کد خبر: 3928
پری زنگنه بانوی اپرای ایران پس از نابینایی
بسیاری از کودکان و جوانان نسل قبل که این روزها سال های میانسالی را می گذرانند، با آوای لای لای او انس داشته اند و با مستم مستم او شادی ها کرده اند و با ترانه های محلی او به همه جای ایران سفر کرده اند

پریرخ شاه یلانی (پری زنگنه) با گشاده رویی من را در خانه زیبای خود پذیرا شد. پری زنگنه هنوز خوش میخواند و هر از چندگاهی میزبان مشتاقانی است که به شوق شنیدن صدای او در منزلش جمع می شوند تا هم آوازی زیبا بشنوند و هم برای امور خیریه ای که دست اندرکار آنهاست، کمک های مالی هر چند اندک فراهم شود. ملاقات من با بانوی اپرای ایران بهانه ای شد برای آنکه بسیاری از ناگفته های زندگی خود را بازگوید و مهم تر از همه از نابینایی خود صحبت کند.

اگر اجازه بدهید از سوال های کلیشه ای که می دانم بارها از شما پرسیده اند بگذریم مانند آنکه خبر نابینایی را چطور تحمل کردید یا چگونه به زندگی بازگشتید یا چگونه کار حرفه ای خود را شروع کردید یا... چون شما در کتاب خود, آن سوی تاریکی, مفصل به آنها پرداخته اید. می خواهم درباره مساله ای خاص تر از شما بپرسم.

سوال خوبی کردید اما قبل از پاسخ دادن به آن می خواهم نکته ای را روشن کنم؛ نابینایی معلولیت نیست بلکه یک آسیب بدنی است و من با طبقه بندی نابینایان به عنوان معلول همواره مخالف بوده ام. بله، در حقیقت نابینایی برای زنان بینایی که بر اثر حادثه یا دلایل دیگری نابینا شده اند، در بسیاری از موارد به معنای تغییری بزرگ در زندگی و از جمله پایان زندگی مشترک آنهاست درحالی که برای خانم هایی که نابینا به دنیا آمده اند، موضوع صورت دیگری دارد. هم اطرافیان و هم خود این زنان از ابتدا مشکل را می شناخته اند و در مواردی که داوطلبی برای ازدواج پیدا شده، زندگی مشترک با وجود این مشکل آغاز شده و شریک زندگی زن شرایط خاص وی را پذیرفته است.

البته حتی پذیرش این مساله در ابتدای آشنایی و سپس تشکیل زندگی مشترک نمی تواند تضمینی برای پایداری آن باشد. موارد بسیاری را سراغ دارم که مرد بینا پس از مدتی از همسر نابینای خود فاصله گرفته است و در نهایت او را ترک کرده است. متاسفانه یک خانم نابینا در اغلب موارد ناچار است یاد بگیرد از آرزوهای خود دست بکشد.

تجربه نشان داده این پایدارترین شکل زندگی مشترک نابینایان است. هر دو یکدیگر را خوب درک می کنند و البته با کمک بستگان و اطرافیان می توانند بار زندگی را به دوش بکشند.

به طور کلی، زوج نابینا از بچه دار شدن منع می شوند چرا که در صورت وجود عوامل ارثی، خطر انتقال نابینایی به نسل بعد وجود دارد، اما من به عنوان یکی از فعالان اجتماعی نابینایان بارها دیده ام که بچه های زوج های نابینا به دلیل برخورد با مساله ای غیرعادی، از همان بدو تولد حساس تر و با هوش تر و کارآمدتر رشد می کنند، اما به هر حال پرورش یک بچه در محیطی که هم پدر و هم مادر نمی بینند، باید با حواس جمعی و احتیاط و رعایت بسیاری از مسائل به خصوص با کمک اطرافیان باشد.

در مورد آقایان موضوع تفاوت دارد. نمی دانم به چه علت (شاید به علت طبیعت پذیرنده و صبور و حس همکاری و همراهی زنانه و مادرانه است یا به دلیل ارزش های خاص اجتماعی و فرهنگی در جامعه ما یا هر دو) که آمارها نشان می دهد احتمال دوام زندگی مشترک یک مرد نابینا چه این نابینایی بعد اتفاق افتاده باشد یا از ابتدای زندگی مشترک باشد، بسیار بیشتر است.

در کشورهای پیشرفته با توجه به آموزش هایی که داده می شود، وضعیت کمی بهتر است اما در هر حال این تفاوت معنی دار بین زنان و مردان نابینا را در همه جای دنیا با کمی تفاوت می توان مشاهده کرد.

بله، بعد از آن حادثه, زندگی مشترک من به پایان رسید. بارها و بارها فکر می کردم اگر به جای من همسرم نابینا شده بود حتما کنارش می ماندم و جمع خانواده را حفظ می کردم.

بله، زنگنه نام خانوادگی همسر سابق من است. این بیشتر به خواست بچه ها بود. دخترهایم اصرار کردند که این آخرین نشان از جمعی که روزگاری خانواده ما بوده را کنار نگذارم و من هم خواهششان را قبول کردم. کمی هم دست روزگار دخیل بود چرا که اطرافیانم به من می گفتند تو را همه به نام زنگنه می شناسند بهتر است در کار هنری این نام تغییر نکند.

می توانم بگویم از دست دادن زندگی مشترک از تلخ ترین حوادث پس از نابینا شدنم بود. بعد از آن سعی کردم اگر همسر نیستم، نقش مادری خود را حفظ کنم. از سوی دیگر، جدی تر به کار هنری پرداختم و در کنار آن در کارهای اجتماعی جامعه نابینایان در ایران و نیز در سطح جهانی فعال شدم اما به هر حال خلاء شریک زندگی تا امروز برایم باقی مانده.

حتما! البته من در سازمان خاصی فعالیت ندارم. مشکل اصلی سازمان های غیردولتی نابینایان این است که اغلب بدون حضور خود نابینایان شکل گرفته اند. بدون آنکه بخواهم انگی به کسی بزنم یا پیشداوری خاصی داشته باشم، همواره پرسیده ام اصولا سازمانی که برای نابینایان تشکیل شده چگونه بدون حضور یک فرد نابینا در هیات مدیره می تواند منشاء اقدام موثری باشد؟ جمع بینایان اصولا چه انگیزه ای برای سر و سامان دادن به اقدام هایی دارند که نابیناها نیاز به آن را می توانند احساس کنند؟

شاید هم کنار گذاشتن افراد نابینا از فعالیت های اجتماعی، از باور سنتی جامعه ما سرچشمه می گیرد که فرد نابینا را ناتوان فرض می کنند. نابینایان باید نقش خود را در اداره امور مربوط به خود پیدا کنند. به خصوص از مسئولان کشور می خواهم که سازمانی جداگانه و مستقل برای نابینایان همانطور که پیش از این وجود داشته با اختیاراتی بیشتر ایجاد شود.

نه هیچ آموزش خاصی ندیده ام، من تلاش کردم تا تربیت زمان کودکی خود را از دست ندهم، شاید هم چون قبلا بینا بوده ام، می توانم تصوری از ظاهر خود یا نگاه مستقیم به مخاطب داشته باشم. البته در جلسه های خاص نابینایان با خانم های نابینا درباره آراستگی صحبت می کنم. از رنگ ها برایشان می گویم. حالا دختران جوان نابینا بیشتر به ظاهرشان توجه دارند و لباس های همرنگ با زیورآلات مناسب را علامتگذاری می کنند تا آراسته تر به نظر بیایند.

به نظرم نظم از همه چیز مهم تر است. هر نوع جابجا کردن اشیاء نابینا را دچار آشفتگی می کند. به مردم پیشنهاد می کنم چشم هایشان را چند ساعتی ببندند تا بتوانند زندگی یک نابینا را بهتر تجسم کنند.

پری زنگنه برای کودکان چند کتاب تالیف کرده و مقالات و ترانه های متعددی منتشر کرده است. از فعالیت های وسیع اجتماعی او برای بهبود وضعیت نابینایان، می توان به برگزاری کنسرت به نفع سازمان های فرهنگی نابینایان در سراسر ایران و جهان اشاره کرد. پری زنگنه عنوان بین المللی سفیر حسن نیت را دریافت کرده و از جمله مسئولیت هایش، ریاست روابط فرهنگی و اجتماعی نابینایان ایران بوده است. این خواننده قدیمی پس از انقلاب نیز کنسرت هایی ویژه بانوان برگزار کرده است.

پری زنگنه فارغ التحصیل شاخه اپرا از کنسرواتوار عالی موسیقی تهران است. تحصیلات مقدماتی خود را در تهران گذراند و نخستین درس های آواز را نزد استاد زرین پنجه در ردیف آوازهای ایرانی فرا گرفت. سپس به هنرستان عالی موسیقی رفت.

او در سال 1350 در یک حادثه ساده رانندگی، به علت پرتاب خرده شیشه های اتومبیل پیکان، بینایی خود را از دست داد، اما پس از وقفه کوتاهی، فعالیت های خود را از سر گرفت. صدای او در محافل هنری مهم جهان، از جمله تالار الیس تالی در لینکن سنتر نیویورک، هربست در سانفرانسیسکو، دانشگاه هاروارد در بوستون، سل گو در پاریس، هرکولس در مونیخ و تالارهایی در سرتاسر ژاپن طنین افکن شده است.

Page Generated in 0/0049 sec