کد خبر: 20418
دختری خندان، با پشتوانه ی اصالت
معروف است به «دختر همیشه خندان سینما»؛ خصلتی که خیلی از همکاران و حتی هم سن و سال هایش ندارند. با این که امروز او یکی از ستاره های جوان سینماست،

به گزارش ایران سپید  اما کاملاً از فضای مصنوعی و غیر مردمی «سلبریتی» ها فاصله دارد. به قول حامد بهداد: «خود مردم» است. باید هم چنین باشد؛ چرا که در دامن پدر و مادری هنرمند رشد یافت و تأثیر تعلیم و تربیت پدر و مادر، همراه با دیگر بزرگانی که به خانه ی آن ها رفت و آمد دارند، از او شخصیتی ساخت که امروز سینمای ایران به وجودش افتخار می کند.

معروف است به «دختر همیشه خندان سینما»؛ خصلتی که خیلی از همکاران و حتی هم سن و سال هایش ندارند. با این که امروز او یکی از ستاره های جوان سینماست، اما کاملاً از فضای مصنوعی و غیر مردمی «سلبریتی» ها فاصله دارد. به قول حامد بهداد: «خود مردم» است. باید هم چنین باشد؛ چرا که در دامن پدر و مادری هنرمند رشد یافت و تأثیر تعلیم و تربیت پدر و مادر، همراه با دیگر بزرگانی که به خانه ی آن ها رفت و آمد دارند، از او شخصیتی ساخت که امروز سینمای ایران به وجودش افتخار می کند.

فرا رسیدن نوروز بهانه ای شد تا با «باران کوثری»، بازیگر جوان سینما در یک فضای صمیمی گپ بزنیم. باران امسال با دو فیلم «عامه پسند» و «کشتارگاه» به ترتیب ساخته سهیل بیرقی و عباس امینی در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر حضور یافت و همین حضور، دست مایه ی خوبی برای گفت و گوی ما شد. او به دور از هر هیاهوی کرونایی و غیر کرونایی، ما را پذیرفت تا رو در رو باهم صحبت کنیم و بگوید از علائق سینمایی خود؛ بگوید از دلبستگی های نوروزی و بی هیچ تکلفی حالت های خود را در حین صحبت بروز دهد؛ مخصوصاً وقتی صحبت از «مامان شمسی» مادر بزرگش به میان آمد، نتوانست بغضش را فرو خورد. باهم این گفت و گوی گرم را بخوانیم.

- امسال شما با دو فیلم «عامه پسند» ساخته سهیل بیرقی و «کشتارگاه» ساخته عباس امینی در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کردید. شاید برای آغاز این گفت و گو بد نباشد کمی درباره ی این دو فیلم صحبت کنیم و بعد کم کم به سمت نوروز برویم. در «عامه پسند» نقش بانویی را بازی می کنید که صاحب یک کسب و کار پر رونق است. خودتان این نقش را انتخاب کردیدیا آقای بیرقی از ابتدا نقش را برای شما نوشته بود؟

دلم می خواهد یک نکته را در آغاز و قبل از پاسخ به پرسش شما بگویم. من در جریان روزنامه ایران سپید بودم و همیشه دوست داشتم فرصتی دست دهد تا با این روزنامه گفت و گو کنم. امسال من با هیچ جا مصاحبه نکردم و خوشحالم که به مناسبت فرا رسیدن نوروز باستانی با شما صحبت می کنم. یکی از افتخارات من این است که وقتی با کارگردانی کار می کنم، این همکاری در پروژه های دیگر آن کارگردان هم تکرار می شود. این را یک امتیاز مثبت می دانم؛ چون احساس می کنم که به زبان مشترکی رسیده ایم. به قول معروف همدیگر را پیدا کرده و در پروژه دوم نیمی از راه را رفته ایم؛ طبعاً کار راحت تر از پروژه اول پیش می رود. همین اتفاق در اولین همکاری من با سهیل بیرقی رخ داد. نقشی که در «عرق سرد» به من پیشنهاد کرد، ویژه بود و خود فیلم فضای متفاوتی داشت. بعد از «عرق سرد» وقتی سهیل صحبت از نقش «افسانه» در «عامه پسند» کرد، من آن را قبول کردم.  همزمان در مراحل نوشتن نقش، آن را تمرین کردیم و به نکاتی رسیدیم که نهایتاً نقش به طور کامل نوشته شد و همین موضوع هنگام تصویر برداری خیلی به ما کمک کرد. واقعاً بازی این نقش برای من تجربه ی متفاوتی بود.

- کاملاً محرز است که شما به دنبال ایجاد اتفاقات تازه در بازیتان و انتخاب نقش هستید؛ حتی برخی این برداشت را دارند که بحث جنسیت هم در کار شما مطرح است. انگار یکی از اهداف شما دفاع از حقوق بانوان یا اثبات توانمندی های آن هاست. مصداق این برداشت را هم می شود در عرق سرد جست و جو کرد و هم در عامه پسند. این تفکر از کجا ریشه می گیرد؛ مطالعه خاص یا الهام از دور و بر؟

فکر می کنم بخش مهمی از این تفکر ریشه در خانواده دارد. من در خانواده ای دارای یک سری آرمان و دغدغه بزرگ شده ام و طبیعتاً نمی توانم جدا از این فضا باشم. اما به جان همین خانواده، عمدی ندارم که بخواهم فیلمی با موضوع دفاع از حقوق زنان بازی کنم (می خندد). خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاده؛ اما میل من ناخودآگاه به سمت فیلم ها و نقش هایی می رود که چنین دغدغه هایی دارند. یک وقت چشم باز می کنم و می بینم که در طول یک سال، ۳ فیلم با این نوع دغدغه ها بازی کرده ام. این طور نیست که من از اول با خودم چنین شرطی کرده باشم؛ این جور فیلم ها بیشتر مرا جذب می کنند.

- نقشی که شما در «عامه پسند» بازی کرده اید، یک نوع رندی دارد؛ البته لزوماً رندی نه به معنای منفی. به بیان شفافتر، آدم زرنگیست. این نقش دارای خصوصیت «سهل و ممتنع» است. دلم می خواهد خودتان کمی بازتر درباره اش صحبت کنید.

آخر هنوز فیلم اکران نشده و صحبت کردن راجع به آن خیلی سخت است (می خندد). در واقع دنیای امروز شرایط را به گونه ای ایجاد کرده که هر کس سعی می کند برای حفظ منافع خود و خانواده اش هوشیارانه عمل کند. در چنین فیلم هایی، آنجا درام شکل می گیرد که جامعه یا قوانین این نوع شخصیت ها و منافعشان را مقابل هم قرار می دهد؛ یعنی منفعتی در میان است که یا باید مال من باشد یا مال شما؛ نمی توانیم هر دو سهمی از آن ببریم. خیلی خوشحالم که شما واژه ی رندی را به شخصیت «افسانه» اطلاق کردید؛ چون کاملاً درست است. او یاد گرفته در آن شهر کوچک با رندی خود را به عنوان یک زن مستقل بشناساند و طبیعیست بخواهد در ادامه کارش از منافع خود و خانواده اش دفاع کند. اما قهرمان فیلم «فهیمه» است و ما دلمان می خواهد با او همراه باشیم.

- - طبعاً ما هم نمی خواهیم داستان فیلم را بشکافیم؛ چون به قول شما هنوز اکران نشده، اما می خواهم راجع به تجربه ای که در این فیلم با خانم معتمد آریا داشتید صحبت کنید. در واقع شخصیت های این فیلم برای شما، خانم معتمد آریا و آقای شکیبا نوشته شده؛ گرچه شما تجربه بازی با خانم معتمد آریا را قبلاً داشته اید، اما اگر بنا باشد تجربه اخیرتان نسبت به قبل وجه تمایزی داشته باشد، آن وجه تمایز چیست؟

باعث افتخارم است که من و «سیمین جون» در چند فیلم باهم کار کرده ایم. این فیلم هم به لحاظ کار در پشت صحنه و هم مقابل دوربین تجربه ی جالبی بود. ما همیشه در فیلم هایی مثل «گیلانه» و «جاندار» مادر و دختر بودیم؛ البته غیر از «تقاطع»؛ اما در این فیلم نه تنها مادر و دختر نبودیم، حتی مقابل هم ایستادیم. تجربه ی عجیبی بود؛ اما باور کنید رابطه ما در این فیلم هم مادر فرزندی و دوستانه بود. اگر بازی من در «عامه پسند» نتیجه داده، حاصل کمک های «سیمین جون» بود. من شرایط مساعدی در پشت صحنه ی فیلم نداشتم؛ چون آن روز ها مادر بزرگم را از دست داده بودم و حمایت های «سیمین جون» حالم را مساعد می کرد. کلاً «سیمین جون» در پشت صحنه مثل خورشید می درخشید و همه چیز را گرم و روشن می کرد.

- پیش از نمایش «عامه پسند» در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر، از جمله خبر هایی که درباره ی این فیلم منتشر شد، خبری مربوط به شما و بازی با لهجه ی شهرضایی در این فیلم بود. لهجه ی شهرضایی خیلی پیچیده است؛ اما شما از عهده ی آن برآمدید.

خیلی خوشحالم که مردم شهرضا مرا با لهجه ی خودشان پذیرفتند؛ برای این که مشاور اصلی ما خود اهالی شهر بودند. همانطور که شما گفتید، لهجه ی شهرضایی خیلی پیچیده است. یکی از دوستان می گفت من اصفهانیم، اما لهجه ی شهرضایی تفاوت های زیادی با گویش اصفهانی دارد؛ وامدار آن گویش است، اما کاملاً هویت مستقلی دارد. حساسیت سهیل هم این بود که نباید این لهجه شبیه به اصفهانی یا شیرازی باشد؛ باید هویت خودش را حفظ کند. مخصوصاً این که تا به حال در سینما کسی با این گویش صحبت نکرده بود، برای مخاطب تازگی داشت. ما از مردم شهرضا خیلی کمک گرفتیم. دو سه ماه قبل از فیلم برداری از طریق پیام های صوتی با مردم در تماس بودم، صحبت ها را گوش می کردم و با دیالوگ ها تطبیق می دادم؛ بعد شروع به پیدا کردن اصطلاحات قدیمی و جدید شهرضایی کردم تا بتوانم به موقع از آن ها استفاده کنم.

- از همین بحث لهجه پلی به دومین فیلم شما در جشنواره ی فجر امسال بزنیم. فیلم «کشتارگاه» ساخته ی عباس امینی که در آن فیلم شما نقش دختری خوزستانی عرب زبان را بازی کردید. اساساً زبان عربی برخلاف تصور خیلی ها، زبانی سخت و قاعده مند است؛ اما شما از عهده ی اجرای این نقش هم به خوبی برآمدید؛ چندان که خود من تا ۲۰ دقیقه ی اول فیلم فکر نمی کردم بازیگر آن نقش شما هستید.

اقبال بلند من در این دو فیلم، تسلط کارگردان ها بر زبان و لهجه ای بود که مد نظر داشتند. خود عباس اهل جنوب است؛ البته عرب نیست، اما حساسیت های زبانی را دارد و درست یا غلط ادا شدن کلمات و جملات را به خوبی تشخیص می دهد. حامد علی پور عزیز که در کنار من بازی می کرد، خیلی زحمت کشید و دائماً دیالوگ های مرا کنترل می کرد. می توانم بگویم بیشتر از این که حواسش به بازی خودش باشد، برادرانه به بازی من دقت می کرد. همه ی گروه در خدمت این بودند که من بتوانم به خوبی این کار را انجام بدهم. اگر خوب از عهده بر نیامده باشم، کوتاهی از من است؛ برای این که همه گوش شده بودند و حواس ها به جملات و کلمات من بود. داریوش صادق پور عزیز، صدابردار که دائماً از راه گوشی کنترل می کرد و اگر مشکلی بود، به من تذکر می داد. خوشحالم که حساسیت من در صدا سازی، لهجه و بیان به گروه هم منتقل شده بود.

- نقش شما در این فیلم نسبتاً کم بود. اما سرنوشت فیلم را رقم زد. اساساً به بزرگی یا کوچکی نقش تا چه اندازه اهمیت می دهید؟

اگر بگویم اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دهم، شاید کمی اغراق آمیز جلوه کند. با وجودی که در «کشتارگاه» نقش کوتاهی داشتم، اما به قول شما سرنوشت فیلم را عملاً آن نقش رقم زد. دختر عربی که به خونخواهی پدرش تلاش می کرد. طبعاً به هیچ وجه چنین نقشی را از دست نمی دهم؛ حتی اگر کوتاه باشد و بیشتر از ۴-۵ سکانس نداشته باشد. اما چنین نیست که هر نقش کوتاهی را بپذیرم. نقش کوتاه زمانی قابل پذیرش است که دارای معیار ها، نشانه ها و انگیزه های بیشتری نسبت به نقش بلند باشد؛ چون نقش اول به هر حال اول است و بازیگر می تواند در روندی منطقی، یک حس یا حال را توصیف کند؛ اگر ویژگی خاص نداشته باشد، حد اقل می تواند یک روند را نشان دهد. اما نقش کوتاه این فرصت را ندارد؛ پس باید ویژگی های پر رنگی داشته باشد که انگیزه ی بازیگر را بالا ببرد.

در گفت و گویی که با آقای جیرانی همزمان با اکران فیلم «سد معبر» داشتید، گفتید که به دنبال نقش های مینیمال و زود گذر نیستید. برداشت من از صحبت شما این است که علاقه مند نقش های عمیق هستید؛ نقش هایی که مخاطب بعد از تماشای آن، تا چند ساعت درگیرش شود.

فکر می کنم هدف غایی هر سینماگر، موسیقیدان، نقاش و کلاً هر هنرمند این است که اثری ماندگار خلق کند. مثلاً همین سد معبر هنوز در ذهن مردم باقی مانده؛ مخصوصاً سکانس پایانی آن؛ یعنی دعوای من و حامد بهداد. من فکر می کنم وقتی آدم کاری می کند که خنجی به حافظه ی تماشاگر بکشد، می تواند بگوید کارش علاوه بر داشتن جنبه ی دیده شدن، تأثیرگذار هم هست. دلم می خواهد نقش هایم چنین تأثیری داشته باشند؛ برای من دیده شدن یا شنیده شدن کافی نیست. می خواهم همانطور که شما گفتید، مخاطب را به فکر وادار کنم.

- پس بنا به اعتبار صحبت های شما، دسته بندی هایی مثل سینمای بدنه، سینمای تجاری یا سینمای هنری مفهومی پیدا نمی کند.

متأسفانه تعاریف ما در این زمینه مثل خیلی از زمینه ها هیچ مرز مشخصی ندارد (می خندد). مثلاً ما فیلم های کمدی را ممکن است در سینمای بدنه بگنجانیم؛ در حالی که «دایره زنگی» من را هنوز مردم به یاد دارند و هنوز دلشان به حال آن شخصیت می سوزد و با آن همراهی می کنند؛ با شخصیت صابر همراهی می کنند یا همین کمدی «گیجگاه» که من و حامد بهداد در آن بازی کرده ایم، مطمئنم از آن دسته کمدی هاییست که مردم استقبال می کنند؛ چون حرفی برای گفتن دارد.

- یکی از آفت هایی که ژانر کمدی را تهدید می کند، درآمیختن افراطی تیپ و شخصیت است. به نظر می رسد شما بیش از این که به دنبال ساختن تیپ باشید، تلاش می کنید شخصیت سازی کنید.

نمی دانم. شاید روزی پیش بیاید فیلمی بازی کنم که لازم شود تیپی را بازی کنم. تا به حال که پیش نیامده؛ اما طبیعتاً ساختن شخصیت جذابتر از ساختن تیپ می تواند باشد. نقش هایی هم بازی کرده ام که در خطر افتادن به دام تیپ است؛ مثلاً در «کوچه ی بینام» روی لبه ای پیش می روم که هر لحظه امکان در غلتیدن به یک تیپ وجود دارد. در آنجا واقعاً مدیون فرهاد اصلانی عزی هستم که لحظه به لحظه همه چیز را کنترل می کرد. نکته ی دیگری که خیلی دلم می خواهد اینجا مطرح کنم، تصور خیلی ها از بازی زیاد یا به تعبیر من بازی غلیظ، تیپ سازیست. حال آن که بعضی وقت ها رئالیزم یک کارکتر، در زیاد بازی کردن آن است. به این معنی که اگر من آن نقش را کم بازی کنم، رئالزیمش را از دست داده و تبدیل به تیپ می شود.

- اتفاقاً شما برای بازی در «کوچه ی بینام» و نقش محدثه، سیمرغ گرفتید. این را امیر آقایی در یکی از روز های تصویر برداری، داخل اتومبیل پیشبینی کرد و به شما گفت.

دقیقاً (می خندد).

- با پیشرتف فنآوری های مختلف در حوزه ی صنعت بویژه سینما، امروز مردم ایران هم مثل دیگر جوامع این امکان را پیدا کرده اند که پا به پای تولیدات سینمای جهان پیش بروند و فیلم های روز را در کوتاهترین فاصله بعد از اکران یا در موارد زیادی همزمان با اکران، تماشا کنند. به نظر شما با چنین شتابی در پیشرفت هنر-صنعت سینما، سینمای ما در حوزه ی بازی تا چه اندازه به استاندارد های جهانی نزدیک شده است؟

خود من بازیگری سینمای آمریکا را دوست دارم؛ البته نه به این معنا که بگویم بازیگری سینمای آمریکا در فاصله ی زیادی بالاتر از سینمای جهان است. اما این یک واقعیت محض است که خیلی از سینماگران اروپا دوست دارند بازیگران آمریکایی در فیلم هایشان بازی کنند. پس، مقایسه ی چنین شرایطی با اوضاع سینما در ایران سخت و بعنوان یک بازیگر می گویم که بی انصافیست. با محدودیتی که نوشتن در اینجا دارد، با محدودیتی که ما بازیگران زن داریم، با محدودیت برقراری ارتباط زن و مرد در اینجا آن هم نه به معنای عجیب و غریب آن، به این معنا که شما بتوانی در یک نمای بسته با یک بازیگر مرد به راحتی حرف بزنی و... چنین قیاسی مع الفارغ است. برغم تمام این محدودیت ها ، فکر می کنم بازیگری ما خیلی خوب توانسته خود را به معیار های جهانی نزدیک کند. جوایزی که در سال های اخیر بازیگران ما از فستیوال های جهانی کسب کرده اند، شاهد خوبی بر این مدعاست.

- آیا شما خودتان را بازیگر مؤلفی می دانید؟ منظورم این است که آیا درباره ی  نقشی که پذیرفته اید، اظهار نظر هم می کنید یا معتقد به تعریف کلاسیکی از بازیگری هستید و بازیگر را همچون موم در دست کارگردان می دانید؟

اطلاق مؤلف کمی سخت است؛ به هر حال من در خانه با یک کارگردان زندگی می کنم (می خندد)؛ آن هم کارگردان سختگیر. من معتقدم که پذیرفته ام این نقش را با این کارگردان کار کنم. نمی توانم چیزی را به دلخواه تغییر دهم؛ حتی اگر از نظر من اشتباه باشد، باید اجازه دهم کارگردان کارش را بکند؛ چون فیلم مال اوست. چیزی که از مامان یاد گرفتم این است که هیچ وقت ایده یا نظرم را سانسور نکنم و آن را مطرح کنم؛ اما اصراری به اجرای آن ندارم. اگر ایده ی  من رد شد، دیگر رد شد. اتفاقاً من بازیگر فضولی هستم و راجع به همه چیز نظر می دهم (می خندد)؛ اما مقاومت نمی کنم. مگر اینکه احساس کنم درباره ی موضوعی که قبلاً صحبت کرده ایم، حذف یک عنصر باعث از بین رفتن دیگر عناصر نقش می شود. آن موقع ممکن است کمی بحث کنم. کلاً زیاد نظر می دهم و به راحتی از آن می گذرم.

- یکی از مشکلات سینمای ما، ضعف فیلمنامه نویسیست. اگر روزی احساس کنید فیلمنامه ای که با معیار های شما مطابق باشد وجود ندارد، آیا همچنان به بازی در سینما اصرار می کنید؟

قبول دارم که ضعف فیلمنامه نویسی داریم؛ اما همه ی مشکلات فقط به این یک موضوع ختم نمی شود. وقتی ما مسئله ی مهم سانسور را داریم، طبعاً فیلمنامه ها با محدودیت های حاکم نوشته می شوند. قطعاً فیلمنامه نویس هایی داریم که صاحب ایده های تازه هستند، اما مشکل اساسی ما در سینما این ها نیست، مشکل اساسی سیاست هاییست که برای سینما در نظر گرفته شده است.

- خب کمی از این مباحث فاصله بگیریم و از زندگی خانوادگی و اجتماعی شما صحبت کنیم. تقدیر این بود که شما در یک خانواده ی هنرمند به دنیا بیایید؛ مادر کارگردان و پدر تهیه کننده ی سینما و مفسر فوتبال. چطور علاقه مند به ورزش نشدید و سینما را انتخاب کردید؛ چون پدر یکی از گزارشگران و مفسران شاخص فوتبال در تلویزیون بود؟

رشته ی اصلی و تخصص بابا سینما بود. به نظر من بابا علاوه بر سینما علاقه مند فوتبال هم بود و به قول خودمان «فوتبالی» بود و همیشه دوست داشت بین فرهنگ و فوتبال آشتی برقرار کند. زمانی که بابا کار تفسیر فوتبال می کرد، امکانات امروز مثل گوگل و ویکیپدیا نبود و همیشه بحث سر اطلاعات بابا بود. چون از هر سفر خارجی که برمی گشت، چمدان چمدان کتاب درباره ی فوتبال می آورد. فکر می کنم آن زمان هم به نوعی فرهنگ سازی می کرد. اما دغدغه ی همیشگی بابا سینما و تهیه کنندگی فیلم های به اصطلاح «فیلم اولی» بوده؛ فیلم هایی که عموماً با مشکل اکران مواجه می شوند. برغم این مشکلات، بابا همیشه تلاش کرده از این فیلم ها حمایت کند؛ کاری که هر تهیه کننده ای نمی کند. بحث اول در خانواده ی ما سینما بوده و آنچه مرا به سینما علاقه مند کرد، چیزی فراتر از فیلم سازی در خانواده ی ما بود. بعد جادویی، میزان بالای تأثیرگذاری و دغدغه مندی گسترده ی آن، عناصری بود که از کودکی برای من جذابیت داشت. خوب به یاد دارم که مامان فیلم مستندی به نام «این فیلم ها را به کی نشون میدید» در شهرکی به اسم «شهرک فاطمیه» می ساخت. این فیلم فکر می کنم از سال ۶۹ تا ۷۳ طول کشید و مامان و بابا اصرار داشتند من حتماً در پشت صحنه ی فیلم باشم و به محله های آن شهرک بروم و با بچه ها ارتباط بگیرم. همیشه به این فکر می کنم که رشد کردن و بزرگ شدن در چنین محیطی و قرار گرفتن در پشت چنین دوربینی، راهی به جز سینما پیش پای آدم نمی گذارد و من از این سرنوشت بسیار خوشحالم.

- در آستانه ی سال نو و عید نوروز هستیم. کمی از فضای عید در خانواده تان بگویید. قطعاً فضای دید و بازدید نوروزی شما با خیلی از خانواده ها تفاوت دارد؛ چون بزرگان هنر به خانه ی شما رفت و آمد می کنند.

اتفاقاً ما نوروز را به شکل سنتی برگزار می کنیم. همه خانواده دور هم جمع می شویم. اگر برادرم تندیس در ایران باشد که نوروز را اینجا برگزار می کنیم؛ اگر خارج از ایران باشد، به اتفاق مامان و بابا و مادر بزرگم پیش تندیس می رویم.

- منظورتان از مادر بزرگ، «مامان شمسی» مادر مادرتان است.

بله! متأسفانه امسال مامان شمسی را از دست دادیم و سال نو، نخستین نوروزیست که بدون مامان شمسی سال را آغاز می کنیم (بغض می کند). خلاصه اگر پیش تندیس هم نرویم، از طریق مکالمه ی تصویری لحظه ی تحویل سال را در کنار هم می گذرانیم. اصولاً من نوروز در تهران را خیلی دوست دارم. دید و بازدید های ما همانطور که شما اشاره کردید، با کسانیست که جزو بزرگان هنر ایران هستند و در واقع دوستان قدیمی و خانوادگی ما محسوب می شوند. سیمین جون (فاطمه معتمد آریا) و آقای حامد (همسر معتمد آریا)، آقای عزیز ساعتی (مدیر فیلم برداری) و خانم محاسنی، خاله گلاب (گلاب آدینه) و دیگر بزرگان سینما. من بعضی وقت ها با خودم به تعداد زیاد دوستان خانوادگی که همه هنرمند هستند فکر می کنم و می گویم «چقدر خوشبختی تو باران!»

- واقعاً! آدم به شما حسودیش می شود. نمی خواهم اصرار کنم از مادر بزرگتان بگویید و خاطره ی تلخ فقدان ایشان را در ذهنتان زنده کنم؛ اما قبول کنید که عید های همه ی ما گره خورده با خاطرات خوشی که در خانه ی مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایمان داشتیم.

مامان شمسی با ما زندگی می کرد. در واقع مرا مامان شمسی بزرگ کرد. هرجا می خواستم بروم، مامان شمسی مرا می برد؛ فرق نمی کرد مدرسه باشد یا سر صحنه ی فیلم برداری. یکی از خاطرات جالبی که این اواخر با مامان شمسی داشتیم، سر عیدی دادن بود. همیشه مامان شمسی به من پول می داد که برایش اسکناس نو بگیرم. ما نمی توانستیم به او بگوییم که تورم شده و اوضاع با قدیم خیلی فرق کرده؛ حتی برای خودمان هم باور کردنی نبود. مامان شمسی هم اصرار داشت که به همه یک اسکناس هزار تومانی عیدی بدهد. وقتی به هر زبان به او می گفتیم دوران هزار تومانی خیلی وقت است که گذشته، باور نمی کرد و می گفت: «هزار تومان خیلی پول است.» (در حالی که نم نم اشک می ریزد، می خندد).

- گفتید معمولاً عید ها را در تهران می گذرانید؛ برخلاف عده ی زیادی که به مسافرت می روند. چه ویژگی هایی از تهران باعث می شود نوروز ها را در پایتخت بمانید؟

شلوغی و آلودگی واقعاً آدم را آزار می دهد. تازه در ایام نوروز که تهران خلوت می شود، من احساس می کنم وای! چه خیابان ولیعصر با درخت های زیبایی داریم! چقدر هوای شمس العماره برای لذت بردن و نفس کشیدن خوب است! واقعاً می توانم چهره ی شهر را ببینم.

- ایام نوروز در ذهن شما چه تفاوتی با روز های عادی دارد؟ منظورم از تفاوت، صرفاً دید و بازدید نوروزی نیست.

روز های نوروز همیشه برای من یک جور سبکی و راحتی به همراه دارد. احساس می کنم همه ی کار ها راحت حل می شوند؛ آدم ها با چهره های دلنشین و به دور از هر آشفتگی به هم می رسند و با بهترین وجه شخصیتشان ارتباط برقرار می کنند. من آدم سنتی نیستم؛ اما به آیین ها پابندم. معتقدم نوروز یک آورده ی مهمی داشته که بعد از گذشت هزاران سال، همچنان برای ما تازگی دارد. دیدن آشتی آدم ها، کنار گذاشتن کدورت ها، زدودن چرک ها و پاکیزه ساختن دل ها، جذابترین اتفاقاتیست که در طول سال نمی بینیم.

- یکی از ویژگی های شخصی شما، علاقه ی عجیب به خوراکی هاست. نمی خواهم از خوراکی خاصی که دوست دارید حرف بزنید؛ اما این سؤال را می پرسم که آیا علاقه به چشیدن خوراکی تازه شما را مجذوب خوردن می کند یا کلاً از خوردن لذت می برید؟

این که به خوراکی یا غذای تازه علاقه دارم، کاملاً درست است؛ به هر نقطه ی تازه ای در ایران یا جهان هم که سفر می کنم، فوراً به سراغ خوراکی ها و غذا های آنجا می روم؛ اما خوردن برای من یک امر غریزی نیست؛ من از خوردن واقعاً لذت می برم. برای من خوردن کشف یک تجربه است. دیدید بعضی ها نسبت به بو این حس را دارند؟ من نسبت به مزه ها چنین احساسی دارم. بعضی وقت ها طعم یک غذا یا خوراکی مرا پرت می کند به بخشی از خاطراتم که یاد آوریش برایم سخت است یا برعکس خاطراتی را به یادم می آورد که خوشآیند است. مثلاً مامان شمسی من شیرازی بود. سوغات شیراز کلوچه مسقطیست و من اصلاً کلوچه مسقطی را نمی توانم بخورم. خلاصه خوردن برای من یک تفریح و لذت است. می بینی یک روز به دوستانم زنگ می زنم که بیایید باهم برویم بازار و چلو کباب بخوریم. صرف چلو کباب مهم نیست، مهم ایجاد آن تفریح و لذت است.

- نوروز پر است از آجیل ها و خوراکی های مختلف. با رسیدن نوروز، دوست دارید کدام خوراکی را بخورید؟

ما یکی دو سال است که آجیل نمی گیریم و با پویش «نه به آجیل» همراه هستیم. کلاً خانواده ی ما با پویش های اجتماعی همیشه همراهی می کند. اما من عاشق سبزی پلو با ماهی کوکویی هستم که مامان سبزی پلو و بابا ماهی کوکوی آن را درست می کنند. اصلاً ظهر اولین روز عید همه برای خوردن این غذا به خانه ی ما می آیند.

- خانم بنی اعتماد به سختگیری در کار سینمایی معروفند. تا چه اندازه این سختگیری را در کار شما، مخصوصاً هنگام انتخاب یک نقش خاص یا اجرای آن اعمال می کنند؟

مامان سختگیر است و این را همه می دانند؛ اما سختگیری اش نسبت به من، از سر مهر مادریست. هیچ وقت نکاتی را که تأکید می کند، جنبه ی تحمیلی ندارد. وقتی یک نقش به من پیشنهاد می شود، اولین مشاوران من مامان و بابا هستند. اگر پاره ای اختلاف نظر پیش بیاید، دوستان سینمایی ام مثل حبیب رضایی، محسن قرایی و حامد بهداد که قدمت دوستی من و حامد شاید به ۲۰ سال برسد، به من کمک فکری می دهند. جالب آن که مامان توصیه هایش را به من تحمیل نمی کند، اما در اکثر موارد آن توصیه ها را به کار می گیرم.

- به عنوان آخرین پرسش، چه خصلتی از پدر و مادر را الگوی زندگیتان قرار داده اید؟

پاسخ به این سؤال الآن خیلی سخت است. فاصله ی من و پدر و مادرم چنان زیاد است که حتی اگر در کارم شتاب هم به خرج دهم، به گرد آن ها نمی رسم؛ اما یک خصلت مهم خانوادگی را سرلوحه ی زندگی ام قرار داده ام و آن، اصالت است. پدر و مادر من انسان های اصیلی هستند و من همیشه تلاش می کنم این اصالت را حفظ کرده و در هر موقعیت و شرایطی به آن پابند باشم.

Page Generated in 0/0082 sec