنار می گذارم و پشت میکروفن دیوانگی می کنم. قاعدتا دیالوگی که همساده از ژان ژاک روسو می گوید محصول یک دیوانگی است و شما نمی توانید مهندسی کنید که حالا آقای همساده چه بگوید و چه نگوید.
*چقدر این سه شخصیت با خاطرات دهه ۶۰ شما ارتباط دارند چون فکر می کنم جز ببعی که کمی مدرن تر است جناب خان و آقای همساده به دهه ۶۰ تعلق دارند.
- ببعی هم مدرن تر نیست. اتفاقا اگر موسیقی های «oldsongs» را در نظر بگیرید ببعی هم می تواند به دهه ۵۰ تعلق داشته باشد. جناب خان هم به نظرم کمی سن و سال بیشتری دارد و به قبل از دهه ۶۰ تعلق دارد ولی بله باید گفت حال و هوای دهه شصتیِ منِ محمدِ بحرانی در این سه بسیار دیده می شود.
*می توانید مصادیقی هم برای این حال و هوا بیاورید؛ مثلا جنگ یا دیگر شرایط زمانه؟
- بله جنگ مهمترین آنهاست. ارتباط آدم ها با یکدیگر که به نظرم به دلیل نبود وسایلی مثل تلفن همراه و... بیشتر با یکدیگر سخن می گفتند. حتی کارتون های آن زمان ویژگی خاصی داشتند و اگر شما می بینید که جناب خان، ببعی و آقای همساده در اوج شادی یک باره بغض می کنند به این دلیل است که جنس کارتون هایی که می دیدیم این تلخی را می طلبید. به طور مثال دنی برادر کوچیکه آنت از بالای تپه افتاد و پایش برای همیشه فلج شد و لوسین دچار عذاب وجدان شد و یا دیگر کارتون هایی که فضایشان همراه با شیرینی هایی که داشت از نوعی بغض تلخِ عمیق و انسانی هم برخوردار بود که در قصه های خود ما ایرانی ها هم وجود داشت.
زمانی که در دهه ۶۰ آژیر خطر به صدا درمی آمد ما به پناهگاهی می رفتیم، معلم می ترسید و ما که کلاس اول بودیم و هنوز متوجه شرایط نبودیم، می خندیدیم و خودتان تصور کنید که چه فضای ابزوردی در آن شرایط ایجاد می شده است*و در عین اینکه نوعی صمیمیت در آن زمان میان مردم بود اما انگار شما در همه این شخصیت ها نوعی تنهایی و تلخی به خصوص را جا گذاشتهاید.
- بله کشوری که درگیر جنگ است نوعی بغض در آدم ها باقی خواهد گذاشت. من خاطرم هست کلاس اول دبستانم به خاطر موشک باران شیراز ۶ ماه تعطیل شد و من سه ماه به مدرسه رفتم. ما حروف الفبا را از تلویزیون یاد گرفتیم و یک خانم معلم این حروف را روی تخته ای می نوشت. اگر اشتباه نکنم من حدود ۶ ماه از کلاس اول دبستان را از طریق تلویزیون و در منزل یاد گرفتم. طبیعتا چنین آموزشی و چنین فضایی روی این نسل تاثیرگذار خواهد بود. ما سر کلاس اول دبستان بارها مجبور بودیم یک باره به پناهگاه برویم. زیرزمینی در حیاط مدرسه حفر شده بود و زمانی که آژیر خطر به صدا درمی آمد ما به این پناهگاه می رفتیم، معلم می ترسید و ما که کلاس اول بودیم و هنوز متوجه شرایط نبودیم، می خندیدیم و خودتان تصور کنید که چه فضای ابزوردی در آن شرایط ایجاد می شده است. ما کیف می کردیم که حمله شده و کلاس تعطیل می شود و می خندیدیم اما مربیان و معلمان دلشان می لرزید که مسئول دانش آموزانی هستند که هر لحظه ممکن است در مدرسه شان بمب بخورد.
*ببعی میان شخصیت هایی که صداپیشگی آنها را بر عهده دارید سکوت بیشتری دارد و چند کلمه ای هم که می گوید بار معنایی خاصی دارد. آیا او قرار است فیلسوف باشد؟
- من از دریچه خالق شخصیت و یا اتاق فکر آن نمی گویم بلکه از نگاه یکی از مخاطبان می گویم که به نظر می آید که این شخصیت، متفکر است.
*امسال می توانیم منتظر «کلاه قرمزی» باشیم؟
-هیچ خبری از «کلاه قرمزی» و برنامه های آن ندارم.
*دلتان برای آن دو شخصیت دیگر تنگ شده است؟
- حتما تنگ شده است.
*دوست دارید امسال با «کلاه قرمزی» همراه شوید و یا ترجیح می دهید نوروز ۹۶ از همه عروسک ها فراغت داشته باشید؟
- نه فکر می کنم، می توانم این دو شخصیت را داشته باشم و ببعی و آقای همساده هم دلشان تنگ شده است که حرف هایی بزنند.
*فکر می کنم این شخصیت ها انرژی کمتری از جناب خان صرف می کنند.
- نمی توان گفت کمتر، اما متفاوت است. به طور مثال برای همساده یک اتفاق حدودا صد در صدی به صورت بداهه رخ می دهد. من بعد از گفتن یک آیتم برای همساده انگار به کوهنوردی رفته و برگشته ام.
خنده های آقای همساده خنده های واقعی خود من است که فکر می کنم چرا باید اینقدر اتفاق تلخ برای یک نفر رخ دهد*من حیرت می کنم که چطور این همه دیالوگ را پشت سر هم می گویید.
- من هم نمیدانم. شیما بخشنده که عروسک گردان است و آقای طهماسب و باقی هم نمی دانند. ما فقط سر صحنه می رویم و آقای طهماسب لطف دارند و دیگر تمرین هم نمی کنیم و بعد یک باره یک آیتم می رویم درحالیکه نمی دانیم قرار است چه اتفاقی بیفتد و بعد من یک باره ۱۵ یا ۲۰ دقیقه حرف می زنم. ما فقط می دانیم که همساده قرار است درباره سینما رفتن حرف بزند اما اینکه چه جزییاتی بیان شود، نمی دانیم! همه خاطرات واقعا محصول لحظه است. البته اینها طبق یک قواعد شخصیتی پیش می رود؛ یک اتفاق تلخ برایش رخ می دهد، می خندد و بعد آن را تعریف می کند اما جزییات این اتفاقات مشخص نیست. من یک بار تست کردم و از قبل خاطرات و اتفاقاتی را آماده کردم اما دیدم خودم خنده ام نمی گیرد چون ابتدا باید خود من خنده ام بگیرد؛ خنده های همساده هم خنده های واقعی خود من است که فکر می کنم چرا باید اینقدر اتفاق تلخ برای یک نفر رخ دهد.
*شما بیشتر خسته می شوید یا خانم بخشنده عروسک گردان؟
- گاهی می بینم که خانم بخشنده با ظاهری موجه و آرام برای ضبط آیتم وارد می شود و بعد از ضبط نزدیک است که از فرط خستگی بیهوش شود. مساله اینجاست که او اصلا نمی داند که قرار است چه اتفاقاتی رخ دهد و چه سخنانی گفته می شود. حداقل من در کسری از ثانیه می توانم روی خودم کنترل داشته باشم اما او اصلا نمی تواند، بداند.
*معمولا عروسک گردان باید با صداپیشه هماهنگ باشد؟
- بله اولویت این است و این ایده آقای طهماسب است که اولویت را روی صدا می گذارد و عروسک گردانان باید خود را با صدا هماهنگ کنند. البته برعکس هم می شود و اگر عروسک گردان کار ویژه ای انجام دهد صداپیشه باید آن را ببیند و نسبت به آن واکنش مناسبی نشان دهد.
*البته در «کلاه قرمزی» جایگاه صداپیشه و عروسک گردان هر دو یکی است ولی زمانیکه من به پشت صحنه «خندوانه» آمدم، متعجب شدم که شما بتوانید تنها با یک مانیتور هماهنگی خود را با یکدیگر حفظ کنید.
- مهدی برقعی و حامد ذبیحی گاهی مرا شگفت زده می کنند، به نظرم روند پیشرفت آنها از روز اول تا امروز باورنکردنی است.
*ساز زدن، خواندن و هم متمرکز بودن روی محتوا و دیالوگ کار را سخت نمی کند؟
- جناب خان انرژِی ذهنی و بدنی عجیبی می گیرد. از بیرون ممکن است فکر کنند یک عروسک است که حرف می زند ولی پشت آن کلی انرژی صرف می شود. من باید ساز کوبه ای بزنم، همزمان به مانیتور نگاه کنم و واکنش درستی داشته باشم، حواسم به دیالوگ های رامبد و مهمان باشد. حواسم به لهجه ام باشد، قصه را به درستی جلو ببریم، شوخی را از حد نگذرانیم و معمولا گفته می شود مغز مردها یک کاره است و شما تصور کنید که چطور می توانیم همزمان همه این کارها را با هم انجام دهیم.
*فکر کنم جناب خان اولین عروسکی است که کنسرت هم برگزار کرد و اتفاقات جالبی را هم رقم زد.
- بله این اتفاق خیلی ناگهانی شکل گرفت. من یک شب قبل از اجرا ایده ام را با محسن شریفیان مطرح کردم و او هم از آن استقبال کرد. به هر حال او استاد نی انبان است و بارها برای ما ساز زده است و فکر می کنم بهترین نوازنده نی انبان جهان باشد. من ایده را مطرح کردم و او هم با مجوزهایی که گرفت این امکان را فراهم کرد. بنابراین خود را از ضبط برنامه «خندوانه» به کنسرت رساندم و بدون هیچ تمرینی و فقط به اندازه ساندچک چند دقیقه ای کنسرت را آغاز کردیم. ما قطعه «نِیمه» را خواندیم و تجربه بسیار خوبی را داشتیم و بسیار هم استقبال شد و ممکن است بعدا چنین اجراهایی را ادامه دهیم.
برای ما واقعا جدی ترین کارمان جناب خان است و برای همین زندگی ما را گرفته است
*اینکه حضورتان در این کنسرت را ناگهانی خواندید و یا از دیالوگ های خود در «کلاه قرمزی» به صورت بداهه یاد کردید ممکن است سوءتفاهمی را پیش بیاورد که بداهه پیش می روید و احتمالا با شانس کار می گیرد اما شاید تمرین های دوره ای شما را در «کلاه قرمزی» و یا درگیری ها و تمرین های موسیقایی برای جناب خان را به حساب نیاورند چون فکر می کنم حداقل عروسک ها در «کلاه قرمزی» و «جناب خان» جدی ترین برنامه های تلویزیون را شامل می شوند به لحاظ اهمیتی که برای کار قایل هستند.
- ما در «کلاه قرمزی» بیشتر از دو ماه تمرین می کنیم و منظور من تنها بداهه در لحظه است. مغز متفکری چون ایرج طهماسب و هنرمندان متفکر و با تجربه ای مثل حمید جبلی و دنیا فنی زاده در کنار ما هستند. من باز هم می گویم که مقایسه ای با دیگر برنامه ها ندارم ولی برای ما واقعا جدی ترین کارمان جناب خان است و برای همین زندگی ما را گرفته است. برای او فکر می کنیم و بحث می کنیم تا خروجی استانداردی داشته باشیم.
*سینمایی جناب خان و رامبد جوان به کجا رسید؟
- هنوز خبری نیست ولی فکر می کنم با توجه به شخصیت جناب خان اتفاقات خوبی در این فیلم رخ بدهد.
*به نظر شما محمد بحرانی مشهورتر است یا جناب خان؟
- جناب خان.
*این شما را ناراحت نمی کند؟
- ابدا. خوشحالم هم می کند.
*گاهی هنرمندان ما به واسطه شهرتی که دارند رفتارشان به تدریج تغییر می کند چون مسلما کمی زندگی شخصی آنها تحت تاثیر قرار می گیرد. شما چقدر به خاطر شهرت جناب خان ممکن است این تغییرات را داشته باشید؟
- خانم موذن شما به عنوان خبرنگار چند سال است که مرا می شناسید آیا در این چند سال تغییری را احساس کردید؟
*واقعا خیر.
- من هم باید بگویم واقعا خیر. اصلا چرا باید تغییر کنم. بالاخره وقتی شما دیده می شوید باید این انتظار را داشته باشید که فردی که شما و کارتان را دوست دارد بخواهد با شما عکسی داشته باشد و شما باید به خواسته آن فرد احترام بگذارید. به طور مثال وقتی راننده تاکسی می شوید باید بپذیرید که گاهی سر ظهر باید در آفتاب پشت فرمان باشید. شغل ما هم ویژگی هایی دارد و به نظرم باید بپذیریم. البته ما انسانیم و ممکن است گاهی بگوییم من خسته ام که همان را هم نباید گفت. خود من نه تنها سرم بالاتر نرفته است بلکه خم تر هم شده است و دوست ندارم از خودم فریب بخورم که فکر کنم به واسطه یک تریبون فکر کنم آدم دیگری شده ام.
پیش آمده است که ۲ نیمه شب با من تماس بگیرند و بپرسند که جناب خان به عروسی هم می آید؟ و من فکر کرده ام که نوعی سادگی در این پرسش وجود دارد و به همین دلیل جواب بد نداده ام. تنها گفته ام «مخلصم نه نمی تواند، بیاید»
*هیچ وقت اذیت هم شده اید؟
- اذیت نبوده ولی خنده دار بوده است. مثلا پیش آمده است که ۲ نیمه شب با من تماس بگیرند و بپرسند که جناب خان به عروسی هم می آید؟ و من فکر کرده ام که نوعی سادگی در این پرسش وجود دارد و به همین دلیل جواب بد نداده ام. تنها گفته ام «مخلصم نه نمی تواند، بیاید» همین که صبح به این تماس تلفنی فکر می کنم و اینکه فرد اسم جناب خان را می آورد و چنین خواسته ای دارد یعنی او را باور کرده است ولی شبش ممکن است کلافه بشوم. (با خنده)
*و به عنوان سوال پایانی فعالیت دیگری هم دارید این روزها؟
- پیشنهادهایی برای بازی در چند تئاتر، سریال و فیلم سینمایی داشته ام اما زمانی نداشتم. چندی پیش هم ایده یک فیلم سینمایی را ارایه کردم که یک فیلمنامه نویس در حال نگارش آن است.